افزایش نعمت با راهکار امام جوادعلیه السلام
شناخت نعمتهای الهی و به جا آوردن شکر نعمت راهکار افزایش موهبتهای الهی در زندگی است.نعمتها در راستای برترین عطای الهی
برآورده شدن حاجتها همواره به عنوان نعمت شناخته شدهاند. اما چه بسا حاجت و نیازی بر طرف نشود و در این بر طرف نشدن، نعمت الهی وجود داشته باشد. نعمتها همانگونه که باید سبب زندگی بهتر دنیوی ما شوند؛ میبایست با اولویتی بیشتر سعادت اُخروی ما را تأمین کند. بهترین نعمت و عطای الهی را حضرت محمد تقی(علیهالسلام) در حدیثی اینگونه معرفی کردند: «الْحَوَائِجُ تُطْلَبُ بِالرَّجَاءِ وَ هِيَ تَنْزِلُ بِالْقَضَاءِ وَ الْعَاقِيَةُ أَحْسَنُ عَطَاءٍ[۶] حاجتها با آرزومندی خواسته میشود و با حکم الهی برآورده میشود و(حُسن) عاقبت بهترین هدیه است.» در این روایت امام جواد عاقبت به خیری را بهترین عطا و هدیه الهی معرفی کردند. پس اگر حاجتی برآورده نشد؛ باید این را هم از نعمتهای خدا دانست؛ نعمتی در راستای عاقبت به خیری ما.
شناخت نعمت و شکرگزاری برای وجود آنها راهکار زیاد شدن نعمتهای الهی در زندگی ماست. اما باید توجه داشت گاهی نداشتهها نیز نعمتهای الهیاند برای کسب سعادت ابدی و عاقبت به خیری.
امامت عام
مسأله امامت در مكتب شيعه كلامي است نه فقهي زيرا مسألهاي كه موضوع آن صفت يا فعل خداست كلامي است و مسألهاي كه موضوع آن فعل مكلف است فقهي. در مذهب شيعه نصب امام و تعيين آن فعل خداوند است. لذا كلامي و از اصول در مقابل فروع به شمار ميرود. هرچند پذيرش آن بر مردم واجب است و از اين منظر فقهي است چنانچه خواهد آمد.
غرض آنكه:
1. آنچه به ذات اقدس الهي، صفات و افعال او مربوط ميشود (اصول دين يا مذهب).
2. اموري كه به اعمال و تكاليف انسان باز ميگردد (فروع دين).
تعيين حدود و ثغور افعال الهي در قلمرو علم كلام و بحث از حدود، شرايط، كيفيات، موانع، مقارنات و سائر مسائل افعال انسان در حوزه علوم فقه، اخلاق و حقوق است.
امامت از مسائل كلامي و اصول دين به شمار ميآيد؛ امّا ديگران آن را از مسائل فقهي و جزو فروع ميشمارند. آنان لزوم عصمت امام را باور نداشته و او را چونان رهبران عادي ميدانند كه منصب خويش را از انتخاب مردم به دست ميآورد نه از نصب الهي، از اينرو آن را از اصول ندانسته و در فقه از امامت گفتوگو ميكنند و اگر در علم كلام از امامت سخن ميگويند، براي نفي كلامي بودن آن است.
در اعتقاد راسخ اماميه، اداره امور جامعه از وظايف نازل و ضعيف امام است و برخلاف پندار باطل آناني كه امامت را فقط رياست، مديريت و تدبير جامعه معرفي ميكنند، امام شخصيتي ارزشمند است كه وجود ناسوتياش نيازهاي والاي جامعه بشر را تأمين ميكند و وجود ملكوتياش فرشتگان عالم مثال و ملكوت را راه مينمايد و وجود جبروتياش حاملان عرش و سكان ملأ اعلا را به كمال لايقشان دعوت ميكند و هم كارهاي برتر و والاتري را بر عهده دارد.
