پاسخ به يك سؤال
سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه اگر خداوند بندگان را براى عبوديت آفريده است پس چرا گروهى راه كفر را پيش مىگيرند؟
آيا ممكن است اراده خداوند از هدفش تخلف پذيرد؟
كسانى كه اين ايراد را مىكنند در حقيقت اراده تكوينى و تشريعى را با هم اشتباه كردهاند زيرا هدف عبادت اجبارى نبوده، بلكه عبادت و بندگى توأم با اراده و اختيار است، و در چنين زمينهاى هدف به صورت آماده كردن زمينه ها تجلى مىكند، فى المثل هنگامى كه گفته مىشود من اين مسجد را براى نماز خواندن مردم درست كردهام، مفهومش اين است آن را آماده براى اين كار ساختهام نه اينكه مردم را به اجبار به نماز وادارم، همچنين در موارد ديگر مانند ساختن مدرسه براى تحصيل و بيمارستان براى درمان و كتابخانه براى مطالعه.
به اين ترتيب خداوند اين انسان را آماده براى اطاعت و بندگى ساخته و هر گونه وسيله را اعم از عقل و عواطف و قواى مختلف را از درون و پيامبران و كتب آسمانى و برنامههاى تشريعى را از برون براى آنها فراهم نموده است.
مسلم است اين معنى در مؤمن و كافر يكسان است هر چند مؤمن از امكانات خود بهرهبردارى نموده و كافر ننموده است.
لذا در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم كه وقتى از تفسير اين آيه :(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ) از آن حضرت سؤال كردند، فرمود:
خلقهم للعبادة:” آنها را براى عبوديت آفريده است".
راوى مىگويد: سؤال كردم: خاصة ام عامة؟” آيا گروه خاصى منظور است يا همه مردم"؟
امام فرمود: عامة:” همه مردم”
و در حديث ديگرى از همان امام ع نقل شده كه وقتى از تفسير اين آيه سؤال كردند فرمود:
خلقهم ليأمرهم بالعبادة:
” آنها را آفريد تا دستور عبادت به آنها دهد".
اشاره به اينكه هدف اجبار به عبادت و بندگى نبوده بلكه زمينه سازى براى آن بوده است، و اين در حق عموم مردم صادق مىباشد.
تفسير نمونه، ج22، ص: 398
فرم در حال بارگذاری ...
هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56 ذاریات)
56- من 0 جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند (و از اين طريق تكامل يابند و به من نزديك شوند).
از مهمترين سؤالاتى كه هر كس از خود مىكند اين است كه” ما براى چه آفريده شدهايم"؟ و” هدف آفرينش انسانها و آمدن به اين جهان چيست"؟
توضيح اينكه: بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام مىدهد هدفى براى آن در نظر دارد، و از آنجا كه خداوند از همه عالمتر و حكيمتر است بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست اين سؤال پيش مىآيد كه او چرا انسان را آفريد؟ آيا كمبودى داشت كه با آفرينش انسان بر طرف مىشد؟! آيا نيازى داشته كه ما را براى پاسخگويى به آن آفريده است؟! در حالى كه مىدانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت است و غنى بالذات.
پس طبق مقدمه اول بايد قبول كنيم كه او هدفى داشته، و طبق مقدمه دوم بايد بپذيريم كه هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه بازگشت به ذات پاكش كند.
از سوى ديگر در آيات قرآن تعبيرهاى مختلفى در باره هدف آفرينش انسان شده است: در سوره (ملك- 2) مساله آزمايش و امتحان انسانها از نظر” حسن عمل” به عنوان يك هدف معرفى شده است.
در سوره (طلاق- 12)،” علم و آگاهى از قدرت و علم خداوند” به عنوان هدفى براى آفرينش آسمانها و زمين (و آنچه در آنها است) ذكر شده است.
در سوره (هود- 118 و 119) ،رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان است.
اما آیه مورد بحث(56 ذاریات) تنها روى مساله عبوديت و بندگى تكيه مىكند، و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهايى آفرينش جن و انسان معرفى مىنمايد.
اندكى تامل در مفهوم اين آيات ، و آنچه مشابه آن است، نشان مىدهد كه هيچ تضاد و اختلافى در ميان آنها نيست، در واقع بعضى هدف مقدماتى، بعضى متوسط و بعضى هدف نهايىاند و بعضى نتيجه آن.
