هستي شناسي در انديشه اسلامي
صاحبان فكر و انديشه در ميان مسلمانان از زمان ظهور اسلام تا امروز، بنا به توصيه و تأكيد پيشوايان و رهبران خويش همواره در بحث هستيشناسي و معرفت به حقيقت عالَم كنجكاو بودهاند و چون از سرچشمه وحي سيراب ميشدند، هرگز به ماوراي عالم ماده با ديده ترديد نگاه نميكردند. آيات و رواياتِ فراواني استفاده و بهرهمندي از تفكر و تعقل را براي مسلمانان، فرهنگ قرار داده و اساس دينداري را اعتقاد صحيح به مبدأ هستي ميداند.
تكرار بالغ بر سيصد بار واژه تفكر و تعقل و مشتقات ايندو از يك سو، و ارائه مطالب فراواني در قالب اَشكالِ منطقي و استدلالهاي عميق عقلي بدون كاربردِ كلمه تفكر، تعقل و مانند آن از سوي ديگر، نشانه اهتمام اسلام به مبادي يقين و مباني علمِ قطعي است.
شايد يكي از امتيازات قرآن بر ساير كتابهاي آسماني همين نكته باشد، چنان كه استاد علامه طباطبايي(قدسسرّه) ميفرمايد: «هيچ كتاب آسماني مثل قرآن، علم و معرفت برهاني را در اين باره مطرح نكرده است». قرآن كريم خداشناسي را از راههاي مختلف به توده مردم تعليم ميدهد و بيشتر از همه افكارشان را به انديشيدن در آفرينش وا ميدارد، و به آنان توجه ميدهد اين جهان پهناور هستي كه سراسر اجزاي آن از استحكام و اتصال خاصي برخوردار است، حكايت از وجود آفريدگاري دارد كه نميتوان آن را انكار كرد.[2] قرآن كريم با صراحت ميگويد: (اَفِي الله شك فاطر السموات و الأرض) يا ميفرمايد: از تمام جهاتِ جهانِ هستي، وجه الهي هويداست: (فأينما تولّوا فَثَمَّ وجه الله).
در تعاليم اهل بيت(عليهمالسلام) نيز دقيقاً به همين مطلب تأكيد شده است؛ امير بيان علي(عليهالسلام) ميفرمايد: «أوّل الدين معرفته».در راستاي روش قرآن و شيوه اهل بيت(عليهمالسلام) عالمان دين، به ويژه علماي شيعه از راههاي مختلف كوشيدند تا مبدأ هستي را به آدميان بشناسانند، و چون در اين راه از همه ابزارهاي معرفتي، همانند حس و تجربه، برهان عقلي، شهود قلبي و اشراق باطني، فطرت و وحي بهره گرفتند، موفقيتهاي بسياري را به دست آوردند.
متكلّمان و حكماي بزرگ اسلامي چون شيخ مفيد، سيد مرتضي، خواجه نصير طوسي، بوعلي سينا، شيخ اشراق، شيخ بهايي، ميرداماد، ميرفندرسكي، امام خميني، علامه طباطبايي و بسياري از علماي بزرگ اسلامي در اين باره به طور شفاف سخن گفته اند.
اين رمز مكتب الهي در مقابل مكتب الحادي است، چنان كه ديدگاه پيروان اين مكتب و مسلك درباره نظام هستي منحصر و محدود به ماده و مادي نيست، بلكه ايشان معتقدند كه هستي بر دو قسم است؛ مادي و مجرد. بر خلاف انديشوران مادي كه هستي را در قلمرو ماده محدود ميدانند.
اساس انديشه الهي بر اين است كه مجموع پديدهها در نظام هستي در يك عنصر محوري به چهار قسم تقسيم ميشوند:
الف. پديده مادي: يك دسته از موجودات، جزء پديدههاي طبيعي بوده و داراي حجم و وزن هستند، مانند همه موجودات مادي.
ب. موجود مستكفي: موجوداتيكه هر چند مادهندارند، ولي از لوازم مادي مانند شكل برخوردارند؛نظير آنچه انسان در عالمِ رؤيا ميبيند.موجودهاي غير مادي كه داراي شكل و كيفيت هستند، در جهان هستي وجود دارند و اصطلاحاً آنها را موجودمثالي مينامند كه مقدار دارند، نه ماده و نيز قابلتقسيم و توزينو تجزيه نيستند.
