شرح دعا اللهم عرفنی نفسک
جمله دوم:
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ»
به طور کلی شک نیست که معرفت نبوّت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامّه است؛ یعنی شناخت اینکه بر خدا لازم است (بر حسب قاعده لطف و به مقتضای ربّانیت و رحمانیت و هادویت و فیّاضیت و برای اتمام حجّت بر بندگان، اینکه نقض غرض از آفرینش انسان پیش نیاید) پیغمبر بفرستد تا بندگان را در فکر و عمل راهنمایی کنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اینکه پس از پیغمبر نیز باید شخصی که معصوم باشد و افعال و اقوالش حجّت باشد، از جانب خدا و به وسیله پیغمبر منصوب و معین گردد، مقدّم میباشد، چنان که معرفت نبوّت و رسالت خاصّه نیز بر معرفت امامت خاصه مقدم است؛
یعنی شناخت اینکه شخص شخیص صاحب خُلق عظیم حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، پیغمبر و رسول خدا است، بر شناخت شخص امامان و اولیای امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان که کسی معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه که مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.
همچنین اگر معرفت به نبوّت خاصه و اینکه شخص حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله پیغمبر است، پیدا نکرده باشد، معرفت خلفا و اوصیا و اولیای امور بعد از آن حضرت، بی مفهوم و غیر قابل تصور است.
با این همه، در این دعا، مقصود از نبی در جمله اوّل و رسول در این جمله، شخص حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله است، چنان که مقصود از حجت نیز شخص حضرت خاتم الاوصیا، امام عصر ارواحنا فداه است.
و چنان که در شرح جمله اوّل توضیح داده شد، دعا کننده به نبوّت رسالت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و ولایت حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه معرفت دارد، مقصودش از این دعا و طلب معرفت یا مسألت ثبات و بقای بر آن، یا کمال معرفت و نیل به درجات بالاتر است و یا اینکه از خدا میخواهد که خودش به مقتضای «إِنَّ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ بَیْنَ اصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحْمنِ یُصَرِّفُها کَیْفَ یَشآءُ» و «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّه ُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشآءُ» نسبت به مقامات رسول اکرم صلی الله علیه و آله در قلب او معرفت القا فرماید.
واضح است که درجات معرفت به پیغمبر نیز متفاوت است، کمترین مراتب آن این است که او را در ابلاغ تعالیم و تکالیف و اوامر و نواهی خدا بین خالق و خلق واسطه و سفیر و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.
مراتب بعدی معرفت این است که: آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممکنات از ملائکه و انبیا و دیگران، و خُلق اعظم و اعظم خلق
اقرب و نزدیک تر از هر مخلوقی خدا بداند به حدّی که جبرئیل نیز در لیلة المعراج از ادامه صعود و همراهی با آن حضرت بازماند، که گفت:
«لَیْسَ لِی أَنْ أَجُوزَ هذَا الْمَقامَ»؛
«برای من گذشتن (و پیش رفتن) از این مقام نیست».
و از آن حضرت روایت است که فرمود:
«لِی مَعَ اللّه ِ وَقْتٌ لا یَسَعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ».
و بنابراین عرفان و شناخت چنین پیغمبری در شناخت و مقام حجت و جانشینان و خلفای او کمال تأثیر را خواهد داشت؛ زیرا جانشین و خلیفه باید منعکس کننده اوصاف و مقامات کسی که از او خلافت مینماید، باشد و نمونه او و اعمال او و رفتار او استمرار بخش دعوت و حرکت او باشد، و اگر پیغمبر را نشناسد یا در معرفت او قصور یا وقوف داشته باشد به همان مقدار حجت خدا و خلیفه پیغمبر را نشناخته است.
لذا مطالعه تاریخ زندگی پیغمبر صلی الله علیه و آله و تأمّل و تفکّر در حالات و شؤون و مقامات و مواقف آن حضرت و تلاش برای دریافت رسالت آن حضرت که اعظم و خاتم رسالات آسمانی و جامع جمیع رهنمودها به سعادات دنیوی و اخروی و مادّی و معنوی است، برای افزایش و گسترش و استحکام معرفت آن حضرت و خلفای او و بلکه برای تکمیل و تقویت معرفت اللّه لازم، و مطلبی است که سالک الی اللّه و طالب مقامات عرفانی نباید از آن غافل بماند.
...
