ایمان و عبادت علی علیه السلام
حقیقت عبادت تعظیم و طاعت خدا و چشم پوشی از غیر اوست. بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیّت است و این امر شخص را مقیّد به نظم و انضباط مینماید و به اطاعت کلیهی قوانین الهی وا میدارد.
عبادت اگر با شرایط حقیقی خود اجرا شود مقام بسیار بزرگی است؛ چنانکه از پیغمبر اسلام (ص) به کلمهی عبد تجلیل شده و قبل از عنوان رسالت عبودیت او اظهار شده است: «اشهد ان محمداً عبده و رسوله».
برای سیر مراتب کمال بهترین وسیلهی پیشرفت تهذیب نفس است که روش عملی آن با عبادت حقیقی صورت میگیرد. عبادت انواع و اقسام گوناگون دارد، ولی همهی آنها برای اجرای امر الهی است.
انجام عبادت تنها برای رفع تکلیف نیست بلکه وسیلهی نمو عقل و تعدیل و تنظیم قوای وجودی است که نفس را از آلودگیهای مادی باز میدارد. بهترین وجه عبادت انجام امری است که صرفاً به خاطر خدا باشد. در این صفت تقوا ظهور میکند که بدون آن انجام عبادات مقبول نمیافتند.
وجه امتیاز اشخاص به تقواست و خداوند در کتاب خود ملاک امتیاز و برتری مردم را نسبت به هم تقوا قرار داده است.
تقوا و ورع انصراف از جهان ماده و فانی و توجه به عالم روحانیت و بقاست. ایمانی که به زبور تقوا آراسته شود ایمان حقیقی است و در اثر تمرین به عبادات شخص را به مرحلهی یقین میرساند.
با توجه به نکات بالا علی (ع) در ایمان و تقوا و یقین و زهد و عبادت منحصر به فرد بود و نظیری نداشت.
علی (ع) با عشق تمام عبادت میکرد. عبادت او برای رفع تکلیف نبود، بلکه او عاشق حقیقی بود و جز جمال دلربای حقیقت چیزی در نظرش جلوه گر نمیشد.
علی (ع) هنگامی که مناجات میکرد و مشغول نماز میشد، گوشش نمیشنید و چشمش نمیدید. زمین و آسمان، دنیا و مافیها از نظرش فراموش میشد و با چشمان حقیقت بین خود جز جلوهی جمال احدیت چیزی مشاهده نمیکرد.
مشهور است که در یکی از جنگها تیری به پایش فرو رفته بود و به قدری دردناک بود که نمیتوانستند آن را بیرون بیاورند. وقتی که به نماز ایستاد بیرون کشیدند و او متوجه نشد. سجدههای او اغلب طولانی بود و سجده گاهش از اشک چشم همیشه مرطوب.
علی (ع) هنگام وضو گرفتن و مقدمات نماز سراپا میلرزید و لرزش خفیفی وجود مبارکش را فرا میگرفت.
علی (ع) علاوه بر نمازهای واجبی، نوافل را نیز انجام میداد و هیچ وقت نماز شب آن حضرت متروک نمیشد؛ حتّی در جنگ هم از نماز خود غفلت ننمود.
از حضرت سجاد که در اثر عبادت و سجدههای طولانی به کلمهی زین العابدین ملقب شده بود سؤال کردند که چرا این قدر مشقت و زحمت میکشی و این همه مدت طولانی سر را به سجده مینهی؟ فرمود:«و من یقدر علی عبادة جدی علی بن ابی طالب؛ کیست که بتواند مثل جدم علی عبادت کند؟»
علی (ع) هر شب قریب هزار رکعت نماز میخواند. از امّ سعید کنیز آن حضرت پرسیدند که علی (ع) در ماه رمضان بیشتر عبادت میکند یادر سایر ماهها؟ کنیز گفت: علی (ع) هر شب بیدار است و با خدای خود به راز و نیاز مشغول است. برای علی (ع) رمضان و شوال یکسان است.
وقتی که بدن نازنین آن حضرت را در طلیعهی فجر از مسجد به خانهاش میبردند، نگاهی به آسمان افکند و فرمود: ای صبح! تو شاهد باش که علی را فقط اکنون در حال خوابیده میبینی.
ابن ابی الحدید گوید: «عبادت علی (ع) بیشتر از عبادت همه کس بود؛ زیرا او غالب روزها روزه بود و تمام شبها را در نماز مشغول؛ حتّی هنگام جنگ نیز نماز او ترک نمیشد. او عالمی بود با عمل که نوافل و ادعیه و تهجّد را به مردم آموخت».
در لیلة الهریر نزدیکیهای صبح به افق مینگریست. ابن عباس پرسید: مگر از طرف افق نگرانی داری؟ آیا عدهای از دشمنان در آنجا کمین کردهاند؟ فرمود: خیر نگرانی نیست. میخواهم ببینم وقت نماز شده است یا نه. ابن عباس گفت: با این جنگ مهم و چنین وضعی بغرنج چه هنگام نماز خواندن است؟ علی (ع) فرمود: ما جنگ را برای ابقای نماز میکنیم.