هدف اصلى همان” عبوديت” است كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده، و مساله” علم و دانش” و” امتحان و آزمايش” اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مىگيرند، و” رحمت واسعه خداوند” نتيجه اين عبوديت است.
باين ترتيب روشن مىشود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شدهايم، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت” عبادت” چيست؟
آيا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است؟ يا حقيقتى است ما وراى اينها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.
” عبوديت"- آن گونه كه در متون لغت آمده- اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود است، و به همين دليل تنها كسى مىتواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.
بنا بر اين عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است.
عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است.
عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينههاست.
و بالآخره عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام بر ندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را!
و اين است هدف نهايى آفرينش بشر كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده، و نتيجه نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس” رحمت” او است.
در حديثی از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه امام حسين ع در برابر اصحابش آمد و چنين فرمود:
خداوند بزرگ بندگان را نيافريده مگر به خاطر اين كه او را بشناسند، هنگامى كه او را بشناسند عبادتش مىكنند، و هنگامى كه بندگى او كنند از بندگى غير او بى نياز مىشوند .
تفسير نمونه، ج22
فرم در حال بارگذاری ...
شرح دعا اللهم عرفنی نفسک
جمله دوم:
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ»
به طور کلی شک نیست که معرفت نبوّت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامّه است؛ یعنی شناخت اینکه بر خدا لازم است (بر حسب قاعده لطف و به مقتضای ربّانیت و رحمانیت و هادویت و فیّاضیت و برای اتمام حجّت بر بندگان، اینکه نقض غرض از آفرینش انسان پیش نیاید) پیغمبر بفرستد تا بندگان را در فکر و عمل راهنمایی کنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اینکه پس از پیغمبر نیز باید شخصی که معصوم باشد و افعال و اقوالش حجّت باشد، از جانب خدا و به وسیله پیغمبر منصوب و معین گردد، مقدّم میباشد، چنان که معرفت نبوّت و رسالت خاصّه نیز بر معرفت امامت خاصه مقدم است؛
یعنی شناخت اینکه شخص شخیص صاحب خُلق عظیم حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، پیغمبر و رسول خدا است، بر شناخت شخص امامان و اولیای امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان که کسی معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه که مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.
همچنین اگر معرفت به نبوّت خاصه و اینکه شخص حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله پیغمبر است، پیدا نکرده باشد، معرفت خلفا و اوصیا و اولیای امور بعد از آن حضرت، بی مفهوم و غیر قابل تصور است.
با این همه، در این دعا، مقصود از نبی در جمله اوّل و رسول در این جمله، شخص حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله است، چنان که مقصود از حجت نیز شخص حضرت خاتم الاوصیا، امام عصر ارواحنا فداه است.
و چنان که در شرح جمله اوّل توضیح داده شد، دعا کننده به نبوّت رسالت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و ولایت حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه معرفت دارد، مقصودش از این دعا و طلب معرفت یا مسألت ثبات و بقای بر آن، یا کمال معرفت و نیل به درجات بالاتر است و یا اینکه از خدا میخواهد که خودش به مقتضای «إِنَّ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ بَیْنَ اصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحْمنِ یُصَرِّفُها کَیْفَ یَشآءُ» و «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّه ُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشآءُ» نسبت به مقامات رسول اکرم صلی الله علیه و آله در قلب او معرفت القا فرماید.
واضح است که درجات معرفت به پیغمبر نیز متفاوت است، کمترین مراتب آن این است که او را در ابلاغ تعالیم و تکالیف و اوامر و نواهی خدا بین خالق و خلق واسطه و سفیر و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.
مراتب بعدی معرفت این است که: آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممکنات از ملائکه و انبیا و دیگران، و خُلق اعظم و اعظم خلق
اقرب و نزدیک تر از هر مخلوقی خدا بداند به حدّی که جبرئیل نیز در لیلة المعراج از ادامه صعود و همراهی با آن حضرت بازماند، که گفت:
«لَیْسَ لِی أَنْ أَجُوزَ هذَا الْمَقامَ»؛
«برای من گذشتن (و پیش رفتن) از این مقام نیست».