ج. موجود تام: به دستهاي از موجودات اطلاق ميشود كه مجرد عقلياند؛ مانند فرشتگان و حاملان عرش، لوح، قلم و كرسي كه از قسم دوم برتر هستند.
د. موجود فوق تمام: وجودي كه فوق همه آنهاست و آفريدگار و خالق آنها؛ اصطلاحاً اين وجود را موجود فوق تمام گويند، زيرا اين قسم خاص از موجود، نه تنها تمام كمالها را به طور نامحدود داراست، بلكه نياز همه موجودها را برطرف كرده و كمال آنها را تأمين ميكند.
بر اساس اين دو مكتب الهي و الحادي در بحث مبدأشناسي و هستي شناسي، موجود يا منحصر در عالم ماده است يا نه؛ اگر منحصر به عالم ماده نباشد، بر چهار قسم پيش گفته تقسيم ميشود. نسبت اين بحث با مسئله حق، حكم، تكليف و ساير مسائل حقوقي و انساني اين است كه اگر قائل به وجودي فوقِ تمام باشيم، بايد بپذيريم كه تنها همان وجود نامتناهي تعيين كننده حقوق و احكام و تكاليف است، زيرا او منشأ هستي است و كل نظام تكوين و تشريع تحت تدبير و ربوبيت او قرار دارد، انسان خود را در مقابل دستورها و تعاليم او مسئول ميداند، نه در قبال ديگران؛ تشريع و تقنين حق، حكم و تكليف به عهده وجود فوق تمام است، نه ديگران؛ امّا اگر هستي را در ماده و امور مادي محدود بدانيم، بايد همه حركات و رفتارها و اعمال خويش را با امور طبيعي و مادي مرتبط ساخته و چيزي را از قلمرو طبيعت خارج نسازيم.
بر اساس تعاليم قرآن، عدم پذيرش مبدأ الهي و دوري از مكتب او و ترك حقوق ديني ملازم با پذيرش و قبول مبدأ مادي و عمل به دستورهاي هواي نفساني است؛ چنان كه قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: (و يعبدون من دون الله ما لا يضرّهم و لاينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله قل أتنبّئون الله بما لا يَعلم في السموات و لا في الارض سبحانه و تعالي عما يشركون).
قرآن در خصوص تفكر برخي از انديشمندان مسيحي ميفرمايد: (لقد كفر الّذين قالوا اِنَّ الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيحُ يا بني اسرائيل اعبدوا الله ربّي و ربكم انّه مَن يشرك بالله فقد حَرَّمَ اللهُ عليه الجنةَ و مَأويه النار و ما للظالمين من أنصار).
هر چند نميتوان اصل تفكر و انديشه بشري را به زمان يا مكان خاص محدود كرد ولي گاهي پيدايش انديشهاي ميتواند مدتها آثار خود را در افكار ديگران باقي بگذارد. نوع نگرش غرب در تمسك به طبيعت به عنوان مبدأ هستي، اگر از روي غفلت باشد، نميتوان آن را تفكر الحادي ناميد و اگر همراه با توجه و آگاهي باشد، مانند تفكر سكولاريزم، در واقع همان بينش و عقيده الحادي است؛ يعني انديشه سكولار از حلقات افكار مشركان گذشته است كه آنان خدا را به عنوان موجودي واجب، خالق مجموع جهانِ امكان، رب الارباب معتقد بودند؛ ليكن راجع به ربهاي جزئي اختلاف داشتند و ميگفتند: پروردگار و اداره كننده دريا، صحرا، انسان، صلح و جنگ، فرشتگان هستند و تدبير امور آفريدهها به عهده آنهاست. دخالت ندادن خداوند در برخي از امور طبيعي يا امور انساني همان شرك در ربوبيت است كه قِدمت و سابقه آن به جاهليت قبل از اسلام برميگردد و رشحاتي از آن در جاهليت قرن بيستم مشاهده ميشود.
