جرعه ای از معارف سوره مبارکه یس
آيات 11 تا 12
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ (11) إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ (12)
ترجمه:
11- تو تنها كسى را انذار مىكنى كه از اين يادآورى الهى پيروى كند، و از خداوند رحمان در پنهان بترسد، چنين كسى را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده! 12- ما مردگان را زنده مىكنيم، و آنچه را از پيش فرستادهاند و تمام آثار آنها را مىنويسيم، و همه چيز را در” كتاب” احصا كردهايم.
تفسير:
چه كسانى انذار تو را مىپذيرند؟
در آيات گذشته سخن از گروهى در ميان بود كه به هيچوجه آمادگى پذيرش انذارهاى الهى را ندارند و انذار و عدم انذار در برابر آنها يكسان است، اما آيات مورد بحث از گروه ديگرى كه درست در نقطه مقابل آنها قرار گرفتهاند سخن مىگويد، تا با مقايسه با يكديگر- همانگونه كه روش قرآن در بحث است- مساله روشنتر شود.
مىفرمايد” تو تنها كسى را انذار مىكنى كه از” ذكر” پيروى كند، و از خداوند رحمن در پنهان بترسد” (إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِي الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ)
” و كسى كه چنين است او را بشارت به مغفرت و پاداش پر ارزش ده” (فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1- در اين آيه دو وصف براى كسانى كه” انذار” و” اندرز” پيامبر ص در آنها مؤثر است ذكر شده: پيروى از ذكر، و خشيت از خداوند در پنهان، البته منظور از بيان اين دو وصف همان آمادگى و جنبه” بالقوه” آن است، يعنى انذار تنها در كسانى مؤثر واقع مىشود كه گوش شنوا و قلب آماده دارند، انذار در آنها دو اثر مىگذارد: نخست پيروى از ذكر و قرآن، و ديگر احساس ترس در برابر پروردگار و مسئوليتها.
و به تعبير ديگر اين دو حالت بالقوه در آنها وجود دارد، اما بعد از انذار به فعليت مىرسد بر خلاف كوردلان لجوج و غافل كه هرگز نه گوش شنوا دارند نه آماده خشيتاند.
2- منظور از” ذكر” به عقيده بسيارى از مفسران قرآن مجيد است، زيرا اين كلمه به همين صورت كرارا در قرآن در همين معنى به كار رفته است.
ولى مانعى ندارد كه منظور معنى لغوى آن يعنى هر گونه يادآورى بوده باشد، كه شامل آيات قرآن و ساير انذارهاى پيامبر ص و رهبران الهى مىشود.
3-” خشيت"، به معنى ترسى است كه آميخته با احساس عظمت باشد، و تعبير به” رحمان” كه مظهر رحمت عامه خداوند است در اينجا نكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه: در عين ترس از عظمت خداوند بايد اميد به رحمت او نيز داشته باشند، تا دو كفه” خوف” و” رجا” كه عامل حركت مستمر تكاملى است متوازن گردد.
4- تعبير” بالغيب” در اينجا اشاره به شناخت خداوند از طريق استدلال و برهان است، چرا كه ذات پاك او از حواس انسان پنهان مىباشد، تنها با چشم دل و از لابلاى آثارش مىتوان جمال و جلال او را مشاهده كرد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه” غيب” در اينجا به معنى پنهان از چشم مردم است، يعنى مقام” خشيت” و ترس او جنبه ريايى و در حضور مردم نداشته باشد، بلكه در نهان نيز داراى خشيت باشد.
بعضى نيز آن را به معنى” قيامت” تفسير كردهاند، چرا كه از مصداقهاى روشن امورى است كه از حس ما پنهان است، ولى معنى اول از همه مناسبتر به نظر مىرسد.
5- جمله” فبشره” در حقيقت تكميل” انذار” است، زيرا پيامبر ص در آغاز انذار مىكند، و هنگامى كه پيروى از فرمان خدا و ترس آميخته با عظمت نسبت به او پيدا شد و اثراتش در” قول” و” فعل” انسان ظاهر گشت بشارت مىدهد.