یعنی شناخت اینکه شخص شخیص صاحب خُلق عظیم حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، پیغمبر و رسول خدا است، بر شناخت شخص امامان و اولیای امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان که کسی معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه که مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.
به طور کلی شک نیست که معرفت نبوّت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامّه است؛ یعنی شناخت اینکه بر خدا لازم است (بر حسب قاعده لطف و به مقتضای ربّانیت و رحمانیت و هادویت و فیّاضیت و برای اتمام حجّت بر بندگان، اینکه نقض غرض از آفرینش انسان پیش نیاید) پیغمبر بفرستد تا بندگان را در فکر و عمل راهنمایی کنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اینکه پس از پیغمبر نیز باید شخصی که معصوم باشد و افعال و اقوالش حجّت باشد، از جانب خدا و به وسیله پیغمبر منصوب و معین گردد، مقدّم میباشد، چنان که معرفت نبوّت و رسالت خاصّه نیز بر معرفت امامت خاصه مقدم است؛
یعنی شناخت اینکه شخص شخیص صاحب خُلق عظیم حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله، پیغمبر و رسول خدا است، بر شناخت شخص امامان و اولیای امر بعد از آن حضرت مقدم است، و چنان که کسی معرفت به نبوّت عامه نداشته باشد، معرفت به امامت عامه که مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.
همچنین اگر معرفت به نبوّت خاصه و اینکه شخص حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله پیغمبر است، پیدا نکرده باشد، معرفت خلفا و اوصیا و اولیای امور بعد از آن حضرت، بی مفهوم و غیر قابل تصور است.
با این همه، در این دعا، مقصود از نبی در جمله اوّل و رسول در این جمله، شخص حضرت رسول اکرم محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله است، چنان که مقصود از حجت نیز شخص حضرت خاتم الاوصیا، امام عصر ارواحنا فداه است.
و چنان که در شرح جمله اوّل توضیح داده شد، دعا کننده به نبوّت رسالت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و ولایت حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه معرفت دارد، مقصودش از این دعا و طلب معرفت یا مسألت ثبات و بقای بر آن، یا کمال معرفت و نیل به درجات بالاتر است و یا اینکه از خدا میخواهد که خودش به مقتضای «إِنَّ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ بَیْنَ اصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحْمنِ یُصَرِّفُها کَیْفَ یَشآءُ» و «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّه ُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشآءُ» نسبت به مقامات رسول اکرم صلی الله علیه و آله در قلب او معرفت القا فرماید.
واضح است که درجات معرفت به پیغمبر نیز متفاوت است، کمترین مراتب آن این است که او را در ابلاغ تعالیم و تکالیف و اوامر و نواهی خدا بین خالق و خلق واسطه و سفیر و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.
مراتب بعدی معرفت این است که: آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممکنات از ملائکه و انبیا و دیگران، و خُلق اعظم و اعظم خلق
معرفت حجت خدا: شرح دعای اللهم عرفنی نفسک/لطف الله صافی گلپایگانی.
فرم در حال بارگذاری ...
معارفی از جزء بیست وششم قرآن کریم
نكته ها:
1- ترسيمى از يك انسان مؤمن بهشتى
اين آيات ترسيمى است از يك انسان مؤمن بهشتى كه نخست رشد جسمانى و سپس مرحله كمال عقلى خود را پيموده، بعد به مقام شكرگزارى در برابر نعمتهاى پروردگار، و شكر زحمات طاقتفرساى پدر و مادر رسيده، و به موقع از لغزشها توبه مىكند، و به انجام اعمال صالح و از جمله تربيت فرزندان اهتمام مىورزد، و سرانجام به مقام تسليم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مىكند، و همين امر سبب مىشود كه غرق رحمت و غفران و نعمتهاى گوناگون خداوند شود.
آرى بايد يك انسان بهشتى را از اين صفاتش شناخت.
2- تعبير به” وصينا الانسان” (به انسان توصيه كرديم)
اشاره به اين است كه مساله نيكى به پدر و مادر از اصول انسانى است كه حتى كسانى كه پايبند به دين و مذهبى نيستند نيز طبق الهام فطرت به آن جذب مىشوند، بنا بر اين آنها كه پشت پا به اين وظيفه بزرگ مىزنند، نه تنها مسلمان واقعى نيستند كه نام انسان براى آنها شايسته نيست.