حاصل آنكه در تفكر ديني ميان خداوند كه خالق است و جامعه انساني كه مخلوق است حقوقي وجود دارد كه بندگان خود را ملزم به اداي آن ميدانند. در صورت اداي چنين حقّي، خداوند بر خود لازم كرده است حق بندگانش را ادا كند. امام سجّاد(عليهالسلام) در اينباره مي فرمايد: «فَأمّا حقُ الله الأكبر عليك فَاَنْ تعبده لا تشرك به شيئاً فإذا فعلتَ بالإخلاص جعل لك علي نفسه اَن يكفيك اَمْرَ الدنيا و الاخرةِ»؛ امّا حق خداي بزرگ بر تو آن است كه او را بندگي كرده، چيزي را شريك او قرار ندهي، هرگاه اين حق خداوندي را با اخلاص عمل نمودي، خداي بزرگ بر خود واجب كرده كه امور دنيا و آخرت تو را كفايت كند.
حق و تكليف در اسلام ص73
اعتقاد به اصل «نصب امام»
براساس اعتقاد شيعيان، معرفي امام معصوم تنها از سوي خداوند متعال امكان تحقق دارد؛ زيرا فقط اوست كه به صلاحيت و شايستگي هاي ظاهري و باطني اشخاص جهت مديريت اين منصب آگاه است و مي تواند اشخاصي را برگزيند كه بر قله هاي كمالات انساني قرار دارند و البته اعلام عمومي نام اين اشخاص را بر عهده ي رسول امين اش گذاشته است تا مردم را نسبت به امامان بعد از خود آگاه سازد و حتي اصل، نسب، ويژگي ها و تعدادشان را نيز توضيح دهد.
دليل اين اعتقاد را در روايت سعد بن عبدالله جست و جو مي كنيم. وي وقتي به محضر امام زمان (عج) مشرف شد پرسيد:
اخبرني يا مولاي عن العلة التي تمنع القوم من اختيار الامام لأنفسهم؛ مولاي من، مرا از علت اين كه قوم (مردم) از برگزيدن امام براي خود منع شده اند، آگاه كنيد.
امام فرمود: [منظورت] امام مصلح و اصلاحگر است يا امام مفسد؟
سعد پاسخ داد: امام اصلاحگر.
امام فرمود: آيا امكان دارد مردم در انتخاب اشتباه كنند يا نه؟
سعد گفت: بله، امكان چنين اشتباهي هست.
امام فرمود: علت اين كه مردم نمي توانند براي خود امام انتخاب كنند، همين است… .
احتجاج طبرسي، ج 2، ص 268
دين و حق انسان
در اينكه براي بشر حقوقي مطرح است ترديدي نيست؛ امّا سخن اين است كه نگرش دين به اين حقوق چگونه است؟ آيا دين حقوق انسان را به رسميت ميشناسد؟ مجازاتهاي دنيوي و اخروي انسان با حقوق او چگونه قابل جمع است؟ مكلف بودن انسان در دين با دارا بودن حقوق انساني چگونه پيوند ميخورد؟ و….
دين مجموعه اي از قوانين است، دين آفرين همان انسان و جهان آفرين است و انسان آفرين به حقيقت و جايگاه انسان و مصالح و منافع او آگاه است، لذا برنامههايي را براي تأمين حقوق، منافع و مصالح بشر تدوين و در مجموعهاي به نام دين ارائه كرده است تا بشر به حقوق خود دست يابد.
بخش عمده دين كه مجموعهاي از بايدها و نبايدهاست، براي تأمين و حفظ حقوق انساني است؛ بايدها طرق تأمين حقوق و نبايدها نشان دهنده موانع و آفات تأمين حقوق هستند. براي تأمين حقوق فردي و اجتماعي انسان لازم است به بايدهاي ديني گردن نهاد و براي دوري از آفات و خطراتي كه متوجّه حقوق انساني است پرهيز از كارهاي زشت (گردن نهادن به نبايدها) امري لازم و ضروري است.
شخصي از امام باقر(عليهالسلام) سؤال ميكند كه چرا چيزهايي مانند خمر، مردار، خون و گوشت خوك حرام شده اند؟ امام(عليهالسلام) مي فرمايد: حلال و حرام و بايد و نبايد براساس رغبت خداوند به حلالها و نفرت او از حرامها نيست، خداوند بشر را آفريده است و ميداند چه چيزي مايه قوام بدن وي و به مصلحت اوست، لذا آنها را حلال كرده مي داند چه چيزي به زيان اوست، از اينرو آنها را حرام كرده است. پس بايدها و نبايدها (تكاليف) در دين بار زايدي نيست كه بر دوش بشر گذاشته شده باشد تا شخص ثالثي به منافع و سودي برسد، بلكه براي دستيابي خود انسان به حق و برطرف كردن موانع در مسير حق است.