به چه چيز بشارت مىدهد؟ نخست به چيزى كه بيشتر از هر موضوع ديگر فكر انسان را به خود مشغول مىدارد، و آن لغزشهايى است كه احيانا از او سر زده، به او بشارت مىدهد كه خداى بزرگ همه آنها را بخشوده است، سپس به اجر كريم و پاداش پر ارزش كه هيچكس جز خداوند ابعاد آن را نمىداند.
6- بعضى از مفسران معتقدند كه” فاء” در جمله” فبشره” كه براى تفريع است اشاره به اين مىباشد كه آن دو عمل (پيروى از ذكر، و خشيت از پروردگار) نتيجهاش اين دو اثر است: مغفرت، و اجر كريم، كه اولى از اول سرچشمه مىگيرد، و دومى از دوم.
در آيه بعد به مساله” معاد و رستاخيز و ثبت و ضبط اعمال براى حساب و جزا” اشاره كرده، مىفرمايد:” ما مردگان را زنده مىكنيم” (إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى).تكيه روى عنوان” نحن” (ما) اشاره به اين است كه با قدرت عظيمى كه همه در ما سراغ داريد ديگر جاى بحث و گفتگو نيست كه چگونه استخوانهاى پوسيده و عظام رميم از نو جان مىگيرد، و لباس حيات در تن مىپوشد؟
نه تنها مردگان را زنده مىكنيم بلكه” تمام آنچه را از پيش فرستادهاند و تمام آثار آنها را مىنويسيم” (وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ).
بنا بر اين چيزى فروگذار نخواهد شد مگر اينكه در نامه اعمال براى روز حساب محفوظ خواهد بود.
جمله” ما قدموا” (آنچه را از پيش فرستادند) اشاره به اعمالى است كه انجام دادهاند و اثرى از آن باقى نمانده، اما تعبير به” و آثارهم” اشاره به اعمالى است كه از انسان باقى مىماند و آثارش در محيط منعكس مىشود، مانند صدقات جاريه (بناها و اوقاف و مراكزى كه بعد از انسان باقى مىماند و مردم از آن منتفع مىشوند).
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه” ما قدموا” اشاره به اعمالى است كه جنبه شخصى دارد، و” آثارهم” اشاره به كارهايى است كه سنت مىشود و بعد از انسان نيز موجب خير و بركت، و يا شر و زيان و گناه مىگردد.
البته مفهوم آيه گسترده است و ممكن است هر دو تفسير در مفهوم جمع باشد.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مىافزايد” ما همه چيز را در كتاب آشكار احصا كردهايم” (وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ).
غالب مفسران” امام مبين” را در اينجا به عنوان” لوح محفوظ” همان كتابى كه همه اعمال و همه موجودات و حوادث اين جهان در آن ثبت و محفوظ است تفسير كردهاند.
و تعبير به” امام” ممكن است از اين نظر باشد كه اين كتاب در قيامت رهبر و پيشوا است براى همه ماموران ثواب و عقاب و معيارى است براى سنجش ارزش اعمال انسانها و پاداش و كيفر آنها.
جالب اينكه اين تعبير (امام) در بعضى ديگر از آيات قرآن در مورد” تورات” به كار رفته، آنجا كه مىفرمايد:
أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً
:” آيا آن كس كه دليل آشكارى از پروردگار خويش دارد و به دنبال آن شاهدى از سوى او مىباشد، و پيش از آن كتاب موسى كه امام و رحمت بود گواهى بر آن مىدهد (همچون كسى است كه چنين نباشد).
اطلاق كلمه” امام” در اين آيه بر تورات به خاطر معارف و احكام و دستورات آن است، و همچنين به خاطر نشانههاى پيامبر اسلام ص كه در آن آمده، و در تمام اين امور مىتوانست رهبر و پيشواى خلق باشد بنا بر اين كلمه مزبور در هر مورد متناسب با آن مفهومى دارد.