3- تعبير به” احسانا”
(با توجه به اينكه نكره در اين موارد براى بيان عظمت مى آيد) اشاره به اين است كه به فرمان خداوند بايد در مقابل خدمات بزرگ پدر و مادر نيكيهاى بزرگ و برجسته انجام شود.
...
4- شرح درد و رنجهاى مادر
شرح درد و رنجهاى مادر در راه پرورش فرزند هم بخاطر اين است كه محسوستر و ملموستر است، و هم بخاطر اين كه زحمات مادر در مقايسه با پدر از اهميت بيشترى برخوردار است، و به همين دليل در روايات اسلامى تاكيد بيشترى در مورد مادر شده است.
در حديثى آمده است كه مردى نزد رسول خدا آمد و عرض كرد:
من ابر؟ قال:
امك، قال ثم من؟ قال امك، قال ثم من؟ قال امك، قال ثم من؟ قال اباك:
” اى رسول خدا به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: به مادرت.
عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ فرمود: به مادرت.
براى سومين بار عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ باز فرمود: به مادرت.
و در چهارمين بار وقتى اين سؤال را تكرار كرد گفت به پدرت"! «1».
در حديث ديگرى آمده است كه مردى مادر پير و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود، و به طواف مشغول بود، در همين هنگام خدمت پيامبر ص رسيد عرض كرد: هل اديت حقها:” آيا حق مادرم را اينسان ادا كردهام"؟! پيامبر در جواب فرمود: لا و لا بزفرة واحدة:” نه حتى يك نفس او راجبران نكردى"
5- اهميت قرآن به پيوند خانوادگى
در آيات قرآن اهميت زيادى به پيوند خانوادگى، و احترام و اكرام پدر و مادر، و نيز توجه به تربيت فرزندان، داده شده است كه در آيات فوق به همه اشاره شده است، اين بخاطر آن است كه جامعه بزرگ انسانى از واحدهاى كوچكترى به نام” خانواده” تشكيل مىشود، همانگونه كه يك ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگها و آجرها تشكيل مىگردد.
بديهى است هر قدر اين واحدهاى كوچك از انسجام و استحكام بيشترى برخوردار باشد استحكام اساس جامعه بيشتر خواهد بود، و يكى از علل نابسامانيهاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است كه نه احترامى از سوى فرزندان وجود دارد، نه محبتى از سوى پدران و مادران، و نه پيوند مهر و عاطفهاى از سوى همسران.
منظره دردناك آسايشگاههاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز كه مركز پدران و مادران ناتوانى است كه از كار افتادهاند و از خانواده طرد شدهاند شاهد بسيار گويايى براى اين حقيقت تلخ است.
مردان و زنانى كه بعد از يك عمر خدمت، و تحويل فرزندان متعدد به جامعه در ايامى كه نياز شديدى به عواطف فرزندان، و كمكهاى آنها دارند، به كلى رانده مىشوند، و در آنجا در انتظار مرگ روزشمارى مىكنند، و چشم به در دوختهاند كه آشنايى از در درآيد، انتظارى كه شايد در سال يك يا دو بار بيشتر تكرار نمىشود! به راستى تصور چنين حالتى زندگى را براى انسان از همان آغازش تلخ مى كند و اين است راه و رسم دنياى مادى و تمدن منهاى ايمان و مذهب.
6- تفسير جمله” أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ”
جمله” أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ” بيانگر اين واقعيت است كه عمل صالح چيزى است كه موجب خشنودى خدا مىشود، و تعبير” احسن ما عملوا” (بهترين كارى كه انجام دادند) كه در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده، بيانگر فضل بىحساب خداوند است كه در مقام اجر و پاداش بندگان، بهترين اعمال آنها را معيار قرار مىدهد و همه را به حساب آن مى پذيرد.
تفسير نمونه، ج21
فرم در حال بارگذاری ...
معارفی از جزء بیست وششم قرآن کریم
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (15/احقاف)
15- ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند، و با ناراحتى بر زمين مىگذارد، و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد، و به چهلسالگى وارد گردد، مىگويد: پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم، و عمل صالحى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح كن، من به سوى تو بازمىگردم و توبه مىكنم، و من از مسلمينم.
...