اينكه گاهي گفته ميشود دين بيش از آنكه به حقوق بشر توجه كند، انسان را به تكليف گرا بودن سوق داده و مكلف بار ميآورد و انسانِ ديني بيش از آنكه محِق باشد مكلف است، به نوعِ نگرش و نگاه قائل بر ميگردد؛ گاهي با نگاه سطحي به الفاظ و لغات حق و تكليف به قاموس قرآن و سنت مراجعه ميشود، و گاهي با نگاهي عالمانه و تيزبينانه به آن توجه و در آن تأمل ميكنيم. در صورت اوّل نتيجه همان خواهد شد كه گفتهاند امّا با نگاه دوم به نتيجهاي ميرسيم كه با نتيجه نخست تباين دارد.
نگاه به دين و تكاليف ديني بايد نگاه هدفدار و غايتمند باشد، همانگونه كه انسان از نگاه دين موجودي هدفمند است. اگر با نگاهي هدفدار به دين نگريسته شود، هيچ چيزي جز حقِ محض از آن مشاهده نميشود و با اين ديدگاه است كه همه تكاليف به حقوق بر ميگردند. اگر در طول تاريخ اسلام در ميان انديشمندان، بهويژه متكلّمان اسلامي، شاهد چنين بحثي نيستيم، علت اصلي آن همين است كه به دين و تعاليم و احكام آن نگاه حق مدارانه، حكيمانه و غايت انگارانه مي شد و اين تصور وجود نداشت كه بايدها و نبايدهاي ديني (تكاليف دين) از حقوق متمايزند. اين فكر در ميان متكلمان بزرگ شيعي و حتي برخي متكلمين اشعري وجود داشت.
ابن نوبخت در ياقوت، سيد مرتضي در جمل العلم و العمل، خواجه نصيرطوسي در تجريد الاعتقاد، علامه حلي در شرح تجريد، مرحوم لاهيجي در گوهرمراد و سيد شريف جرجاني در شرح مواقف معتقدند كه تكاليف ديني خالي از غرض نيست وگرنه لازم ميآيد افعال الهي بيهوده و عبث باشد، در حالي كه غرض از ارسال رسل و انزال كتب رساندن انسان به منفعتي عظيم است، زيرا ثواب ابتدايي با تكامل هماهنگ نيست، حتي مكلف كردن آنان كه كفرشان در علم خدا مسلّم است از آن جهت خير است كه آنها را در معرض نفع و ثواب قرار ميدهد.
بنابراين، پرداختن به تكاليف ديني و متعهد بودن به تعهدات ديني سكوي تكامل و تعالي انسان و مقدمهاي براي گشوده شدن افقهاي متعالي براي شخص مكلف و انسان دين مدار است.
سيد شريف جرجاني در پاسخ به منكران تكاليف ديني ميگويد: «غرض از تكليف در دين، فراهم ساختن منافع دنيوي و اخروي براي انسان است».
آنچه اجمالاً بيان شد نگاه غالب انديشمندان اسلامي درباره پيوند دين و رعايت حقوق انسان بود، امّا برخي از بزرگان با افقي عارفانه بدان نگريسته و مكلف شدن انسان در زمان تكليف را به نوعي حضور و تشرّف به بارگاه ذات ربوبي تعبير كردهاند. رضي الدين علي بن طاووس حلّي با توجه به حكمت تكليف، آن را نشأت گرفته از نياز طبيعي انسان دانسته و بزرگداشتي از سوي ذات باري در حق بشري ميداند.
با اين نگاه هيچ يك از تعاليم و احكام دين، تكليف به معناي مشقت نخواهد بود بلكه وصول به حق است و غايت آن تنها رسيدن به ثواب نيست، بلكه نماد استعلاي آدمي است.
سيد بن طاووس چون از اين منظر به دين مينگرد، زمان تكليف خود را جشن گرفته و اين سنت حسنه را بنيان مينهد كه بايد زمان مكلف شدن را جشن گرفت. او همين سنت را براي فرزندش محمّد نيز احيا كرد و كتاب ارزشمند التشريف بتعريف وقت التكليف را براي او نوشت. وي معتقد است كه چون انسان مراتب و مراحل وجودي خود را از ابتدا تا رسيدن به رشد عقلاني مينگرد و اين همه نعمتها و بركات و در رأس آنها هستي خود را ميبيند، ندايي از درون خويش ميشنود كه:
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
با آگاهي به اين نكته به حالت شكر ميافتد و در مييابد كه تكليف ديني، گرامي داشتي الهي در حق اوست. در حقيقت مكلف شدن همان مشرف شدن به معناي باريابي به مقام خليفةاللهي و كسب اجازت براي دريافت پيام الهي است كه در زوال تيرگي تن و وصول به طهارت جان مؤثر است.