كلامي بودن امامت يعني تعيين امام بر عهده خدا و از افعال اوست، [زيرا] امام نه تنها بايد در ايفاي وظيفه امامت و اعلام و اِخبار احكام الهي و تشريح و تبيين آن دچار خلاف، غفلت، سهو و نسيان نشود بلكه در اعمال و وظايف فردي نيز گرفتار خلاف نگردد؛ نه گِرد گناه بگردد و نه گَرد معصيت چهره جان او را آلوده كند و بالاتر، نه تنها دستش به گناه دراز نشود و تصميم آن در دلش نگذرد بلكه انديشهاش نيز از خطا و اشتباه مصون و محفوظ باشد و اين همان مقام والاي عصمت است كه جزو اسرار نهاني و نهايي انسان كامل و نيز از شرايط نبوت و امامت شمرده ميشود. چنين كسي ميتواند همه اسرار جهان را به تعليم الهي بفهمد و امور سعادت بخش بشر را درست ادراك كند و باطن اشياء و اشخاص را به اذن خدا و بي اشتباه بنگرد.
اين كار را كه از ملكات راسخ انسان كامل است، هيچ كس جز ذات اقدس الهي و آن كه خدا بخواهد، تشخيص نميدهد، به همين دليل نصب و تعيين امام تنها بر عهده خداي عالم به غيب است. قرآن كريم نيز در جريان آزمايش خليل حق، حضرت ابراهيم (عليهالسلام) امامت را عهد خدا خوانده: (لايَنالُ عَهدِي الظّلِمين)و تعيين و نصب امام را به خدا نسبت داده است: (قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما).
«ظلم» هر گونه خلاف را شامل ميشود و خداي سبحان ظالم بودن و ارتكاب كوچكترين خلاف را مانع رسيدن عهد ولايت و مقام والاي نبوت و امامت به او ميداند: (لايَنالُ عَهدِي الظّلِمين)، بنابراين عصمت (يعني مصونيت از خطا و خطيئه) شرط اساسي چنين مقامي است و تشخيص و تعيين معصوم و نصب او در اين جايگاه از افعال الهي و اصول دين، در نتيجه جزو مسائل كلامي است.
به زعم ديگران كه عصمت را براي امام شرط نميدانند، چيزي به نام امامت الهي معني ندارد. آنان عرش امامت الهي را به فرش خلافت بشري تنزل دادند و خلافت را فقط مديريت مادّي جامعه پنداشتند و از امام و امامت به خليفه و خلافت تعبير كردند، در نتيجه او را چونان ساير رهبران عادي پنداشتند كه با انتخاب مردم به رسميت ميرسد و بر اين باورند كه زير سقف سقيفه بنيساعده هم ميتوان او را برگزيد و ضرورتي در نصب و تعيين الهي در غدير و مانند آن نيست.
چهره فقهي امامت
با وجود كلامي بودن مسئله امامت، در برخي روايات از همين مسئله در رديف فروع دين ياد شده است. رازش اين است كه امامت و ولايت دو چهره دارد: كلامي و فقهي؛ به اعتبار بُعد فقهياش كنار نماز، روزه، حج، جهاد، زكات و مانند اينها قرار ميگيرد كه همه از اركان فروع دين شمرده ميشوند.
به ديگر سخن، آن بخش از مسئله امامت كه عهدهدار مسئله نصب و مشروعيت است به فعل خداي سبحان باز ميگردد، جزو اصول دين است و علم كلام عهدهدار آن است؛ لكن چون پذيرش امام معصوم و اطاعت از رهبري او بر مردم واجب است تولّي، همانند نماز و روزه و زكات و حج و جهاد مسئلهاي فقهي است. بنابراين پذيرش امام معصوم نيز همانند نماز از واجبات فرعي و فقهي است.
مرز انديشه شيعي از صاحبان ديگر انديشهها در اين محور از يكديگر جدا ميشود، زيرا بر اساس مكتب نصب، حكومت بر محور شايسته سالاري (عصمت) بنا ميشود و شايستگان بر اريكه قدرت مينشينند و به امر و نصب الهي عهدهدار اين مقام و مسئوليت ميشوند؛ ولي بر پايه بينش ديگران، بسا كه شايستگان گوشهنشين شوند، چنان كه نمونه آن را به حسب ظاهر و ديد خود در نظام ليبرال دموكراسي غرب مشاهده ميكنيم.