نكتهها:
1- انواع كتابهاى ثبت اعمال
از آيات قرآن مجيد چنين استفاده مىشود كه اعمال انسان در چند كتاب ثبت و ضبط مىگردد، تا به هنگام حساب هيچگونه عذر و بهانهاى براى كسى باقى نماند.
نخست” نامه اعمال شخصى” است كه ثبت كننده تمام كارهاى يك فرد در سراسر عمر او است، قرآن مىگويد: روز قيامت به هر كس گفته مىشود: اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً:” خودت نامه اعمالت را بخوان، كافى است كه خود حسابگر خويش باشى” (اسراء- 14).
اينجاست كه فرياد مجرمان بلند مىشود و مىگويند: واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آن را ثبت و احصا كرده است؟!” يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها (كهف- 49).
اين همان كتابى است كه” نيكوكاران آن را در دست راست دارند و بدكاران در دست چپ” (حاقه- 19 و 25).
دوم كتابى است كه” نامه اعمال امتها” است، و بيانگر خطوط اجتماعى زندگى آنها مىباشد چنان كه قرآن مىگويد: كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا:” روز قيامت هر امتى به نامه اعمالش فرا خوانده مىشود” (جاثيه- 28).
و سومين كتاب همان كتاب” نامه جامع و عمومى لوح محفوظ” است كه نه تنها اعمال همه انسانها از اولين و آخرين، بلكه همه حوادث جهان در آن يك جا ثبت است، و گواه ديگرى در آن صحنه بزرگ بر اعمال آدمى است، و در حقيقت امام و رهبر براى فرشتگان حساب، و ملائكه پاداش و عقاب است.
2- همه چيز ثبت مىشود حتى …
در حديث گويا و بيدار كنندهاى از امام صادق ع مىخوانيم:
” رسول خدا وارد زمين بىآب و علفى شد، به يارانش فرمود: هيزم بياوريد، عرض كردند: اى رسول خدا! اينجا سرزمين خشكى است كه هيچ هيزم در آن نيست، فرمود: برويد، هر كدام هر مقدار مىتوانيد جمع كنيد، هر يك از آنها مختصر هيزم يا چوب خشكيدهاى با خود آورد، و همه را پيش روى پيغمبر ص روى هم ريختند (شعلهاى در آن افكند و آتشى عظيم از آن زبانه كشيد) سپس پيامبر ص فرمود: اينگونه گناهان (كوچك) روى هم متراكم مىشوند (و شما براى تك تك آنها اهميتى قائل نيستيد!) سپس فرمود: بترسيد از گناهان كوچك كه هر چيزى طالبى دارد، و طالب آنها آنچه را از پيش فرستادند، و آنچه را از آثار باقى گذاشتهاند مىنويسد و همه چيز را در كتاب مبين ثبت كرده .
اين حديث تكان دهنده ترسيمى است گويا از تراكم گناهان كم اهميت و آتش عظيمى كه از مجموع آنها زبانه مىكشد.
در حديث ديگرى آمده است كه قبيله” بنو سلمه” در نقطه دور دستى از شهر مدينه قرار داشتند، تصميم گرفتند به نزديكى مسجد پيامبر ص نقل مكان كنند، آيه فوق نازل شد إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى … و پيامبر ص به آنها فرمود:
ان آثاركم تكتب
” آثار شما (گامهاى شما به سوى مسجد) در نامه اعمالتان نوشته خواهد شد (و پاداش خواهيد گرفت) هنگامى كه بنو سلمه اين سخن را شنيدند صرفنظر كردند و در جاى خود ماندند” «2».
روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد كه هر يك از اين امور مصداقى از آن است.
آنچه ممكن است در بدو نظر ناهماهنگ با تفسير فوق تصور شود رواياتى است از طرق اهل بيت ع كه” امام مبين” در آن به امير مؤمنان على ع تفسير شده است.