اى انسان! به مادر و پدر نيكى كن
نخست به وضع” نيكوكاران” پرداخته، و از مساله نيكى به پدر و مادر و شكر زحمات آنها كه مقدمهاى است براى شكر پروردگار شروع مىكند، مىفرمايد:
” ما انسان را توصيه كرديم كه در باره پدر و مادرش نيكى كند” (وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً)
” وصيت” و” توصيه” به معنى مطلق سفارش است، و مفهوم آن منحصر به سفارشهاى مربوط به ما بعد از مرگ نيست، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى” امر و دستور و فرمان” تفسير كردهاند.
سپس به دليل لزوم حقشناسى در برابر مادر پرداخته مىگويد:” مادر، او را با اكراه و ناراحتى حمل مىكند، و با ناراحتى بر زمين مىگذارد، و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است” (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً).
” مادر” در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مىدهد.
از نخستين روزهاى انعقاد نطفه حالت مادر دگرگون مىشود، و ناراحتيها پشت سر يكديگر مىآيد، حالتى كه به حالت” و يار” ناميده مىشود و يكى از سختترين حالات مادر است روى مىدهد و پزشكان مىگويند: بر اثر كمبودهايى است كه در جسم مادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مىدهد.
هر قدر جنين رشد و نمو بيشتر مىكند مواد بيشترى از شيره جان مادر مىگيرد، و حتى روى استخوانهاى او و اعصابش اثر مىگذارد، گاه خواب و خوراك و استراحت و آرامش را از او مىگيرد، و در آخر دوران حمل راه رفتن و حتى نشست و برخاست براى او مشكل مىشود اما با صبر و حوصله تمام و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيا مىگشايد و بر روى مادر لبخند مىزند تمام اين ناملائمات را تحمل مىكند.
دوران وضع حمل كه يكى از سختترين لحظات زندگى مادر است فرا مىرسد تا آنجا كه گاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد.
به هر حال بار سنگينش را بر زمين گذارده دوران سخت ديگرى شروع مىشود، دوران مراقبت دائم و شبانهروزى از فرزند، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخ گويد كه هيچگونه قدرت بر بيان نيازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد نمىتواند محل درد را تعيين كند، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد قادر به بيان آن نيست، جز اينكه ناله سر دهد و اشك ريزد، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر و حوصله تمام يك يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند.
اينكه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نيست نه بخاطر عدم اهميت آن است، چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است.
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه در آيه 233 سوره بقره دوران شيرخوارگى دو سال كامل (24 ماه) ذكر شده، وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ:” مادران فرزندان خود را دو سال كامل شير مىدهند، آنها كه بخواهند دوران شير دادن را تكميل كنند".
در حالى كه مجموع” دوران حمل و شيرخوارگى” در آيه مورد بحث فقط سى ماه ذكر شده، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد؟
فقهاء و مفسران با الهام از روايات اسلامى در پاسخ گفتهاند: آرى حد اقل دوران حمل 6 ماه و حد اكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است، حتى از جمعى از پزشكان پيشين همچون” جالينوس” و” ابن سينا” نقل شده كه گفتهاند: خود با چشم شاهد چنين امرى بودهاند كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است.
ضمنا از اين تعبير قرآنى مىتوان استفاده كرد كه هر قدر از مقدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود، به گونهاى كه مجموعا 30 ماه تمام را شامل گردد، از ابن عباس نيز نقل شده كه هر گاه دوران باردارى زن 9 ماه باشد بايد 21 ماه فرزند را شير دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد. قانون طبيعى نيز همين را ايجاب مىكند، چرا كه كمبودهاى دوران حمل در دوران شيرخوارگى بايد جبران گردد.
سپس مىافزايد:” حيات انسان هم چنان ادامه مىيابد تا زمانى كه به كمال قدرت و نيروى جسمانى رسد، و به مرز چهل سالگى وارد مىگردد” (حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً)
” بلوغ اشد” اشاره به” بلوغ جسمانى” و رسيدن به اربعين سنة (چهلسالگى) اشاره به” بلوغ فكرى و عقلانى” است، چرا كه معروف است، انسان غالبا در چهل سالگى به مرحله كمال عقل مىرسد و گفتهاند كه غالب انبيا در چهلسالگى مبعوث به نبوت شدند.
ضمنا در اينكه سن بلوغ قدرت جسمانى چه سنى است؟ در آن نيز گفتگو است، بعضى همان سن معروف بلوغ را مىدانند كه در آيه 34 اسراء در مورد يتيمان نيز به آن اشاره شده، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هيجده سالگى است.
البته مانعى ندارد كه اين تعبير در موارد مختلف معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشن مىشود.