پس دين نه صرفاً براي كمال طبيعي انسان، بلكه براي حقيقت وجود آدمي تشريع شده و شالوده آن بر كمال روحي و جسمي او بنا شده است. علامه طباطبايي(قدسسرّه) در بيان هدف ارسال رسل ميفرمايد:
انبيا آمده اند تا به مردم عقايد و اعمالي را بياموزند كه در پرتو آن، سعادت واقعي خويش را تأمين كنند. انسان بايد پايه زندگي خويش را بر روي اعتقادات ديني بنا كند و به وظايفي كه در پيشگاه الهي و جامعه بشري دارد، عمل نمايد تا به كمال خويش دست يابد.
حاصل اينكه دين نه تنها حقوق انساني را به رسميت ميشناسد بلكه، غايت تشريع دين احياي حقوق بشري است و وجود تكاليف شرعي و ملحوظ نمودن عقوبت دنيوي و اخروي براي جهت دهي انسان در مسير حقوقِ طبيعي است. با معرفت و شناخت به اين نكته و رسيدن به اين مقام، نه تنها دستورات ديني براي او كلفت آور و مشقت زا نيست، بلكه بسيار نويدبخش و لذت آفرين است.
در حقيقت احساس مشقت در مقابل تكليف و مباين دانستن آن با حقوق انساني به نوعي تن پروري و هواي نفساني و جهل و خودبيني بر ميگردد، وگرنه نقض در فلسفه آفرينش پيش مي آيد كه انسان آفرين در حالي كه انسان را اشرف كائنات آفريده، با تعاليم خود خواسته باشد حقوق وي را ناديده انگارد.
ماهیت وچیستی انسان
جايگاه «انسان» در بين ديگر پديده ها چون حيوان و گياه و نبات و جمادچگونه است؟ آيا انسان در عرض ساير پديدهها و موجودات است، يا در طول آنها؟ آيا در همين بُعد ظاهري و جنبه جسماني خلاصه مي شود يا افزون بر آن داراي بُعد ديگري نيز هست؟ اگر موجودي دو بُعدي (روحاني و جسماني) است غايت خلقت او در دنياي مادي چيست؟ آيا هدف آفرينش انسان همانند ساير موجودات است يا او را براي جمع بين دنيا و آخرت آفريدند؟
در پاسخ به اين پرسش ها نياز است تا انسان را آنگونه كه هست بشناسيم. چنين معرفتي از انسان و پي بردن به جايگاه او در ميان ساير مخلوقات از حيطه علوم تجربي خارج است و بايد جواب منطقي را از علوم انساني اخذ كرد، چون علوم انساني مطلقاً در محور انسان و شئون انساني سخن مي گويد و قطعاً اگر كسي انسان را نشناسد، معرفت او در علوم انساني ناقص و معيوب است و تمايز علوم تجربي و رياضي از علوم انساني در همين نكته نهفته است كه مسائل علومِ تجربي و رياضي نياز به انسان شناسي ندارد، هر چند كاربرد آن انساني است، امّا عنصر محوري علوم انساني بحث انسان شناسي است و تا كسي انسان را آنگونه كه هست نشناسد، رأي او در علوم انساني نيز ناصواب است.
بحث انسان شناسي سه محور كلي دارد كه لازم است مورد توجه قرار گيرد؛ در غير اين صورت معرفت و شناخت انسان به هر نحوي انجام گيرد ناقص است.
آن سه محور كلي عبارت اند از:
الف. هويتشناسي؛ يعني حقيقت و هويت انسان چيست؟
ب. جايگاه شناسي؛ يعني معرفت و شناخت اين اصل كه جايگاه انسان در آفرينش كجاست؟
ج. شناخت تعامل انسان با هستي؛ به اين معنا كه تعامل ميان انسان و آفرينش چگونه است؟
دليل عناصر محوري سه گانه بسيار روشن است از اين حيث كه انسان در هستي، تافته جدا بافتهاي از نظام كيهاني نيست كه خداوند او را جدا خلق كرده باشد و جداگانه تأمين كند، بلكه يكي از اضلاع سه گانه مثلثي است كه يك ضلع آن جهان، ضلع ديگر آن انسان و ضلع سوم آن ترابط جهان و انسان است.