از جمله در حديثى از امام باقر ع از پدرش از جدش ع نقل شده است كه فرمود:” هنگامى كه اين آيه وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ نازل شد ابو بكر و عمر برخاستند و عرض كردند: اى پيامبر! آيا منظور از آن تورات است؟
فرمود: نه، عرض كردند انجيل است؟ فرمود: نه، عرض كردند: منظور قرآن است؟ فرمود: نه، در اينحال امير مؤمنان على ع به سوى پيامبر ص آمد هنگامى كه چشم رسول خدا ص بر او افتاد فرمود:
” امام مبين اين مرد است! او است امامى كه خداوند متعال علم همه چيز را در او احصا فرموده”
ولى با كمى دقت روشن مىشود كه اين گونه روايات منافاتى با تفسير” امام مبين” به” لوح محفوظ” ندارد، زيرا قلب پاك پيامبر ص در درجه اول و قلب وسيع جانشين او در درجه بعد آيينههايى است كه لوح محفوظ را منعكس مىكند، و قسمت عظيمى از آنچه در لوح محفوظ است از سوى خدا به آن الهام مىگردد، به اين ترتيب نمونهاى از” لوح محفوظ” مىباشد، و بنا بر اين اطلاق” امام مبين” بر آن مطلب عجيبى نيست، چرا كه فرعى است كه از آن اصل گرفته شده، و شاخهاى است كه به آن ريشه باز مىگردد.
از اين گذشته وجود انسان كامل ،عالم صغيرى است كه عالم كبير را در خود خلاصه كرده است، و طبق شعر معروف منسوب به على علیه السلام:
ا تزعم انك جرم صغير؟ و فيك انطوى العالم الاكبر!
آيا گمان مىكنى كه تو موجود كوچكى هستى در حالى كه عالم بزرگ در تو خلاصه شده است؟ و نيز مىدانيم كه عالم هستى از يك نظر صفحه علم خدا و لوح محفوظ است.
تفسير نمونه، ج18، ص: 338
روش سياسي رهبران الهي
اكنون ببينيم روش سياسي پيامبران و پيشوايان الهي چگونه بوده است؟ آيا آنان در دعوت و تبليغ آيين الهي خود و در راه انجام وظيفه الهي و مقدسي كه به عهده داشتند از ابزارهاي نامشروع استفاده مي كردند يا آن كه هم هدف آنان مقدس بود و هم در راه رسيدن به آن تنها از ابزارهاي مشروع استفاده مي كردند؟
در پاسخ بايد گفت: سيره كلي همه انبيا اين بوده است كه هرگز براي هدف مقدس؛ يعني، براي حق، از باطل استفاده نكرده اند.
هيچ يك از پيامبران خدا براي پيشبرد هدف مقدس خود، از يك امر نامقدس استفاده نكرده است. انبيا هرگز هدف را توجيه گر وسيله نمي دانستند. سياست موج سواري كه مفهومي جز بازيگري و فريب ندارد، در مكتب انبيا كه مروج صداقت بودند، محكوم و مردود بوده است.
همچنين سياست نفع طلبي به زيان ديگران با آموزه هاي ديني كه مشوق خدمت به ديگران و خودداري از زيان رساندن به مردم است، در تضاد است و هركس كه با تعاليم پيامبران الهي، به ويژه با برنامه هاي آيين اسلام آشنا باشد، اين معنا را تصديق مي كند.
يك نمونه تاريخي از روش پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله
در سال هاي آخر دعوت و تبليغ پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در مكّه (سال دهم بعثت به بعد) حضرت، در موسم حج كه قبائل مختلف جهت برگزاري حج، به مكه مي آمدند، به محل اقامت آنان رفته، اسلام را بر آن ها عرضه نموده از آنان مي خواست حمايت از او را بر عهده بگيرند. يك سال حضرت به محل چادرهاي قبيله بني عامر بن صعصعه تشريف برد و آنان را به اسلام دعوت كرد. شخصي از آنان به نام «بَيْحَرة بن فِراس» در پاسخ حضرت گفت: «اگر ما با تو بيعت كرديم و خداوند تو را بر دشمنانت پيروز كرد و دين تو پيش رفت، قول مي دهي كه جانشيني تو از آن ما باشد؟»
حضرت فرمود: «اين امر مربوط به خدا است و خدا اين منصب را به هركس كه بخواهد واگذار مي كند.»