علی (ع) موقع نماز در برابر وجود مطلق و ازلیّت با دل پاک و توجّه تامّ میایستاد و به راز و نیاز مشغول میشد. عبادت و پرستش او مانند اشخاص عادی نبود. خود آن حضرت فرماید:
«عدهای از مردم به امید نعمت بهشت خدا را عبادت میکنند و این عمل تاجران است. برخی هم از ترس عقوبت دوزخ او را پرستش میکنند و این عبادت بردگان است و گروهی نیز خدا را برای ادای شکر عبادت میکنند و این عبادت آزادگان است». بعد میفرماید:
«الهی ما عبدتک طمعاً للجنة و لا خوفاً من النار بل وجدتک مستحقاً للعبادة؛ خدایا! من تو را به طمع بهشت و یا ترس از جهنم عبادت نمیکنم، بلکه تو را مستحق و سزاوار پرستش یافتم».
بنا به قاعدهی روانشناسی هر فردی حتی هر جنبندهای روی اصل حب ذات همیشه در فکر دفع ضرر و جلب منفعت است. تنها علی (ع) بود که بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر (دوزخ) صرفاً عبادت را به خاطر خداوند به جا میآورد.
علی (ع) به مرحلهی نهایی یقین رسیده بود؛ یقینی که بالاتر از آن را نمیتوان پیدا نمود.
علی (ع) میفرمود: «لو کشف الغطا ما ازددت یقینا؛ اگر پرده برداشته شود یقین علی به اندازهی خردلی زیاد نمیشود».
علی (ع) خود را مانند موجی در اقیانوس حقیقت مستغرق ساخته بود. فکر و ذکر و حرکات و سکنات او همه از حقیقت خواهی وی حکایت میکرد.
علی (ع) در تزکیه و تهذیب نفس و سیر مراتب کمالی وجود بی نظیر بود. لوح ضمیرش چون جام جهان نما بود. او به هر چه نگاه میکرد خدا را میدید؛ چنانکه فرمود:
«ما رایت شیئاً الا رأیت الله قبله و معه و بعده؛ چیزی را ندیدم مگر اینکه خدا را قبل از آن و با آن و بعد از آن مشاهده کردم».
علی (ع) میفرمود: «لم اعبد ربالم اره؛ عبادت نکردم به خدایی که او را ندیده باشم».
پرسیدند: «یا علی! چگونه خدا را میتوان دید؟» فرمود: «با چشم حقیقت خواهی و اخلاص، نه با دیدهی ظاهری».
علی (ع) در مقابل عظمت خدا و مبدأ هستی خود را ملزم به خضوع و خشوع میدید. مناجاتهای او با شیواترین کلمات این معنیرا میرساند.
دعای کمیل که آن حضرت به یکی از اصحاب خود (کمیل بن زیاد) تعلیم فرمود، یکی از شاهکارهای روح بلند و ایمان قوی و یقین ثابت علی (ع) است که از ملکوت اعلی و جهان نامرئی صورت گرفته و آن معانی عالی و بدیع در قالب الفاظی شیوا و عباراتی کاملاً رسا ریخته شده است.
گاهی در برابر رحمت واسعهی معشوق حقیقی سر تاپا امید گشته و زمانی قدرت و جبروت حق چنان بیم و هراسی در دل او افکنده است که بی اختیار به حالت تذلّل و خشوع افتاده است.
سوز و گداز، بیم و امید، توجه و خلوص، وعده و وعید، زیبایی الفاظ و رسایی عبارات که در این دعا به کار رفته است، پردههای فراوانی را که میان حق و خلق است برطرف میکند.
این مناجات دل آدمی را میرباید و آفریدگار را در نظر انسان حاضر و ناظر قرار میدهد و شخص را بیدل و از خود بی خبر کرده و او را شیدا و شیفته و مجذوب و آشفته میسازد.
دعای صباح و سایر مناجات آن حضرت نیز در نوبهی خود مراتب خضوع و خشوع وی را در برابر جلال و شکوه خداوندی آشکار میسازد. برای مثال مناجات زیر که منسوب به آن حضرت است نوشته میشود:
لک الحمد یا ذاالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشأ و تمنع
الهی و خلاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی لئن جلت وجمت خطیتی
فعفوک عن ذنبی اجل و اوسع
الهیتری حالی و فقری و فاقتی
وانت مناجاتی الخفیة تسمع
الهی اذا لم تعف عن غیر محسن
فمن لمسئ بالهوی یتمتع [1].
عبادت علی (ع) منحصر به نماز و روزه و انجام سایر فرایض مذهبی نبود، بلکه تمام حرکات و سکنات او عبادت بود.
در حدیث آمده است: «انما الاعمال بالنیات». نیت علی (ع) ابتغأ مرضات الله بود. او در همه حال خدا را میجست و به خاطر خدا عبادت میکرد.
خواب و بیداری علی (ع) یکسان بود. تنفس او عبادت بود. از شمشیر زدن و نوازش ایتام و روزه دار بودن علی (ع) همه عبادت بود؛ زیرا همه را برای خدا انجام میداد.
