شعر مهدوی
جمعه ها با ساعتم بیگانه ام
با غریبی شما هم خانه ام
جمعه ها ثانیه ها دق می کنند
شکوه ها از صبح صادق می کنند
با زبان حال خود ندبه کنند
باغریبی شما گریه کنند
باز گویم من زبان حالشان
شکوه و هم گریه بسیار شان
باز هم آدینه آمد بی امام
باز هم این قصه مانده نا تمام
لحظه ها در جمعه ها غرق غمند
با دقایق همنشین ماتمند
عمر هر ساعت به روز جمعه ای
شد برابر با دو صد آدینه ای
ثانیه دور از شما آه وتب است
صبح جمعه بی شما شام شب است