اينان اهل نظرند نه بصر هر بينندهاي صاحب بصيرت نيست. اهل نظر شايد زياد باشند؛ اما صاحبان بصر اندكاند. خداي سبحان به پيامبر محبوبش درباره اهل نظر فاقد بصيرت ميفرمايد كه عدهاي تو را مينگرند ولي نميبينند. اينان فقط مشخصات ظاهري و حسب و نسب تو را ميدانند و از كلامت جز ظاهر آن را نميفهمند: (وتَرهُم يَنظُرونَ اِلَيكَ وهُم لايُبصِرون).
در مسئله امامت و ولايت نيز برخي اهل نظرند نه بصر: آنان كه پس از رحلت نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم زير سقف سقيفه بني ساعده مشكل نيابت را به زعم آفل خود حل كردند و كسي را كه هرگز با «منوب عنه» خود يعني پيامبر خدا سنخيتي نداشت به جاي ايشان نشانيدند، اهل نظر بودند؛ نه اهل بصر تا منوب عنه را بشناسند،درنتيجه نايب وي را تشخيص دهند. آنها نه نيابت را دريافتند و نه منوب عنه را شناختند.
خصوصيات مخلَصين در قرآن كريم
الف: عجز شيطان از اغواى آنها
ب: قدرت بر ستايش ذات مقدس الهى بدانسان كه شايسته اوست
طبق آيات قرآن اين دسته داراى آثار و خصوصياتى مختصّ بخود خواهند بود:
اوّلًا شيطان و نفس اماره به آنها دسترسى ندارد، و از آنها كاملا مأيوس است، و نمىتواند باندازه سر سوزنى در دل آنها رخنه نموده و اثرى بگذارد.
«وَ لَأغوِيَنَّهُم أجمَعِينَ إلَّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِينَ» (حجر/40)
«قَالَ فَبعِزَّتِكَ لَأغوِيَنَّهُم أجمَعِينَ ألَّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِينَ» (ص /83)
خود شيطان در اين حال اعتراف دارد كه عاجزتر از آنستكه بتواند آنان را از راه منحرف بنمايد، چون دل آنها محل خدا شده، و معلومست كه شيطان قدرت غلبه و استيلا بر جايگاه خدا را ندارد.
اين چنين افراد دائماً در حرم خدا مصون و محفوظ از هر گناه فعلى و قولى و فكرى و قلبى و سرّى، و نيز خالى از هر گونه خطا و اشتباه بوده، فعل آنان فعل حقّ، زبان آنان زبان حق، چشم آنان چشم حق، گوش آنان گوش حق، و بالأخره تمام كانون وجودى آنان متعلق بحضرت حقّ و خانه قلب و سرّ آنان در بسته به تسليم خداى منان داده شده است.
و معلومست كه واردات قلبّيه آنان بإذن حق، بامر حق بوده، آنچه را كه ضمير آنان از عوالم بالا تلقّى كند خواه بطور وحى و تشريع شريعت باشد، خواه بعنوان ادراك مطالب كليه و علوم حقيقّيه، و اطّلاع بر اسرار و مغيبات كه شأن امام و اولياى خداست؛ در هر حال قلب آنان معصوم و عارى از هر گونه گناه و خطائى خواهد بود.
و ثانياً چون فكر و سرّ آنان وسيع شده، و آنان از تمام مراحل هستى عبور نموده و متحقِّق بذات حق شدهاند، لذا مىتوانند خدا را چنانكه شايد و بايد حمد و ستايش كنند، ستايشى كه لايق ذات مقدّس اوست.
«سُبحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ ألّا عَبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ» (صافات/160)
چون هر موجودى كه بخواهد خدا را حمد كند به اندازه استعداد و ظرفيّت و بقدر فكر خود و علم خود حضرت معبود را مىستايد.