موقعی که از حرکت جسورانهی عمر وبن عبدود خشمگین و متغیّر گردید او را نکشت، تا اینکه غضب او فانی شد و آنگاه برای رضای خدا عمرو را کشت؛ بدین جهت بود که پیغمبر (ص) فرمود: «این ضربت علی افضل از ثواب عبادت ثقلین است». مولوی گوید:گفت:
من تیغ از پی حق میزنم
بندهی حقم نه مأمور تنم
علی (ع) در بستر پیغمبر (ص) خوابیده بود و جان عزیز خود را در راه اعتلای کلمهی توحید به خاطر خدا فدا کرده بود. در خبر است که ثواب و فضیلت یک نفس از نفسهای آن شب علی (ع) به میزانی است که آن را تصور نمیتوان نمود؛ زیرا کار علی (ع) بی ریا بود و فقط دستور الهی را اجرا میکرد.
علی (ع) در زهد و تقوا همانندی نداشت. شبهای تاریک در روی خاک مانند شخص مارگزیده به خود میپیچید و در مقابل عظمت الوهیت از خود بی خبر میشد. علی (ع) به تمام معنی زاهد بود. معنای حقیقی زهد را در وجود علی (ع) باید دید؛ زیرا آن حضرت از دنیا اعراض کرده بود.
علی (ع) در سراسر عمر خود آجری روی آجر ننهاد و به زرق و برق دنیای زود گذر فریفته نشد.
علی (ع) بارها میفرمود: «ان دنیاکم هذه لاهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم؛
این دنیای شما در نظر من پستتر است از استخوان پوسیدهی خوک در دست شخص جذام گرفته».
هنگامی که خادم بیت المال او را برای تقسیم غنایم و اموال خزانه دعوت میکرد، چون چشم علی (ع) بر طلا و نقره افتاده فرمود:
«یا دنیا غری غیری لاحاجة لی فیک قد طلقتک ثلاثاً لارجعة لی فیها؛
ای دنیا! علی را رها کن و دیگری را بفریب؛ زیرا علی به دام تو نیفتد و او تو را سه طلاقه کرده است که دیگر امید باز گشت ندارد».
این است حقیقت زهد و این است معنای تقوا. (علی کیست،فضل الله کمپانی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1343، ص196 -190)
پاورقی
[1] حمد و ستایش توراست ای صاحب بخشش و بزرگی و بلندی پاکی از هر ناشایستگی، به هر کس که خواهی میبخشی و از هر کس خواستی باز میداری. ای خدای من و آفرینندهی من و نگهدارندهی من و پناه من! به سوی تو پناه میبرم هنگام سختی و آسانی. ای خدای من! اگر گناه من بزرگ و بسیار شود، پس بخشش و عفو تو از گناه من بزرگتر و وسیعتر است. ای خدای من! تو حال مرا و احتیاج و پریشانی مرا میبینی و تو رازهای پنهانیم را میشنوی. ای خدای من! وقتی که گناهکار را تو عفو نکنی، پس آنکه به پیروی از هوای و هوس بهره میبرد امیدش به کیست؟.
ایمان و عبادت علی ( علیه السلام ) - روزنامه جمهوری اسلامی
فیضی از ورای سکوت(ارشادات آیت الله بحجت)
پایندگی اسلام به وجود امام و ولایت معصوم علیه السلام
حقیقت اسلام در ایمان می باشد به دلیل آیه الیوم اءکملت لکم دینکم و إ نما ولیکم اللّه و رسوله والذین امنواو امثال اینها . انسان عاقل متوجه می شود که نبیّ وصیّ می خواهد ، و وصایت تکوینا بقاء نبوّت است .
بنده ندیده ام که کسی اینگونه بگوید ، ولی حقیقت مطلب همین است که : دلیل بر وجود بقیة اللّه (عج ) در این زمان ، از ابتدای غیبت صغری تا کنون ، همان روایت ثقلین با ضمیمه ای که در آن است می باشد إ نی تارک فیکم الثقلین ، کتاب اللّه وعترتی . . . ساءلت ربّی اءن یجمع بینهما و اءن لایفرق بینهما ، فاستجاب لی این روایت با ضمیمه ساءلت ربی . . . دلیل است بر اینکه در هر جا و هر زمانی که قرآن هست و ماءمورٌ به است ، بطوریکه مرجع است ، حالا یا صورتا یا واقعا ، یا بعضا یا تماما ، هر جا که قرآن باشد شارح قرآن هم باید باشد ، وصی پیغمبر هم باید باشد یعنی بقاء خود صاحب قرآن که إ نما یعرف القرآن من خوطب به خودش باید باشد .
هر زمان که اسلام و قرآن هست در همان زمان قائم و ولی و عالم به اسلام و شارح قرآن که خود خدا معیّن کرده است باید باشد ، لایفرّق بینهما ، نمی شود قرآن باشد ولی شارح قرآن نباشد .
لذا در خود روایات اءهل تسنن إ لی ماشاء اللّه مواردی را ملاحظه می کنید که در مورد آیه شریفه قرآن یا در مورد احکامی که آنها صادر کرده اند حضرات معصومین خصوصا حضرت امیر علیه السلام ، آنها را توضیح و تبیین کرده اند . بطوریکه اءهل سنتنقل کرده اند که عمر در 70 موضع گفته است : لولا علی لهلک عمر .