او پاسخ داد: «ما سينه خود را در راه تو در برابر عرب سپر قرار دهيم، و آن گاه كه خدا تو را پيروز كرد، ديگري سود آن را ببرد! ما نيازي به دين تو نداريم!»
اين سند تاريخي علاوه بر اين كه الهي بودن جانشيني پيامبر را ـ چنان كه شيعه عقيده دارد ـ اثبات مي كند، نشان مي دهد كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نخواست امري را به آنان وعده بدهد كه از عهده او خارج است. در حالي كه در آن سال ها، اسلام آوردن يك قبيله، موفقيت بسيار بزرگي براي آن حضرت بود و اگر او در اين باب وعده اي به آنان مي داد به سهولت مي پذيرفتند، امّا او چنين كاري نكرد. زيرا آن را خلاف اخلاق و صداقت مي دانست اگر هر يك از رهبران و سياستمداران بشري به جاي آن حضرت بود، از اين فرصت استفاده مي كرد، گرچه بعدها خود را به آن پاي بند نمي دانست! و اين، يكي از مواردي است كه در آن روش سياسي انبيا از راه سياستمداران دنيوي جدا مي شود.
عرب قبل از رسالت
“به طور كلّي، اوصاف عمومي و پسنديده عرب را در چند جمله مي توان خلاصه كرد: اعراب زمان جاهليت و بالاخص اولاد عدنان [كه يكي از قبايل محلي عربستان بوده و پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله هم از همين قبيله است.] طبعاً سخي و مهمان نواز بودند و كمتر به امانت خيانت مي كردند. پيمان شكني را گناه غير قابل بخشش مي دانستند. در راه عقيده فداكار بودند. از صراحت لهجه كاملاً برخوردار بودند. شجاعت و جرئت آنان ضرب المثل بود. فرار و پشت به دشمن را زشت و ناپسند مي شمردند و… ولي در برابر اينها يك سلسله فساد اخلاق و ملكات رذيله كم كم براي آنها به صورت اخلاق عمومي در آمده بود كه جلوه هر كمالي را از بين برده بود و اگر روزنه اي از غيب باز نمي شد، به طور مسلّم طومار حيات انساني آنها در هم پيچيده شده و در پرتگاه مخوف نيستي سرنگون مي گرديدند.”
حضرت علي عليه السلام گوياترين تصوير را از عصر جاهليت قبل از بعثت پيامبرصلي الله عليه وآله ترسيم كرده است:
“أَرْسَلَهُ… وَ النَّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ الدِّينِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي الْيَقِينِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدَي خَامِلٌ وَ الْعَمَي شَامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ الْإِيمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ؛ خدا پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله را زماني فرستاد كه مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته هاي دين پاره شده، ستونهاي [ايمان و] يقين ناپايدار بود. در اصول دين اختلاف وجود داشت و امور مردم پراكنده بود. راه رهايي دشوار و پناهگاهي وجود نداشت. چراغ هدايت بي نور و كوردلي همگان را فرا گرفته بود. خداي رحمان معصيت مي شد و شيطان ياري مي گرديد. ايمان بدون ياور مانده و ستونهاي آن ويران گرديده و نشانه هاي آن انكار شده و راههاي آن ويران و جاده هاي آن كهنه و فراموش گرديده بود.”
آري، در چنين جامعه اي بود كه پيامبري از جنس رحمت و عطوفت ظهور كرد و با مهرورزي و دلسوزي فوق العاده خويش رسالتي را كه در طيّ بيست و سه سال به دوش او نهاده شده بود، به پايان رسانيد و اسلام در جامعه اي كه در انحطاط كامل اخلاقي قرار گرفته و در توحّش و خشونت غرق گشته بود، ظهور كرد.