حضرت حق بالاتر از مقدار و اندازه علم و ظرفيّت وجودى اوست، لذا هيچ موجودى نمىتواند آنطور كه بايد خدا را حمد كند، و لذا با ستايش بايد تسبيح را توأم نمود، يعنى در عين آنكه تو را حمد مىكنيم و بتمام مراتب جمال و كمال مىستائيم، تو را منّزه و مقدّس و پاكتر از اين مىدانيم كه اين ستايش ما سزاوار مقام عز و جلال و عظمت تو باشد
. سُبحَانَ ربِّى الأعلَى و بحمدِه- سُبحَان ربِّى العظيمِ و بحَمده- «وَ يُسَبِّحُ الرَعدُ بحَمدِهِ وَ المَلآئِكَةُ مِن خِيفَتِهِ» 0رعد/13)
رعد آسمان و فرشتگان، از خوف خدا و كوچكى آنان در برابر عظمت آن حضرت پيوسته با ستايش خود، تسبيح و تنزيه مىكنند.
«وَ إن مِن شَىءٍ إلَّا يُسَبِّحُ بحَمدِهِ وَ لكِن لَا تَفقَهُونَ تَسبيحَهُم» (اسراء/44)
تمام موجودات بدون استثناء با ستايش و تمجيد خود، اعتراف بعدم وصول حمد و ستايش، بساحت قدس او را دارند، و لذا با حمد خود تنزيه و تقديس نموده، ذات مقدس او را از اين گونه ستايشها بالاتر و منزهتر مىستايند.
اما بندگان مخلَص خدا كه هيچ جنبه هستى بخود در آنها مشهود نيست، بلكه هستى آنان هستى حقّ شده است، و قلب آنان عرش و كرسى آن حضرت است، آنان مىتواند خدا را چنانكه شايد بستايند و در حقيقت خدا ستاينده خود بوده است.
و اين تقريب منافاتى با جمله ما عرفناكَ حقَّ مَعرفتِكَ ندارد، زيرا مفاد اين جمله، عرض ذلّ و فقر در عالم امكان و كثرت است، و مفاد سُبحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ إلَّا عَبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ، تحقّق فناى حقيقى در تمام مراتب اسماء و صفات و ذات حضرت احديت است كه در آن مقام فناى مطلق، مختصر شائبه هستى و اظهار أنانيّت نمودن، كفر و شرك بوده و از ساحت اخلاص مخلَصين بسى دور است.
ج: معافيت از سؤال و حساب و حشر و عرض و كتاب و ميزان
و ثالثاً براى آنان مؤاخذه و بازخواستى نيست، و سؤال و كتابى ندارند.
سؤال قبر، و نكير و منكر، و حشر و عَرْض، و كتاب و ميزان، و صراط براى آنان نيست
«فَإنَّهُم لَمُحضَرُونَ إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ» (صافات/128)
تمام افراد انسان در پيشگاه عدل خدا حاضر شوند و مورد عرض و سؤال قرار گيرند، مگر بندگان مخلَص خدا كه آنها از سؤال و عرض، بسبب مجاهدات نفسانى و اخلاص در عمل و قول و فكر و سِرّ از محل مؤاخذه و سؤال عبور نموده و در جايگاه والاى مخلَصين در حرم خدا وارد شده و در آنجا آرميدهاند.
و در حقيقت، موجودى كه وجود خود را تسليم نموده و چيزى براى او نمانده است، ديگر چگونه حضور يابد، و مورد سؤال واقع شود.
سؤال و كتاب براى كسانى است كه در آنها شوائبى از ربوبيت بوده، و اعمالى طبق اين شوائب از آنها سر زده است، ولى آنكه در او غير از حقيقت عبوديّتِ محضه چيزى نمانده است، و تمام مراتب وجودى او بأعلى الكلمه ندا بر فقر و نياز و ذلّ عبودّيت مىنمايد، چگونه حضور و سؤال درباره او متصور است.
اين بندگان مرگ ندارند و هميشه بحيات حق زنده و جاويدند، چون وجه الله شده، و نماينده و نشان دهنده خدايند، و معلومست كه هلاكت و بوار در مراحلى است كه هستى، غير هستى حق و غير وجه او باشد.