یا مثلا زمانیکه وجود مقدس رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفت . برادر ابوبکر آمد و گفت : محمّد لایموت ابوبکر برای اثبات مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به این آیه شریفه اءفان مات اءو قتل انقلبتم علی اءعقبکم و حال اینکه این نکته را نفهمیده که إ ن در آیه شریفه قرآن إ ن شرطیه است ، و به این معنا نیست که پیامبر می میرد یا کشته می شود . بلکه باید به این آیه شریفه قرآن کل نفس ذاقة الموت استدلال می گردد . این آیه برای مرگ کلیه نفوس دلیل است نه آن آیه شریفه اءفان مات . . .
واقعا آیا اینها شارح قرآن بودند ؟ !
همین شارح بودن اءهل البیت صلی الله علیه و آله وسلم برای آیات شریفه قرآن که موارد عدیده ای از آنرا خود اءهل تسنن نقل کرده اند ، دلیل قطعی بر ولایت و وصایت حضرات معصومین علیه السلام است .
روایت ثقلین با آن ضمیمه ای که در آن است دلیل قطعی بر وجود امام زمان حیّ إ لی زمان ظهوره می باشد ، نه اینکه بعدا موجود و متولّد می شود .
آنها اشکال می کنند که : از کجا معلوم است که حضرت متولّد شده است ؟ ! می گویند زنی خبر داده است که اتاق نورانی شد و . . . ؟ ! راوی فقط یک زن است .
(جواب این اشکال اولا اینکه : ) بله راوی یک زن است . آیا این همه مدت که حضرت در میان مردم ظاهر بوده کسی از اصحاب او را ندیده و مشاهده نکرده است ؟ !
(ثانیا : ) خود امام حسن عسکری علیه السلام و دیگر امامان علیه السلام خبر داده اند و بعد از آن هم إ لی ماشاء اللّه شیعه از وجود مقدسش اینهمه کرامات دیده و می بینند .
ما چه می دانیم همین امروز در کجاها چه اغاثه هایی برای مستغیثها و چه اجاره هایی برای مستجیرها از طرف حضرت انجام می شود ؟ ! ما چه می دانیم که چه کارهایی هر روز دارد می شود ؟ !
بله ، حضرت از اءعین ظالمین محجوب است المحجوب عن اءعین الظالمین .
اما کسانیکه نه ظالمند و نه رفیق ظالمند و نه با ظالمین معاشرند و نه در خانه و محله ظالمین هستند ، آنحضرت از دیده آنها محجوب نیستند .
(ثالثا : ) دیدن با چشم موضوعیت ندارد ، بلکه این طریق و وسیله ای است برای حصول یقین . اگر آدم از پشت پرده صدائی را شنید ، فهمید ، و بودن گوینده ای را یقین کرد ، او برای ما خبرهائی داد و آن خبرها مطابق با واقع شد ، از سابق ولاحق ما خبر داد ، به وجود گوینده یقین پیدا می کنیم ولو چشمانمان او را نبیند .
(رابعا : ) همین دیدم را خیلی از بزرگان علماء ما هم ادّعا کرده اند . که اگر ما بگوئیم آنها دروغگو بوده اند که دیگر معلوم است که ما در چه حالی هستیم ؟!
مقصود اینکه ، ایمان یک مطلب است و آن هم اسلام است . و باید بگوئیم که اسلام هم همان توحید است ، تمام انبیاء مثل یک نبی واحد و تمام اوصیاء مثل یک وصی واحد هستند . و همه اینها هم از توحید نشاءت گرفته اند . ولذا در اول امر حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : قولوا لا إ له إ لاّ اللّه تفلحوا ، هیچ چیز دیگری نفرمودند .
در اول امر همین کلمه را فرمودند .و بعد از مدتی فرمودند : هر کس دعوت مرا اجابت کند او وزیر و وصی من خواهد شد . کسی جواب نداد . حضرت این کلام را دو یا چند بار تکرار کردند . آخر کار حضرت امیر علیه السلام بلند شدند و گفتند : من حاضرم و اجابت کردند .
بعد هم ابولهب عموی پیامبر به تمسخر گفت : برای مثال تو و دعوت تو ، یک چنین طفلی باید اجابت کند و حرف تو را قبول کند . برای این ما را دعوت کرده بودی ؟
ببینید برادر و برادرزاده چقدر با هم متفاوتند ! یکی جهنمی محض و دیگری بهشتی محض . همین حدیث ثقلین را اگر کسی تماما قبول کند ، این حدیث خودش اءقوی دلیل است بر این که امام زمان (عج ) از همان زمانیکه پدر بزرگوارش وفات کردند موجود بوده و تا کنون حیّ و زنده اند .
مخالفین این را قائل نیستند ، و این اشکالات را هم بیخود می کنند همچنانکه آن یازده امام دیگر را قائل نبودند .
در روایات داریم که مامنّا إ لاّ مقتول اءو مسموم .
حضرات معصومین علیه السلام یا کشته شدند و یا زهر خورانده شدند .
