حضرت امالبنین سلام الله علیها
دست گلچین چه غمی روی دل ما نگذاشت؟!
همه گلهای مرا چید و گلی جا نگذاشت
خواستم تا به ابد فاطمه نامم باشد
گریههای حسن و زینب کبری نگذاشت
به همین امبنین بود دلم خوش اما
چه کنم من خبر مرگ پسرها نگذاشت
خواستم قبر تو کوچک بکشم من،که رباب
گریه میکرد زبس وقت تماشا، نگذاشت
خواستم آب بریزم به روی تربت تو
غم لعل لب خشکت، لب دریا نگذاشت
خواهرت گفت زبس تیر عدو زد به تنت
جای یک بوسه بر آن قامت رعنا نگذاشت
خواستم بر تن صد پاره تو گریه کنم
اربا اربا شدن اکبر لیلا نگذاشت
خواستم تا گله از تیر سه شعبه بکنم
شرم از روی رباب و گلش اما نگذاشت
لحظه ای نیست که بر حرمله نفرین نکنم
فرق بین گل شش ماهه و سقا نگذاشت
خواستم گریه کنم بر غم بی دستی تو
غم بی مادری یوسف زهرا نگذاشت
خواستم بهر زمین خوردن تو ناله کنم
با سر افتادن آن سید و مولا نگذاشت
خواستم روضه گودال بخوانم اما
گریه روز و شب زینب کبری نگذاشت
عبدالحسین میرزایی