اينگونه نيست كه انسان كاري را بيرون از حوزه جهان يا منقطع از عالم انجام دهد، بلكه همه ذرات هستي او در عالم اثر ميگذارد:
(و لو اَنّ اهلَ القُري امنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركاتٍ من السماء و الأرض)؛(اعراف/96)
و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعاً بركاتي از آسمان و زمين برايشان مي گشوديم. چنان كه عالم نيز در او اثر ميگذارد.
پس لازمه انسان شناختي جهان شناسي است، چون انسان يكي از اضلاع سه گانه اين مثلث است و نيز لازمه آن، معرفت و آگاهي به پيوند جهان و انسان و دانايي از انسانيت انسان است. اين نوع از معرفت فرد را به طريق و مسيري مطمئن از شناخت حقوق انسان ميرساند. حق انساني آن است كه با اين مثلث هماهنگ و همسان باشد؛ يعني هم با هويت و ساختار درون انسان و هم با شاكله بيروني و ظاهري او و هم با نظام هستي و ترابط انسان و جهان هماهنگ باشد.
پس اگر انسان در درون اين مثلث قرار داشته و در درون اين نظام زندگي ميكند حقوق او در همه ابعادش مطرح است؛ حقوق او بايد با توجه به مثلث مزبور تنظيم و تنسيق گردد، يعني بايد توجه كرد كه اولاً چه چيزي در نظام هستي، حق است تا حقوق طبيعي انسان با آن مطابق باشد. ثانياً در ساختار انسان چه چيزي حق است. ثالثاً در پيوند ميان عالم و آدم چه چيزي حق است تا حقوق انسان با آن هم آوا گردد. اين يك اصل كلي در شناخت حقوق انسان است.
نكته ديگر اينكه شناخت انسان در فضاي اين مثلث نظام يافته ميتواند راههاي فراواني داشته باشد؛ بهترين راه آن، عنايت تام به رهنمود انسان آفرين است. اگر انسان موجودي تصادفي ميبود كه همانند علفهاي هرز به خودي خود ميروييد، ميتوانست در شناخت خودش اظهار نظر كند، يا اگر موجودي داراي علت بود و علت فاعلياش خود بود، آنگاه جامعه انساني و عقل جمعي و مانند آن ميتوانست نسبت به او معرفت و شناخت كامل پيدا كند و زماني كه خود را با خرد فردي يا جمعي شناخت، ميتوانست حقوق و تكاليف خود را مشخص سازد، امّا اگر برهان عقلي و نقلي ثابت كرد كه انسان نه تصادفي است و نه وابسته به خود، بلكه حدوثاً و بقائاً به خداوند و غني بالذات وابسته است، ناچار است در شناخت خويش از راهنمايي او كمك بگيرد.
اين نيز اصل ديگري است كه در شناخت آفريده ها بايد تعليم آفريدگار را مورد توجه قرار داد، در غير اين صورت فرايند انسان شناسي به انحراف و گمراهي كشيده ميشود و به دنبال آن شناخت حقوق انسان نيز با مشكل روبهرو خواهد شد.
مسلّم است كه تا انسان آنگونه كه هست شناخته نشود و اضلاع وجودي وي تثبيت نگردد، حقوق واقعي او در حيات فردي و اجتماعي در هاله اي از ابهام باقي ميماند؛ نه تعريف جامعي پيدا ميكند و نه در مسير درستي قرار خواهد گرفت.
بنابراين، لازم است براي تبيين صحيح حق و در مسير صواب قرار دادن آن، از تعاليم ديني و الهي كه سخن و پيام انسان آفرين است استمداد بطلبيم.
قلب قرآن
تدبری کوتاه در سوره یس
محل نزول: مکه
تعداد آیات:83
جایگاه سوره در مصحف شریف: سی وششمین سوره قران ،در جزء 22 و23 قرآن قرار دارد.
محتوای سوره ((یس ))
فضیلت :
سوره ((یس )) به گواهی احادیث متعددی که در این زمینه وارد شده یکی از مهمترین سوره های قرآنی است ، به گونه ای که در احادیث به عنوان قلب قرآن نامیده شده است .