و از آن حضرت روایت است که فرمود:
«لِی مَعَ اللّه ِ وَقْتٌ لا یَسَعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ».
و بنابراین عرفان و شناخت چنین پیغمبری در شناخت و مقام حجت و جانشینان و خلفای او کمال تأثیر را خواهد داشت؛ زیرا جانشین و خلیفه باید منعکس کننده اوصاف و مقامات کسی که از او خلافت مینماید، باشد و نمونه او و اعمال او و رفتار او استمرار بخش دعوت و حرکت او باشد، و اگر پیغمبر را نشناسد یا در معرفت او قصور یا وقوف داشته باشد به همان مقدار حجت خدا و خلیفه پیغمبر را نشناخته است.
لذا مطالعه تاریخ زندگی پیغمبر صلی الله علیه و آله و تأمّل و تفکّر در حالات و شؤون و مقامات و مواقف آن حضرت و تلاش برای دریافت رسالت آن حضرت که اعظم و خاتم رسالات آسمانی و جامع جمیع رهنمودها به سعادات دنیوی و اخروی و مادّی و معنوی است، برای افزایش و گسترش و استحکام معرفت آن حضرت و خلفای او و بلکه برای تکمیل و تقویت معرفت اللّه لازم، و مطلبی است که سالک الی اللّه و طالب مقامات عرفانی نباید از آن غافل بماند.
...
یعنی شناخت اینکه شخص شخیص صاحب خُلق عظیم حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، پیغمبر و رسول خدا است، بر شناخت شخص امامان و اولیای امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان که کسی معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه که مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.
به طور کلی شک نیست که معرفت نبوّت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامّه است؛ یعنی شناخت اینکه بر خدا لازم است (بر حسب قاعده لطف و به مقتضای ربّانیت و رحمانیت و هادویت و فیّاضیت و برای اتمام حجّت بر بندگان، اینکه نقض غرض از آفرینش انسان پیش نیاید) پیغمبر بفرستد تا بندگان را در فکر و عمل راهنمایی کنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اینکه پس از پیغمبر نیز باید شخصی که معصوم باشد و افعال و اقوالش حجّت باشد، از جانب خدا و به وسیله پیغمبر منصوب و معین گردد، مقدّم میباشد، چنان که معرفت نبوّت و رسالت خاصّه نیز بر معرفت امامت خاصه مقدم است؛
یعنی شناخت اینکه شخص شخیص صاحب خُلق عظیم حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، پیغمبر و رسول خدا است، بر شناخت شخص امامان و اولیای امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان که کسی معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه که مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.
همچنین اگر معرفت به نبوّت خاصه و اینکه شخص حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله پیغمبر است، پیدا نکرده باشد، معرفت خلفا و اوصیا و اولیای امور بعد از آن حضرت، بی مفهوم و غیر قابل تصور است.
با این همه، در این دعا، مقصود از نبی در جمله اوّل و رسول در این جمله، شخص حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله است، چنان که مقصود از حجت نیز شخص حضرت خاتم الاوصیا، امام عصر ارواحنا فداه است.
و چنان که در شرح جمله اوّل توضیح داده شد، دعا کننده به نبوّت رسالت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و ولایت حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه معرفت دارد، مقصودش از این دعا و طلب معرفت یا مسألت ثبات و بقای بر آن، یا کمال معرفت و نیل به درجات بالاتر است و یا اینکه از خدا میخواهد که خودش به مقتضای «إِنَّ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ بَیْنَ اصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحْمنِ یُصَرِّفُها کَیْفَ یَشآءُ» و «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّه ُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشآءُ» نسبت به مقامات رسول اکرم صلی الله علیه و آله در قلب او معرفت القا فرماید.
واضح است که درجات معرفت به پیغمبر نیز متفاوت است، کمترین مراتب آن این است که او را در ابلاغ تعالیم و تکالیف و اوامر و نواهی خدا بین خالق و خلق واسطه و سفیر و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.
مراتب بعدی معرفت این است که: آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممکنات از ملائکه و انبیا و دیگران، و خُلق اعظم و اعظم خلق
معرفت حجت خدا: شرح دعای اللهم عرفنی نفسک/لطف الله صافی گلپایگانی.
فرم در حال بارگذاری ...