البته مراد این نیست که در اثر زهر فوری بمیرند و همه فهمیده باشند که حضرت امروز زهر خورده و امروز هم وفات کرده است .
همچنانکه در رابطه با حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم هم نقل می کنند که به حضرت زهر داده شده بود . بلی در مورد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام یا حضرت جواد الائمه علیه السلام معلوم شد که در همان شب یا در همان روز با آن وسائل مسموم و شهید شدند (ولی در مورد بقیه حضرات معصومین علیه السلام اینگونه معلوم نشد) .
حضرات معصومین علیه السلام برای اثبات ولایت و وصایت خودشان اقامه برهان می کردند . لکن می فرمودند برای غیر خودتان اظهار نکنید .
امّا در زمان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام با اینکه حضرت این معنی را به اصحاب فرموده بودند امّا آنها فرامین ایشان را رعایت نکردند و مطالب حضرت را اظهار کردند . لذا به خاطر عدم رعایت حدود فرامین امام علیه السلام ، حضرت فرمودند : به من الهام شد که یا باید تو کشته شوی یا همه شیعیان حضرت هم فرمودند من حاضرم فدای مجموع شیعیان شوم
فیضی از ورای سکوت ( ارشادات آیت الله بهجت ) - مسعود دلاور تهرانی
تربیت قبل از تولد
مـلامحمدتقی مجلسی از علمای بزرگ اسلام است .
وی در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نـسـبـت به حرام و حلال , دقت فراوان نشان می داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشدکند .
مـحمدباقر, فرزند ملامحمدتقی , کمی بازیگوش بود .
شبی پدربرای نماز و عبادت به مسجد جامع اصـفـهـان رفـت .
آن کـودک نـیـز همراه پدر بود .
محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشی پرداخت .
وی مشک پر از آبی را که در گوشه حیاطمسجد قرار داشت با سوزن سوراخ کرد و آب آن را بـه زمـین ریخت .
با تمام شدن نماز, وقتی پدر از مسجدبیرون آمد, با دیدن این صحنه , ناراحت شد .
دست فرزند را گرفت وبه سوی منزل رهسپار شد .
رو به همسرش کرد و گفت : می دانید که مـن در تربیت فرزندم دقت بسیار داشته ام .
امروز عملی از او دیدم که مرابه فکر واداشت .
با این که در مورد غذایش دقت کرده ام که از راه حلال به دست بیاید, نمی دانم به چه دلیل دست به این عمل زشت زده است .
حال بگو چه کرده ای که فرزندمان چنین کاری را مرتکب شده است .
زن کمی فکر کرد و عاقبت گفت : راستش هنگامی که محمدباقر رادر رحم داشتم , یک بار وقتی به خانه همسایه رفتم , درخت اناری که درخانه شان بود, توجه مرا جلب کرد .
سوزنی را در یکی از انارها فروبردم و مقداری از آب آن را چشیدم .
ملامحمدتقی مجلسی باشنیدن سخن همسرش آهی کشید و به رازمطلب پی برد .
بـیان : اگر در روایات اسلامی تاکید شده که خوردن غذای حرام ولواندک در نطفه تاثیر سوء دارد به همین جهت است .
لذا بزرگان علم تربیت گفته اند : تربیت قبل از تولد شروع می شود .
صد حکایت تربیتی - مرتضی بذرافشان
خورشید دین هرگز غروب نمی کند
آیا دین اجل و پایان دارد ؟
من امشب میخواهم در جواب یک سؤال بحث کنم . آن سؤال این است : این
دنیای ما دنیای تغییر و تحول است ، در این دنیا و از این اموری که ما به
چشم خود میبینیم هیچ چیزی نیست که برای همیشه باقی بماند ، همه چیز عوض
میشود ، کهنه میشود ، برچیده میشود ، دوران عمرش منقضی میشود ، و به
نهایت میرسد . آیا دین نیز همین طور است ؟
آیا دین در تاریخ بشر دوره بخصوصی دارد که اگر آن دوره بخصوص گذشت ، دین هم حتما و به حکم جبر
باید برود و جای خود را به چیز دیگری بدهد ؟ یا اینطور نیست ؟ برای
همیشه در میان مردم باقی خواهد بود ، هر اندازه علیه دین نهضت و قیام
بشود باز دین به شکل دیگر ظاهر میشود .
اینکه عرض کردم به شکل دیگر ، مقصودم این است که بعد از مدت موقتی
دوباره باز میگردد ، رفتنی نیست .
ویل دورانت که شخصا لادین است ، در کتاب ” درسهای تاریخ ” ضمن بحث
درباره ” تاریخ و دین ” با نوعی عصبانیت میگوید : ” دین صد جان دارد
، هر چیزی اگر یک بار میرانده شود برای همیشه میمیرد مگر دین که اگر صد
نوبت میرانده شود باز زنده میشود . این را که دین مردنی نیست میخواهم
بر پایه علمی برای شما بیان کنم که طبق قانون طبیعت چه چیز در دنیا از
میان رفتنی است و چه چیز برای همیشه باقی خواهد ماند ! البته نمیخواهم
راجع باشیاء خارج از اجتماع بشر صحبتی کرده باشم ، بحثم فعلا راجع به
پدیدههای اجتماعی است ، راجع به آن چیزهائی است که در زندگی اجتماعی ما هست ،
ببینیم طبق قانون خلقت چه چیزهائی برای همیشه باقی خواهد ماند ، و چه
چیزهائی از میان میروند و زمان آنها را فرسوده و کهنه میکند .