«وَ يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِى السَمَوَاتِ وَ مَن فِى الأرضِ إلّا مَن شَآءَ اللهُ»(نمل/87)
«وَ نُفِخَ فِى الصُورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَمَوَاتِ وَ مَن فِى الأرضِ إلّا مَن شَآءَ اللهُ»(زمر/68)
وقتيكه در صور دميده شود تمام موجوداتيكه در زمين و آسمانند، از شدت ترس و وحشت هلاك مىشوند، مگر افرادى را كه خدا بخواهد.
در اين دو آيه ملاحظه مىشود كه خداوند يكدسته را استثناء نموده است: آنهائيكه مورد مشيّت خدا واقع شده، و خدا نمىخواهد هلاك شوند براى آنان ترس و هلاكتى نيست.
از طرف ديگر مىبينيم كه خداوند مىفرمايد تمام موجودات غير از وجه خدا همه و همه بدون استثناء هلاك خواهند شد.
«كُلُّ شَىءٍ هَالِكٌ إلّا وَجهَهُ» (قصص/88)
«كُلُّ مَن عَلَيهَا فَانٍ وَ يَبقَى وَجهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَ الإكرَامِ»(الرحمن/27)
تمام موجوداتيكه در روى زمين زيست مىكنند فانى و هلاك شوندهاند، مگر وجه الله كه در آن فنا و زوالى نيست
از ملاحظه اين دو آيه با دو آيه سابق الذكر بدست مىآيد كه همان افرادى را كه خدا مىخواهد، و بواسطه نفخ در صور نمىميرند، كسانى هستند كه وجه الله شده و نمايش دهنده خدا به تمام معنى گشتهاند، يعنى اولياى خدا و مقرّبين درگاه او مرگ ندارند.
و با انضمام اين نتيجه به آيه سابق كه فرمود: «فَإنَّهُم لَمُحضَرُونَ إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ»، استفاده مىشود كه بندگان مخلَص خدا نه سؤال و كتابى دارند، و نه مرگ و انعدامى، بلكه پيوسته آنها بحيات حّق أبدا سرمداً زنده خواهند بود.
د: پاداش و جزاى مخلَصين در مقابل عمل نبوده و بيحد و حصر است
رابعا خداوند علىّ أعلى، براى بندگان مخلَص خود جزائى محدود و معين قرار نداده است، چون هر چه از بهشت و نعمتهاى بهشتى به آنها بدهد، كمتر از مقام و منزلت آنهاست، بلكه جزاى آنها خود ذات أحديت و مشاهده انوار جمال اوست و بس.
«وَ مَا تُجزَونَ ألّا مَا كُنتُم تَعمَلُونَ إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ»(صافات/40)
مزد و جزاى آنها بيحد و بىحساب بوده، چون آنها از نفس و عالم مقدار عبور كرده و به درياى عظمت و جلال رسيدهاند، لذا نفس تحقق در آن مقام جزاى لا متناهى و بى عدّ و حدّ آنان خواهد بود.
بارى از اين آياتى كه درباره مخلَصين و مقام و منزلت آنان ذكر شد، استفاده ميشود كه مخلَصين از بندگان خدا من جميع الوجوه غير از ساير بندگانند، آنان مصون بصيانت حضرت ذو الجلال بوده، و هيچ آفتى از گناه و معصيت كه لازمه سيطره شيطان و نفس اماره است در آنها نيست.
و اين معنى عصمت از گناه است كه خداوند در قرآن مجيد مىفرمايد: ما كه حضرت يوسف را از ابتلاى بگناه با زليخا حفظ كرديم، بعلّت آن بود كه او از بندگان مخلَصين ما بود
«كَذَلِكَ لِنَصرِفَ عَنهُ السُوءَ وَ الفَحشَآءَ إنَّهُ مِن عِبَادِنَا المُخلَصِينَ»(یوسف/24)
پس هر كه به مقام و مرتبه مخلَصين برسد، از هر گونه زشتى و منكرى در حفظ و امان الهى است، و علاوه چون حيات آنها حيات حقّ شده و از عالم مقدار عبور كردهاند، و خواطر مغيّره و مبدّله نفس ديگر در آنها وجود ندارد، بنابراين در تلقى معارف الهيّه و علوم كليّه و حفظ و تبليغ و تحويل نيز داراى مقام عصمت، و مصون بصيانت حضرت احدّيت خواهند بود.