نقش خودسازي در رفع مشکلات بشر
مشكلات امروز بشريت، مولود كمبود معنويت و اخلاق و فرهنگ و پيامد ضعف عقيده و اخلاق و انديشه است . توسعه تكنيك و صنعت، گسترش دانش هاي طبيعي و تجربي و افزايش ابزارهاي رفاه، بدون ايمان و عدالت و اخلاق انبيايي دردهاي بشريت را درمان نمي كند . امروز بشريت بر كرات آسماني گام نهاده و دريا و فضا و اعماق زمين را فتح كرده است، ولي هنوز در بند خشم و شهوت و كينه و جهل و غرور خويش به شدت گرفتار است . امروز بشريت به دليل توسعه قدرت و صنعت، بيش از هر روزگار ديگر به ايمان و تقوا نياز دارد .
براي گسترش روشن بيني و افزايش بصيرت، بايد خودسازي و تقوا را تقويت كنيم . براي درمان بيماري هاي روحي، رواني، بايد به پايگاه تقوا و ايمان مراجعه كنيم . دست يابي به آزادي و استقلال و عدالت، بدون ايمان و تقوا و جهاد در راه خدا، خواب و خيالي بيش نيست .
خدا باوري و خودسازي و تقواي قرآني، زير بناي استقلال و آزادي و عدالت اجتماعي است و بيهوده نيست كه امروز دشمنان استقلال و آزادي و عدالت، ايمان و تقوا و روح سلحشوري و فرهنگ شهادت را هدف قرار داده اند، هر روز در جهت گسترش ابتذال و بي حجابي و اختلاط دختر و پسر و ترويج موسيقي و تبليغ پوشش غربي و جشنواره هاي آنچناني مي كوشند و پاسداران ايمان و تقوا و مرزبانان اسلام و دين، يعني ولايت فقيه و شوران نگهبان و روحانيت شيعه را سد راه و مانع بزرگ مطامع خويش مي شناسند و در تخريب و تحقير آنان مي كوشند .
جرعه ای از کلام وحی
سوره یس/آیه 7.8.9
قرآن به عنوان يك پيشگويى درباره سران كفر و سردمداران شرك مى فرماید:
«لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»
” فرمان و وعده الهى بر اكثر آنها تحقق يافته و به همين دليل ايمان نمىآورند”
در اينكه منظور از” قول” در اينجا چيست مفسران احتمالاتى دادهاند، ولى ظاهرا منظور همان وعده عذاب جهنم براى پيروان شياطين است، چنان كه در آيه 13 سوره سجده آمده است” وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ":” ولى سخن من در باره آنها تحقق يافته كه دوزخ را از جن و انس پر مىكنم"، و در آيه 71 سوره زمر مىخوانيم وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ:” ولى حكم و وعده عذاب در باره كافران محقق شده است".
اين آیه در مورد كسانى است كه تمام خطوط ارتباطى خود را با خدا قطع كرده ، پيوندها را گسسته، و تمام دريچههاى هدايت را به روى خود بسته بودند، و لجاجت و عناد و خيرهسرى را به حد اعلى رساندهاند. اينها هرگز ايمان نخواهند آورد و راه بازگشتى ندارند چرا كه تمام پلها را در پشت سر خود ويران كردهاند.
منظور از اين اكثريتى كه هرگز ايمان نمىآورند سران شرك و كفرند .
آيات بعد از آن كه سخن از وجود سدى پيش رو و پشت سر آنها مىگويد، و چشمهاى آنها را نابينا مىشمرد، و تصريح مىكند كه انذار كردن و ناكردن براى آنها يكسان است، شاهد همين معنى است «1».
این آيه ادامه توصيف سران شرک وکفر نفوذ ناپذير است که در آیه قبل بیان شد، در نخستين توصيف آنها مىگويد:” ما در گردنهاى آنها غلهايى قرار داديم كه تا چانههاى آنها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است” (إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ).