معیار جاودانگیها پدیده های اجتماعی در مدتی که باقی هستند حتما باید با خواسته های بشر
تطبیق کنند . به این معنی که یا خود آن پدیدهها خواسته بشر باشند و یا
تأمین کننده خواستههای بشر بوده باشند ، یعنی یا باید بشر خود آنها را
بخواهد، از عمق غریزه و فطرتش آنها را بخواهد ، و یا باید از اموری
باشند که ولو اینکه انسان از عمق غریزه آنها را نمیخواهد و خودشان مطلوب
طبیعت بشر و هدف تمایلات بشر نیستند اما وسیله میباشند یعنی وسیله
تأمین خواستههای اولیه بشر میباشند و حاجت های او را بر میآورند .
در میان خواستههای بشر باز دو جور خواسته داریم : خواسته های طبیعی و
خواسته های غیر طبیعی ، یعنی اعتیادی . خواسته های طبیعی آن چیزهائی است
که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است ، یک سلسله امور است که هر بشری به
موجب آنکه بشر است خواهان آنهاست ، و رمز آنها را هم هنوز کسی مدعی
نشده که کشف کرده است . مثلا بشر علاقمند به تحقیق و کاوش علمی است ،
همچنین به مظاهر جمال و زیبائی علاقه دارد ، به تشکیل کانون خانوادگی و
تولید نسل با همه زحمتها و مرارتهایش علاقمند است . به همدردی و خدمت به همنوع علاقمند است .
اما چرا بشر علاقمند به تحقیق است ؟ این حس کاوش و حقیقت جوئی چیست
؟ چرا بشر علاقمند به جمال و زیبائی است ؟ چرا وقتی مجلس جشنی مثل این
مجلس ترتیب داده میشود هم هیئت مدیره آن جشن و هم حضار ، از اینکه وضع
سالن مرتب و مزین باشد خوششان میآید و لذت میبرند ؟ چرا به تشکیل کانون
خانوادگی علاقمند است ؟ چرا در انسان حس همدردی و ترحم نسبت بدیگران
وجود دارد ؟ اینها یک سلسله سؤالاتی است که وجود دارد ، ما خواه جواب
این ” چرا ” ها را بدهیم و خواه نتوانیم بدهیم چیزی که برای ما قابل
تردید نیست اینست که این خواستهها طبیعی است .
غیر از این خواستههای طبیعی احیانا یک سلسله خواسته های دیگری هم در
میان بسیاری از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده میشوند . اعتیادات
قابل ترک دادن و عوض کردن است . اکثریت قریب باتفاق ، شاید بیش از
صدی 99 و یا هزاری 999 مردم عادت به چای دارند ، عده کثیری به سیگار
عادت دارند و از آنها کمتر به مشروب و تریاک عادت دارند ، از آنها
کمتر به هروئین عادت دارند ، اینها کم کم بصورت خواسته در میآید و
انسان به همان اندازه که یک امر طبیعی را میخواهد این امری را که طبیعت
ثانوی او شده است ، میخواهد . اما این خواسته ها مصنوعی است لذا قابل
ترک دادن است ، قابل این است که این فرد را بطوری که بکلی آن کار را
فراموش کند ، ترک دهند . یا نسل آینده را طوری تربیت کنیم که اساسا فکر این چیزها را هم نکند .
اما امور طبیعی اینطور نیست ، قابل ترک دادن نیست ، جلوی یک نسل را
اگر بگیریم نسل بعدی خودش بدنبال او میرود ، به عنوان مثال :
در اوائل کمونیسم تنها موضوع اشتراک مال مطرح نبود ، موضوع از میان
رفتن اصول خانوادگی هم در بین بود ، تحت عنوان اینکه اختصاص هر جا که
باشد سبب بدبختی بشر است ، چه بصورت مالکیت مال و ثروت و چه بصورت
اختصاص زن و شوهری ، ولی این موضوع نتوانست در دنیا جائی برای خودش
باز کند . چرا ؟ برای اینکه علاقه به تشکیل خانواده علاقه فطری است . یعنی
هر فردی در طبقه خودش مایل است زن داشته باشد و آن زن انحصار به خودش
داشته باشد ، برای اینکه فرزندیکه از این زن پیدا میکند فرزند خود او
باشد ، یعنی علاقه به فرزند ، علاقه به اینکه وجودش در نسلش ادامه پیدا
کند ، یک علاقه فطری است ، انسان فرزند را امتداد وجود خود میداند .
گوئی انسان باداشتن فرزند ، وجود خود را باقی میپندارد . وقتی فرزند
ندارد خودش را منقطع و بریده فرض میکند .