در حديثى آمده است:
” شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهلسالگى برسند و از گناه توبه نكنند مىكشد و مىگويد پدرم فداى چهرهاى باد كه هرگز رستگار نمىشود"! (و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست!)
از ابن عباس نيز نقل شده:!:” هر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد"!
به هر حال قرآن در دنباله اين سخن مىافزايد: اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چهلسالگى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مىكند: نخست مىگويد:” پروردگارا! به من الهام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى بجا آورم” (قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ)
اين تعبير نشان مىدهد كه انسان با ايمان در چنين سن و سالى هم از عمق و وسعت نعمتهاى خدا بر او آگاه مىگردد، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده است تا به اين حد رسيده، چرا كه در اين سن و سال معمولا خودش پدر يا مادر مىشود، و زحمات طاقت فرسا و ايثارگرانه آن دو را با چشم خود مىبيند، و بىاختيار به ياد آنها مىافتد و بجاى آنها در پيشگاه خدا شكرگزارى مىكند.
در دومين تقاضا عرضه مىدارد:” خداوندا! به من توفيق ده تا عمل صالح بجا آورم، عملى كه تو از آن خشنود باشى” (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ).
و بالآخره در سومين تقاضايش عرض مىكند:” خداوندا! صلاح و درستكارى را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش” (وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي).
تعبير به” لى” (براى من) ضمنا اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان من چنان باشد كه نتائجش عائد من نيز بشود.
و تعبير” فى ذريتى” (در فرزندان من) به طور مطلق، اشاره به تداوم صلاح و نيكوكارى در تمام دودمان او است.
جالب اينكه در دعاى اول پدر و مادر را شريك مىكند، و در دعاى سوم فرزندان را، ولى در دعاى دوم براى خود دعا مىكند، و اينگونه است انسان صالح كه اگر با يك چشم به خويشتن مىنگرد با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند نگاه مىكند.
و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مىدارد كه هر كدام بيانگر يك برنامه عملى مؤثر است، مىگويد:” پروردگارا! من در اين سن و سال به سوى تو بازمىگردم و توبه مىكنم” (إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ).
به مرحلهاى رسيدهام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد، و تا به آخر عمر هم چنان ادامه يابد، آرى من به مرز چهلسالگى رسيدهام و براى بندهاى چون من چقدر زشت و نازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم.
ديگر اينكه مىگويد:” من از مسلمين هستم” (وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ).
در حقيقت اين دو جمله پشتوانهاى است براى آن دعاهاى سهگانه و مفهومش اين است: چون من توبه كردهام، و تسليم مطلق در برابر فرمان توام، تو نيز بزرگوارى كن و مرا مشمول آن نعمتها بفرما.
فرم در حال بارگذاری ...
اين انسانهاى كم ظرفيت
معارفی از جزء بیست وپنجم قرآن کریم
اين انسانهاى كم ظرفيت
لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49:فصلت)
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (50)
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ (51)
در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بىايمان شده، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كمظرفيت.
نخست مىفرمايد:” انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمىشود” (لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ).
هرگز تنور حرص او از گرمى نمىافتد، هر چه بيشتر پيدا مىكند باز بيشتر مىخواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمىشود.
” اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى مايوس و نوميد مىشود” (وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ).
منظور از انسان در اينجا” انسان تربيت نايافته” اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده، انسانهايى كه بر اثر جهانبينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ما وراى آن را ببيند، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند.
آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و مايوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد.
دعا در آيه مورد بحث به معنى طلب كردن چيزى مىباشد، بنا بر اين لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ: يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمىشود.
در اينكه” يئوس” و” قنوط” به يك معنى است، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است:
آنچه از موارد استعمال واژه” ياس” و” قنوط” در قرآن مجيد به دست مىآيد اين است كه ياس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مىرود.
در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده، مىفرمايد:” هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم، مىگويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بودهام”
(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي)
اين بينواى مغرور فراموش مىكند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته، گفت: نه، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم!” قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي” (قصص- 78).
در دنباله آيه مىافزايد: اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مىكشاند و مىگويد: من باور ندارم قيامتى در كار باشد” (وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً).
” و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است"! خدايى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرايى خواهد كرد!
(وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى).
ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مىكند كه:
” ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام دادهاند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مىچشانيم”
(فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ)
(” عذاب غليظ” به معنى” عذاب شديد و متراكم” است)
در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مىدهد بازگو مىكند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است.
مىفرمايد:” هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مىگرداند، و با تكبر از حق دور مىشود” (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ).
” اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مىكند” (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ).
” نا” از ماده” ناى” (بر وزن راى) به معنى دور شدن مىباشد و هنگامى كه” جانب” (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مىگردانند و با بىاعتنايى دور مىشوند.
” عريض” به معنى پهن در مقابل طويل است، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مىبرد.
آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است، به هنگام روى آوردن نعمتها” حريص” و” مغرور” و” فراموشكار و به هنگام پشت كردن نعمتها” مايوس” و نوميد و” پر جزع".
ولى در مقابل، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آن چنان پرظرفيت و پرمايهاند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مىسازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و مايوس، آنها به مصداق رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ سودمندترين تجارتها، و پرفايدهترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمىسازد، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مىدانند، آنها مىدانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است، و شيرينىها آزمايش و امتحان الهى.
گاه تلخيها مجازات غفلتها است، و نعمتها براى برانگيختن حس شكرگزارى بندگان.
قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به” اذقنا” و” مسه” شده، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مىشود، و راه غرور، يا نوميدى و ياس را پيش مىگيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غورهاى ترش مىشوند و با مويزى شيرين.
آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح، و بلندى افق فكر، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است.
امير مؤمنان على علیه السلام ضمن دعاهايى كه در آن سرمشق به ياران خود مىدهد عرض مىكند:
نسأل اللَّه سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة:
” از خدا مىخواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمىسازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمىدارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمىگيرد”
تفسير نمونه، ج20
فرم در حال بارگذاری ...
چرا باید به دنبال خدا شناسی برویم؟
2.انگیزه عاطفی
ضرب المثلى است معروف كه انسان بنده احسان است (اَلاِْنْسانُ عَبِيْدُ اَلاِْحْسانِ)
همين مطلب با كمى تفاوت در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: اَلاِْنْسانُ عَبْدُ الاِْحْسانِ «انسان بنده احسان است»
و در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم بِالاْحْسانِ تُمْلَكُ الْقُلُوبُ به وسيله احسان قلبها به تسخير انسان درمى آيد»
و باز در حديثى از همان حضرت (عليه السلام) آمده است: وَأَفْضِلْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيْرَهُ: «به هركس مى خواهى نيكى كن تا امير او باشى»
و ريشه همه اين مفاهيم در حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله) است كه فرمود: اِنَّ اللهَ جَعَلَ قُلُوْبَ عِبادِهِ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ اِلَيْها، وَبُغْضِ مَنْ أساءَ اِلَيْهَا: «خداوند دلها را در تسخير محبت كسى قرار داده كه به او نيكى كند، و بر بغض كسى قرار داده است كه به او بدى كند»
خلاصه اين يك واقعيت است كه هركس به ديگرى خدمتى كند يا نعمتى بخشد عواطف او را متوجه خود مى سازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقمند مى شود، ميل دارد او را كاملاً بشناسد و از او تشكر كند، و هرقدر اين نعمت مهم تر و فراگيرتر باشد تحريك عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بيشتر است.
و لذا علماى علم كلام (عقائد) از قديم ترين ايام مسأله «شكرمنعم» را يكى از انگيزه هاى تحقيق پيرامون مذهب، و معرفة الله شمرده اند.
ولى بايد توجه داشت «شكر منعم» قبل از آنكه يك حكم عقلى باشد يك فرمان عاطفى است.
اين اشاره كوتاه را با شعرى
از «ابوالفتح بستى» شاعر معروف عرب پايان مى دهيم.
أَحْسِنْ اِلَى النّاسِ تَسْتَعْبِدْ قُلُوْبَهُم *** فَطَالَما اسْتَعْبَدَ اَلاِْنْسانَ اِحْسانٌ
«به مردم نيكى كن تا قلوب آنها را بنده خود سازى و همواره انسانها بنده احسانها بوده اند»!
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «شبى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نزد عايشه بود او سؤال كرد چرا خود را (براى عبادت) اين همه به زحمت مى افكنى؟ در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بخشيده است. »
فرمود: أَلا أَكُوْنُ عَبْداً شَكُوْرا؟ «آيا من نبايد بنده شكرگزار او باشم»؟!
فرم در حال بارگذاری ...