” اغلال” جمع” غل” به معنى چيزى است كه در وسط اشيايى قرار گرفته، و” غل” حلقهاى بود كه بر گردن يا دستها قرار مىدادند، سپس آن را با زنجير مىبستند، و از آنجا كه گردن يا دست در ميان آن قرار گرفته اين كلمه در مورد آن به كار رفته است.
در هر صورت گاهى طوق” غل” كه بر گردن گذارده مىشد تا چانه ادامه پيدا مىكرد و سر را به بالا نگه مىداشت و در حالى كه اسير و زندانى فوق العاده از اين جهت شكنجه مىديد از مشاهده اطراف خود باز مىماند.
و چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج به چنين انسانهايى شده، آنها طوق” تقليد” و زنجير” عادات و رسوم خرافى” را بر گردن و دست و پاى خود بستهاند و غلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاه داشته و از ديدن حقايق محروم ساخته، آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد!
آيه فوق هم مىتواند ترسيمى از حال اين گروه بىايمان در دنيا باشد، و هم بيان حال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان،
جمعى از مفسران شان نزولهايى براى آيه فوق، و آيه بعد از آن ذكر كردهاند كه در باره” ابو جهل” يا مردى از طايفه” بنى مخزوم” يا قبيله” قريش” نازل شده، آنها كرارا تصميم بر قتل پيغمبر ص گرفتند، ولى خداوند از طريق اعجاز آنها را از اين كار بازداشت، و در آن لحظه حساس كه به پيامبر ص رسيدند و مىخواستند ضربه كارى بزنند چشمانشان از كار افتاد، يا قدرت حركت از آنها سلب شد.ولى اين شان نزولها مانع از عموميت مفهوم آيه و گستردگى معنى آن در باره همه سردمداران كفر و متعصبان لجوج نخواهد بود، ضمنا تاييدى است بر آنچه در بالا در تفسير جمله فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بيان كرديم كه منظور از آن اكثريت مشركان نيست، بلكه اكثريت سردمداران شرك و كفر و نفاق است.
آيه بعد توصيف ديگرى از همين افراد است، و ترسيم گويايى از عوامل نفوذناپذيرى آنها، مىفرمايد:” ما در پيش روى آنها سدى قرار داديم و در پشت سرشان سدى” (و جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا).
آنها در ميان اين دو سد چنان محاصره شدهاند كه نه راه پيش دارند و نه راه بازگشت! و در همين حال” چشمان آنها را پوشانديم لذا چيزى را نمىبينند” (فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ).
عجب ترسيم گويايى؟ از يك سو همچون اسيرانى هستند كه در غل و زنجيرند.
از سوى ديگر حلقه غل چنان پهن و گسترده است كه سرهاى آنها را به آسمان متوجه ساخته و مطلقا از اطراف خود چيزى نمىبينند! از سوى سوم سدى از پيش رو و پشت سر آنها را در محاصره خود قرار داده و راه پيش و پس را بر آنها بسته است.
از سوى چهارم چشمان آنها بسته شده، و قدرت ديد و باصره آنها به كلى از كار افتاده است.
كسى كه داراى چنين اوصافى است چه كارى از او ساخته است؟ چه چيزى مىفهمد؟ چنين است حال مستكبران خود خواه و خودبين، و مقلدان كور و كر، و متعصبان لجوج در برابر چهره حقايق! به همين دليل در آخرين آيه مورد بحث صريحا مىگويد:” براى آنها يكسان است، چه آنها را انذار كنى، يا نكنى، ايمان نمىآورند"! (وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).
گفتار تو هر قدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤثر باشد، تا در زمينه آماده وارد نشود تاثير نخواهد گذاشت، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شورهزار بتابد، و بارانهاى پر بركت بر آن نازل شود و نسيم بهارى مرتبا از آن بگذرد محصولى جز خس و خاشاك نخواهد داشت كه قابليت قابل در كنار فاعليت فاعل شرط است.