در حدیثی از پیامبر اسلام می خوانیم :
ان لکل شی ء قلبا و قلب القرآن یس : ((هر چیز قلبی دارد و قلب قرآن یس است ))!.
حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) :هر کس آن را در روز پیش از آنکه غروب شود بخواند در تمام طول روز محفوظ و پر روزی خواهد بود، و هر کس آن را در شب پیش از خوابیدن بخواند خداوند هزار فرشته را بر او مامور می کند که او را از هر شیطان رجیم و هر آفتی حفظ کنند…. شاید کمتر سوره ای در قرآن مجید دارای اینهمه فضیلت بوده باشد.
نکته :این فضیلت برای کسانی نیست که تنها الفاظ آن را بخوانند، وبه مفاهیم آن توجه نکنند، بلکه این عظمت به خاطر محتوای عظیم این سوره است .محتوائی بیدارگر ،ایمان بخش و مسئولیت آفرین و تقوازا که وقتی انسان در آن اندیشه کند ،خیر دنیا و آخرت را برای او به ارمغان می آورد.
دسته بندی سوره در تفسیر المیزان:
سیاق شناسی:(آیات 1تا 12)
در این سیاق وضعیت مردم نسبت به قبول یا رد دعوت انبیا علیم السلام مطرح می گردد وبیان می شود که هدف از دعوت حقه انبیاء یکی احیای آن گروهی هست که در مسیر سعادت قرار می گیرن ودیگر تثبیت عذاب نسبت به آن دسته ای که این دعوت را نمی پذیرند وبه عبارت دیگه آن غایت اصلی تکمیل انسانها در مسیر سعادت و شقاوت است.
سیاق شناسی آیات 13 تا32
اين آيات در قالب مثلى بیان شده که مشتمل بر انذار و تبشير هر دوست ، كه خداوند این مثل را براى عموم مردم مطرح فرموده كه در آن اموری مطرح است : ا. اشاره به رسالت الهى ای که پیامبر مامور ابلاغ آن است و 2. مواردی که از لوازم دعوت الهی به حساب می آیند مثل اجر ومغفرتی که خداوند سبحان براى آن کسانی كه به این دعوت لبیک گفته وبه آن ايمان آورده واز دستورات قرآن (ذکر) پيروى كرده و از خدای رحمان در غيب ونهان ، می ترسند آماده فرموده و نيز آن عذاب اليمی که برای کافران وتکذیب کنندگان مقرر کرده است . ودر اینجا اشاره ای هم به وحدانیت خداى تعالى، و مساله معاد و برگشت همه مردم به سوى او اشاره گردیده است.
سیاق شناسی آیات 33 تا 47
بعد از آنكه خداوند داستان اهل قريه (انطاكيه)، و عاقبت آنها رابواسطه شرك و تكذيب رسولان الهى بيان فرمود ودر ادامه آنها را به سبب بىاعتنايى شان نسبت به دعوت انبیا ملامت نمودونسبت به نزول عذابی که گذشتگان را به سبب تکذیبشان در بر گرفت هشدار داد وبه آنها فهماند كه همگى می بایست در در محضر خداوند سبحان برای دادن حساب ودریافت جزاء حاضر شوند.بعد از تمامی این مراحل به ذکر آیاتی پرداخت که حاکی از آفرینش و تدبیر خداوند سبحان بوده بر ربوبيت و الوهيت اودلالت دارند ، و به روشنى دلالت مىكند بر اينكه خدا، يگانه است و هيچ كس در ربوبيت و الوهيت با او شريك نيست، باز در ادامه ،مجددا انها را در اينكه در آيات و ادله وحدانيت خدا وقیامت تامل نکرده و از آن روى گردانند، و حق را استهزاء نموده و به فقرا و مساكين انفاق نمىكنند مذمت وتوبيخ مىنمايد.
سیاق شناسی آیات (48 تا 65)
در این سیاق بعد از آنكه خداوند از بیان تفصيلی و شرح معارف مربوط به توحيد كه اجمالش را در اول سوره آورده بود، فارغ شد، در ادامه به بیان تفصيلی مسایل پیرامون معاد از چگونگی قيام قيامت و احضار خلایق براى حساب و جزا و پاداش اصحاب جنت (بهشتیان) و كيفر مجرمين(دوزخیان) می پردازد.