معارفی از جزء بیست وششم قرآن کریم
نكته ها:
1- ترسيمى از يك انسان مؤمن بهشتى
اين آيات ترسيمى است از يك انسان مؤمن بهشتى كه نخست رشد جسمانى و سپس مرحله كمال عقلى خود را پيموده، بعد به مقام شكرگزارى در برابر نعمتهاى پروردگار، و شكر زحمات طاقتفرساى پدر و مادر رسيده، و به موقع از لغزشها توبه مىكند، و به انجام اعمال صالح و از جمله تربيت فرزندان اهتمام مىورزد، و سرانجام به مقام تسليم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مىكند، و همين امر سبب مىشود كه غرق رحمت و غفران و نعمتهاى گوناگون خداوند شود.
آرى بايد يك انسان بهشتى را از اين صفاتش شناخت.
2- تعبير به” وصينا الانسان” (به انسان توصيه كرديم)
اشاره به اين است كه مساله نيكى به پدر و مادر از اصول انسانى است كه حتى كسانى كه پايبند به دين و مذهبى نيستند نيز طبق الهام فطرت به آن جذب مىشوند، بنا بر اين آنها كه پشت پا به اين وظيفه بزرگ مىزنند، نه تنها مسلمان واقعى نيستند كه نام انسان براى آنها شايسته نيست.
3- تعبير به” احسانا”
(با توجه به اينكه نكره در اين موارد براى بيان عظمت مى آيد) اشاره به اين است كه به فرمان خداوند بايد در مقابل خدمات بزرگ پدر و مادر نيكيهاى بزرگ و برجسته انجام شود.
...
4- شرح درد و رنجهاى مادر
شرح درد و رنجهاى مادر در راه پرورش فرزند هم بخاطر اين است كه محسوستر و ملموستر است، و هم بخاطر اين كه زحمات مادر در مقايسه با پدر از اهميت بيشترى برخوردار است، و به همين دليل در روايات اسلامى تاكيد بيشترى در مورد مادر شده است.
در حديثى آمده است كه مردى نزد رسول خدا آمد و عرض كرد:
من ابر؟ قال:
امك، قال ثم من؟ قال امك، قال ثم من؟ قال امك، قال ثم من؟ قال اباك:
” اى رسول خدا به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: به مادرت.
عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ فرمود: به مادرت.
براى سومين بار عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ باز فرمود: به مادرت.
و در چهارمين بار وقتى اين سؤال را تكرار كرد گفت به پدرت"! «1».
در حديث ديگرى آمده است كه مردى مادر پير و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود، و به طواف مشغول بود، در همين هنگام خدمت پيامبر ص رسيد عرض كرد: هل اديت حقها:” آيا حق مادرم را اينسان ادا كردهام"؟! پيامبر در جواب فرمود: لا و لا بزفرة واحدة:” نه حتى يك نفس او راجبران نكردى"
5- اهميت قرآن به پيوند خانوادگى
در آيات قرآن اهميت زيادى به پيوند خانوادگى، و احترام و اكرام پدر و مادر، و نيز توجه به تربيت فرزندان، داده شده است كه در آيات فوق به همه اشاره شده است، اين بخاطر آن است كه جامعه بزرگ انسانى از واحدهاى كوچكترى به نام” خانواده” تشكيل مىشود، همانگونه كه يك ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگها و آجرها تشكيل مىگردد.
بديهى است هر قدر اين واحدهاى كوچك از انسجام و استحكام بيشترى برخوردار باشد استحكام اساس جامعه بيشتر خواهد بود، و يكى از علل نابسامانيهاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است كه نه احترامى از سوى فرزندان وجود دارد، نه محبتى از سوى پدران و مادران، و نه پيوند مهر و عاطفهاى از سوى همسران.
منظره دردناك آسايشگاههاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز كه مركز پدران و مادران ناتوانى است كه از كار افتادهاند و از خانواده طرد شدهاند شاهد بسيار گويايى براى اين حقيقت تلخ است.
مردان و زنانى كه بعد از يك عمر خدمت، و تحويل فرزندان متعدد به جامعه در ايامى كه نياز شديدى به عواطف فرزندان، و كمكهاى آنها دارند، به كلى رانده مىشوند، و در آنجا در انتظار مرگ روزشمارى مىكنند، و چشم به در دوختهاند كه آشنايى از در درآيد، انتظارى كه شايد در سال يك يا دو بار بيشتر تكرار نمىشود! به راستى تصور چنين حالتى زندگى را براى انسان از همان آغازش تلخ مى كند و اين است راه و رسم دنياى مادى و تمدن منهاى ايمان و مذهب.