امام شناسى، جلد1 ، ص: 49
اخلاص در عمل صالح يگانه وسيله نيل بمقصود است.
«فَمَن كَانَ يَرجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا يُشرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أحَدًا» (کهف/110)
در هر قدمى كه بر مىدارد از تسويلات نفس و تزيينات ابليس روى گردانيده، دل بخداى خود بسپارد و خواطر شيطانى را از ضمير خود بدور ريخته، نفس متحرّك و موّاج و مضطرب خود را بياد خدا آرام كند.
اين عمل احتياج به مجاهده دارد، مجاهده با نفس و رسيدن بمنزل اخلاص، تا از مخلِصين گردد، و در تمام كارها از عبادت و غير آن در هيچ چيز غير خدا را منظور و مقصود خود نداند، و صرفاً كردارش خالصاً لوجهه الكريم بوده باشد.
چون انسان در هيچ حال از تهاجم افكار و خيالات وارده در قلب خالى نيست، حتّى در حال سكوت و استراحت، خواطر بدون اختيار مانند سيل به دل انسان هجوم مىآورند، و حتّى در حال خواب، خواطر از انسان دست برنمىدارند؛
لذا براى سكون و آرامش دل بايد با ذكر خدا و مجاهده بسيار قوى در مقابل هجوم خاطرات مقاومت نمود، و دل را از دستبرد آنان محفوظ نگاهداشت، و در هر لحظه از منويّات شخصى دست برداشت، و اختيار و رضاى حضرت بارى تعالى را بر رضا و اختيار خود ترجيح داد.
اگر انسان به يارى و توفيق خدا در اين مرحله ايستادگى بنمايد، و مجاهده خود را ادامه بدهد كم كم همه مراتب شخصيّت طلبى و استكبار و استقلال منشى او خداحافظى نموده و ميروند، و ذلّ عبودّيت نسبت به ساحت حضرت معبود و روح خدا طلبى و نياز و فقر بدرگاه او جانشين آن مىگردد.
از خود پرستى برون رفته خدا پرست مىگردد و حقيقت عبوديت را در خود ملاحظه و مشاهده مىكند، قلب او آرام مىگيرد، و از نوسان و حركت مىايستد، و از اضطراب و آشفتگى به اطمينان و سكون رهبرى مىشود؛ وجودش و سرّش پاك و پاكيزه مىگردد و خواطر شيطانى ديگر بدو راه پيدا نمىكند، و ساير خواطر با اجازه او بدرون دل راه مىيابند، و بدون اجازه، حق ورود ندارند چون دل در اين هنگام بتمام معنى الكلمه پاكيزه شده و صيقلى بصيقل محبّت و عبودّيت شده است، لذا جمال و انوار الهى در او مشهود، و آئينه تمام نماى ذات و اسماء و صفات حضرت معبود مىگردد، و اين مقام مخلَصين است كه بسيار مقامى والا و ارجمند است.
امام شناسى، جلد1 ، ص: 45
اختلاف اساسى بين شيعه و سنى
بين شيعه و سنى اختلاف فقط در مسئله ولايت است.
شيعه مى گويد امام بايد معصوم باشد و از جانب خدا منصوب گردد، سنيّان مىگويند عصمت از شرائط امام نيست و مردم مىتوانند براى خود امامى را اختيار كنند و از او پيروى نمايند.
بقيه مسائلى كه مورد اختلاف بين اين دو گروه است همه تابع اين مساله بوده و از فروعات اين اصل بشمار ميرود، و روى زمينه اختلافى كه در اين اصل به ميان آمده است در آن فروعات نيز اختلافاتى قهراً پيدا شده است، بطوريكه اگر در اين اصل اختلاف از ميان برخيزد و اين دو فرقه داراى مرام و مذهبى واحد گردند، بقيه فروع نيز خود بخود به پيروى و به تبع اين اصل اختلافات خود را رها نموده و متحد خواهند شد