همچنانکه انسان میخواهد با گذشته خودش نیز ارتباط داشته باشد میخواهد
پدر خودش را بشناسد ، تبار خودش را بشناسد . بشر نمیتواند اینطور زندگی
کند که نداند از لحاظ نسلی از کجا آمده است ؟ از کدام مادر ؟ از کدام
پدر ؟ و همچنین نمیتواند طوری زندگی کند که نفهمد چگونه و بچه شکلی
وجودش امتداد پیدا میکند و از این افرادی که بعد بوجود آمدهاند کدامیک
از اینها فرزند اویند ؟
نه ، اینها بر خلاف خواسته طبیعی بشر است ، لهذا دنیا دیگر زیر بار
این حرف نرفت ، این حرف مسکوت ماند ، یکبار در دو هزار و سیصد سال
پیش افلاطون این پیشنهاد را کرد منتها برای یک طبقه نه عموم طبقات (
طبقه حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم ) و آنرا تنها راه جلوگیری از سوء
استفادهها تشخیص داده بود ، اما بعد خود افلاطون از این پیشنهاد خود
پشیمان شد ، بعد در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم دوباره این پیشنهاد شد
و این بار نیز بشر آنرا قبول نکرد ، چرا ؟ چون بر خلاف طبیعت است .
حکما قاعدهای دارند ، میگویند ” القسر لا یدوم ” یعنی یک امر غیر
طبیعی دوام پیدا نمیکند ، هر جریانی که غیر طبیعی باشد باقی نمیماند و
تنها جریانی که طبیعی باشد قابل دوام است. مفهوم مخالف این سخن اینست
که جریانهای طبیعی قابل دوام است ، امکان بقاء دارد ، ولی جریانهای غیر
طبیعی امکان دوام ندارد .
علیهذا اگر دین بخواهد در این دنیا باقی بماند باید دارای یکی از این
دو خاصیتی که عرض کردم بوده باشد یا باید در نهاد بشر جای داشته باشد ،
در ژرفنای فطرت جا داشته باشد ، یعنی خود در درون بشر بصورت یک
خواستهای باشد که البته در آن صورت تا بشر در دنیاست باقی خواهد بود و
یا لااقل اگر خودش خواسته طبیعی بشر نیست ، باید وسیله باشد ، باید
تأمین کننده خواسته یا خواستههای دیگر بشر باشد اما این هم بتنهائی کافی
نیست ، باید آن چنان وسیله تأمین کنندهای باشد که چیز
دیگری هم نتواند جای او را بگیرد ، یعنی باید چنین فرض کنیم که بشر یک
رشته احتیاجات دارد که آن احتیاجات را فقط دین تأمین میکند ، چیز دیگری
غیر از دین و مذهب قادر نیست آن احتیاجات را تأمین کند . و الا اگر
چیزی در این دنیا پیدا شد که توانست مثل دین یا بهتر از دین آن حاجت و
آن خواسته را که دین تأمین میکرده است تأمین کند ، آن وقت دین از میان
میرود ، خصوصا اگر بهتر از دین هم تأمین کند .
در پیشرفت تمدن چقدر چیزهاست که به چشم خودمان میبینیم زود به زود
عوض میشود ، یک چیزی میآید و فورا جای آنرا میگیرد یک مثال محسوس
عرض کنم ، خیلی ساده ، تا چند سال پیش همه ما جوراب نخی میپوشیدیم ،
یک مرتبه این جورابهای نایلونی آمد . تا آمد بلا درنگ جورابهای نخی از
بین رفت ، و حتی کاسبهاو آن کسانی که کارشان و شغلشان کار جوراب نخی
فروشی بود ، اگر به کار دیگری تغییر شغل ندادند همه از بین رفتند ، چون
بشر عاشق چشم و ابروی جوراب نخی نیست ، جوراب میپوشد برای اینکه
جوراب داشته باشد ، پوششی برای پاداشته باشد ، میخواهد دوام داشته باشد
، قشنگ و زیبا باشد ، لطیف باشد ، وقتی یک چیزی آمد که دوامش از این
بهتر و خودش هم لطیف تر و صرفهاش نیز بیشتر است ؟ این باید برود
دنبال کارش زیرا زمانی خواستههای بشر را تأمین میکرد و تا آن زمان هم جا
داشت ، حالا چیزی دیگری پیدا شده که آن خواسته را خیلی بهتر از آن تأمین
میکند .
چگونه است که وقتی چراغ برق آمد چراغ موشی را باید از سرویس خارج کرد ؟ صنار هم آنرا نمیخرند ، بشر چراغ موشی را
برای چکار میخواست ؟ آنرا برای حاجتی میخواست ؟ چراغ برق آمد هم نورش
از آن بهتر بود و هم دود نمیکرد ، پس دیگر چراغ اولی را میاندازد دور ،
باید برود ، چون خواستهای را که او تأمین میکرد ، برق خیلی بهتر از آن
تأمین میکند .
اما اگر چیزی باشد که در اجتماع بشر آن چنان مقام و موقعیتی داشته باشد
که هیچ چیز دیگر قادر نباشد جای آنرا بگیرد ، آن خواستهای را که او تأمین
میکند ، هنری که او دارد ، کاری که او دارد ، هیچ چیز دیگر نتواند کار او
را انجام دهد ، نتواند هنر او را داشته باشد ، ناچار باقی میماند .