6- تفسير جمله” أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ”
جمله” أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ” بيانگر اين واقعيت است كه عمل صالح چيزى است كه موجب خشنودى خدا مىشود، و تعبير” احسن ما عملوا” (بهترين كارى كه انجام دادند) كه در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده، بيانگر فضل بىحساب خداوند است كه در مقام اجر و پاداش بندگان، بهترين اعمال آنها را معيار قرار مىدهد و همه را به حساب آن مى پذيرد.
تفسير نمونه، ج21
فرم در حال بارگذاری ...
معارفی از جزء بیست وششم قرآن کریم
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (15/احقاف)
15- ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند، و با ناراحتى بر زمين مىگذارد، و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد، و به چهلسالگى وارد گردد، مىگويد: پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم، و عمل صالحى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح كن، من به سوى تو بازمىگردم و توبه مىكنم، و من از مسلمينم.
...
اى انسان! به مادر و پدر نيكى كن
نخست به وضع” نيكوكاران” پرداخته، و از مساله نيكى به پدر و مادر و شكر زحمات آنها كه مقدمهاى است براى شكر پروردگار شروع مىكند، مىفرمايد:
” ما انسان را توصيه كرديم كه در باره پدر و مادرش نيكى كند” (وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً)
” وصيت” و” توصيه” به معنى مطلق سفارش است، و مفهوم آن منحصر به سفارشهاى مربوط به ما بعد از مرگ نيست، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى” امر و دستور و فرمان” تفسير كردهاند.
سپس به دليل لزوم حقشناسى در برابر مادر پرداخته مىگويد:” مادر، او را با اكراه و ناراحتى حمل مىكند، و با ناراحتى بر زمين مىگذارد، و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است” (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً).
” مادر” در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مىدهد.
از نخستين روزهاى انعقاد نطفه حالت مادر دگرگون مىشود، و ناراحتيها پشت سر يكديگر مىآيد، حالتى كه به حالت” و يار” ناميده مىشود و يكى از سختترين حالات مادر است روى مىدهد و پزشكان مىگويند: بر اثر كمبودهايى است كه در جسم مادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مىدهد.
هر قدر جنين رشد و نمو بيشتر مىكند مواد بيشترى از شيره جان مادر مىگيرد، و حتى روى استخوانهاى او و اعصابش اثر مىگذارد، گاه خواب و خوراك و استراحت و آرامش را از او مىگيرد، و در آخر دوران حمل راه رفتن و حتى نشست و برخاست براى او مشكل مىشود اما با صبر و حوصله تمام و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيا مىگشايد و بر روى مادر لبخند مىزند تمام اين ناملائمات را تحمل مىكند.
دوران وضع حمل كه يكى از سختترين لحظات زندگى مادر است فرا مىرسد تا آنجا كه گاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد.
به هر حال بار سنگينش را بر زمين گذارده دوران سخت ديگرى شروع مىشود، دوران مراقبت دائم و شبانهروزى از فرزند، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخ گويد كه هيچگونه قدرت بر بيان نيازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد نمىتواند محل درد را تعيين كند، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد قادر به بيان آن نيست، جز اينكه ناله سر دهد و اشك ريزد، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر و حوصله تمام يك يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند.
اينكه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نيست نه بخاطر عدم اهميت آن است، چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است.
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه در آيه 233 سوره بقره دوران شيرخوارگى دو سال كامل (24 ماه) ذكر شده، وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ:” مادران فرزندان خود را دو سال كامل شير مىدهند، آنها كه بخواهند دوران شير دادن را تكميل كنند".
در حالى كه مجموع” دوران حمل و شيرخوارگى” در آيه مورد بحث فقط سى ماه ذكر شده، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد؟
فقهاء و مفسران با الهام از روايات اسلامى در پاسخ گفتهاند: آرى حد اقل دوران حمل 6 ماه و حد اكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است، حتى از جمعى از پزشكان پيشين همچون” جالينوس” و” ابن سينا” نقل شده كه گفتهاند: خود با چشم شاهد چنين امرى بودهاند كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است.
ضمنا از اين تعبير قرآنى مىتوان استفاده كرد كه هر قدر از مقدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود، به گونهاى كه مجموعا 30 ماه تمام را شامل گردد، از ابن عباس نيز نقل شده كه هر گاه دوران باردارى زن 9 ماه باشد بايد 21 ماه فرزند را شير دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد. قانون طبيعى نيز همين را ايجاب مىكند، چرا كه كمبودهاى دوران حمل در دوران شيرخوارگى بايد جبران گردد.
سپس مىافزايد:” حيات انسان هم چنان ادامه مىيابد تا زمانى كه به كمال قدرت و نيروى جسمانى رسد، و به مرز چهل سالگى وارد مىگردد” (حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً)
” بلوغ اشد” اشاره به” بلوغ جسمانى” و رسيدن به اربعين سنة (چهلسالگى) اشاره به” بلوغ فكرى و عقلانى” است، چرا كه معروف است، انسان غالبا در چهل سالگى به مرحله كمال عقل مىرسد و گفتهاند كه غالب انبيا در چهلسالگى مبعوث به نبوت شدند.
ضمنا در اينكه سن بلوغ قدرت جسمانى چه سنى است؟ در آن نيز گفتگو است، بعضى همان سن معروف بلوغ را مىدانند كه در آيه 34 اسراء در مورد يتيمان نيز به آن اشاره شده، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هيجده سالگى است.
البته مانعى ندارد كه اين تعبير در موارد مختلف معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشن مىشود.
در حديثى آمده است:
” شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهلسالگى برسند و از گناه توبه نكنند مىكشد و مىگويد پدرم فداى چهرهاى باد كه هرگز رستگار نمىشود"! (و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست!)
از ابن عباس نيز نقل شده:!:” هر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد"!
به هر حال قرآن در دنباله اين سخن مىافزايد: اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چهلسالگى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مىكند: نخست مىگويد:” پروردگارا! به من الهام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى بجا آورم” (قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ)
اين تعبير نشان مىدهد كه انسان با ايمان در چنين سن و سالى هم از عمق و وسعت نعمتهاى خدا بر او آگاه مىگردد، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده است تا به اين حد رسيده، چرا كه در اين سن و سال معمولا خودش پدر يا مادر مىشود، و زحمات طاقت فرسا و ايثارگرانه آن دو را با چشم خود مىبيند، و بىاختيار به ياد آنها مىافتد و بجاى آنها در پيشگاه خدا شكرگزارى مىكند.
در دومين تقاضا عرضه مىدارد:” خداوندا! به من توفيق ده تا عمل صالح بجا آورم، عملى كه تو از آن خشنود باشى” (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ).
و بالآخره در سومين تقاضايش عرض مىكند:” خداوندا! صلاح و درستكارى را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش” (وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي).
تعبير به” لى” (براى من) ضمنا اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان من چنان باشد كه نتائجش عائد من نيز بشود.
و تعبير” فى ذريتى” (در فرزندان من) به طور مطلق، اشاره به تداوم صلاح و نيكوكارى در تمام دودمان او است.
جالب اينكه در دعاى اول پدر و مادر را شريك مىكند، و در دعاى سوم فرزندان را، ولى در دعاى دوم براى خود دعا مىكند، و اينگونه است انسان صالح كه اگر با يك چشم به خويشتن مىنگرد با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند نگاه مىكند.
و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مىدارد كه هر كدام بيانگر يك برنامه عملى مؤثر است، مىگويد:” پروردگارا! من در اين سن و سال به سوى تو بازمىگردم و توبه مىكنم” (إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ).
به مرحلهاى رسيدهام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد، و تا به آخر عمر هم چنان ادامه يابد، آرى من به مرز چهلسالگى رسيدهام و براى بندهاى چون من چقدر زشت و نازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم.
ديگر اينكه مىگويد:” من از مسلمين هستم” (وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ).
در حقيقت اين دو جمله پشتوانهاى است براى آن دعاهاى سهگانه و مفهومش اين است: چون من توبه كردهام، و تسليم مطلق در برابر فرمان توام، تو نيز بزرگوارى كن و مرا مشمول آن نعمتها بفرما.
فرم در حال بارگذاری ...