شما در این شرکت نفت خودتان اگر در جائی کارگری داشته باشید و کارگری
بهتر از او پیدا کنید، خیلی دلتان میخواهد آن کارگر اول خودش استعفاء
داده کنار رود و آن کسی که بهتر است بیاید جای او را بگیرد ، اما اگر
کارگر اولی هنر منحصر بفردی داشته باشد امکان ندارد بگذارید برود ، نازش
را میکشید و نگهش میدارید .
پس دین اگر بخواهد باقی باشد یا باید خودش جزو خواستههای بشر باشد ،
یا باید تأمین کننده خواستههای بشر باشد ، آن هم بدین شکل که تأمین کننده
منحصر بفرد باشد .
اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد ، یعنی هم جزو نهاد بشر است ، جزو
خواستههای فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواستههای
بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم میشود اصلا امکان
ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد .
امدادهای غیبی در زندگی بشر - مرتضی مطهری
دیدگاههای مختلف درباره آینده بشر
علم زدگی
البته یک فرضیه و نظریه دیگری قبل از این نظریه وجود داشت که میشود
گفت دیگر امروز در کشورهای پیشرفته طرفداری ندارد ، ولیدر کشورهای دنباله رو
که تازه به آن رسیده اند ، طرفدارانی دارد و آن ، فکری است که
از بیکن و امثال بیکن شروع شد که گفتند چاره همه دردهای بشر علم است .
یک مدرسه بسازید ، یک زندان را خراب کنید . بشر همینقدر که به علم و
آگاهی رسید همه دردهایش چاره شده است . دردهای بشر چیست ؟ جهل است ،
ضعف و عجز در برابر طبیعت است ، بیماری ، فقر ، دلهره و اضطراب است
، ظلم انسان به انسان است ، آزمندی و حرص خود است . اینها دردهای
انسان است و علم چاره همه دردهای انسان است . شک نیست که در این
فرضیه قسمتی از حقیقت بود . علم ، درد جهل را چاره میکند ، درد عجز و
ضعف و زبونی در مقابل طبیعت را چاره میکند ، درد فقر را تا آنجا که
مربوط به طبیعت است چاره میکند . در این قسمتها حق و حقیقت بود اما
همه دردهای انسان که در این قسمتها و در رابطه انسان با طبیعت مشخص
نمیشود . اینها بیشتر مربوط به رابطه انسان با طبیعت است . دردهای ناشی
از رابطه انسان با انسان مثل ظلم و ستم و آزمندی ، و دردی که ناشی از
طبیعت ذاتی خود انسان است ، یعنی احساس تنهائی ، دلهره و اضطراب را
کهعلم نتوانست چاره بکند . بنابراین این فرضیه که علم درمان کننده همه
دردهای انسان است ، در آن کشورها منسوخ است ، در کشورهائی که پیرو
میباشند ، هنوز هستند افرادی که واقعا خیال میکنند که همه دردها را علم
میتواند چاره کند . اشتباه نشود غرض نفی کردن علم نیست . همانطور که
گفتم قسمتیو بلکه نیمی از دردهای انسان جز با علم با چیز دیگری چاره
نمیشود ولی انسان دردهای دیگری هم دارد که همان دردهای انسانی او است
یعنی دردهائی که مربوط به ابعاد انسانی انسان است ، مربوط به مرحله
تکامل معنوی انسان است نه تکامل ابزاری یا تکامل اداری . اینجا است که
علم قاصر است و دانشمندان به اینجا که میرسند میگویند علم بیطرف است ،
علم بیتفاوت است ، علم برای انسان ارزش وسیلهای دارد ، علم برای انسان
هدف نمیسازد ، علم هدفهای انسان را بالا نمیبرد ، علم به انسان جهت
نمیدهد ، بلکه انسان در جهتی که در زندگی انتخاب کرده است از نیروی علم
استفاده میکند .
امروز ما میبینیم بیشتر دردهائی که انسان از ناحیه انسان دارد ، از
ناحیه انسانهای عالم دارد نه از ناحیه انسانهای جاهل . آیا در رابطه
استعمارگر و استعمار زده در دنیای امروز در چند قرن اخیر جاهلها بودهاند
که جاهلها را استعمار و استثمار کردهاند ؟ یا جاهلها بودهاند که عالمها
را استثمار کردهاند ؟ و یا عالمها بودهاند که مردم دیگر ، جاهل و غیر
جاهل را استعمار و استثمار کردهاند . پس این فرضیه که علم و فرهنگ تنها
به عنوان علم و فرهنگ یعنی آنچه که انسان را به جهان آگاه میکند (
مقصودم از فرهنگ تا این حد است ) و جهان را به انسان
میشناساند و به عبارت دیگر ” شناخت ” چاره کننده همه دردهای انسان
است ، درست نیست . شناخت امری است ضروری و لازم و چیز دیگری جای آن
را نمیگیرد ، ولی اشتباه نشود تنها شناخت کافی نیست که همه دردهای بشر
را درمان کند .
تکامل اجتماعی انسان - مرتضی مطهری