روح قارونی در فرهنگ ما
معارفی از جزء بیستم قرآن کریم
روح قارونی در فرهنگ ما
قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلىَ عِلْمٍ عِندِى (78- قصص)
قارون با همان تكبرى كه ناشی از ثروت بی حسابش بود چنین گفت: من این ثروت را به وسیله علم و دانش خودم به دست آوردهام.
قرآن کریم ابتدا با ترسیم شخصیت قارون او را معرفی کرده و بعد دلیل انحراف او را بیان می کند تا ما و هر شنونده دیگر مراقب این خطر فکری بوده و خود را از آن حفظ کنیم.
در دو آیه قبل آمده: «إِنَّ قارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسىَ فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَ ءَاتَیْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتحَِهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلىِ الْقُوَّةِ »؛ قارون از قوم موسی(ع) بود که بر حقوق آنها تجاوز كرد، و ما آنقدر به او گنج و ثروت دادیم كه حمل كلیدهاى آنها جماعتى نیرومند را خسته مىكرد.
آنگاه که مومنین قومش از در نصحیت وارد شده و به او گفتند: آنچه تو از مال و ثروت داری همه را خدا به تو داده و احسان و فضلى از او به توست در حالی که تو خود می دانی که استحقاق چنین ثروت هنگفت را نداشتی؛ پس تو هم با انفاق بخشی از آن به مردم نیازمند، خانه آخرتت را آباد کنی و با تكبر و طغیان در زمین، فساد نکنی.(مضمون آیه 77) او در پاسخ آنها اساس استدلال آنها را خطا خواند و گفت: به شما مربوط نیست که من با ثروتم چه می کنم. آنچه من دارم احسان خدا نیست تا در راه او خرج کنم؛ من همه اینها را من با علم و كاربلدی خود به دست آورده ام؛[1] من خودم زحمت کشیده ام، رنج بردهام، خون جگر خوردهام تا این ثروت را اندوختهام. با این منطق بود که او سر به طغیان گذاشت و ضمن اعلام بی نیازی از خدای متعال، نهایت بی رحمی را نسبت به بندگان خدا روا داشت.
فکر قارونی در فرهنگ امروز
متاسفانه این فکر قارونی که من خودم زحمت کشیدم به اینجا رسیدم؛ تاجر شدم، دکتر شدم، مهندس شدم، کاره ای شدم و … فکر رایجی است که مبنای برخی از عملکردها قرار گرفته و عده ای آن را مجوزی برای بخشی از تصمیم های نادرست خود می دانند.
راه درمان
تمام داشته های خود را نعمت و موهبت الهی بدانیم و در دل و با زبان بگوییم: «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ؛ هر نعمتی که داریم از خداست »[2] و تلاش کنیم تا با مصرف آن نعمت در مسیری که رضای خدا در آن است شکر نعمتش را بجا آوریم که او وعده داده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزیدَنَّكُمْ؛ اگر شکر نعمت را بجا آورید خدا افزونش می کند. »[3] و این همان نکته نابی است که فکر قارونی با آن بیگانه است و از نتایجش محروم.
[1] ر.ک به المیزان ج16 ص78
[2] قربالإسناد ص175
[3] آیه 7 سوره ابراهیم ع
عظمت علی علیه السلام
حضرت علي (عليه السلام) در خطبه سوم كه به خطبه «شقشقيّه» معروف است، مي فرمايد: «ينحدر عنّى السيل ولا يرقي إلىّ الطير»؛ من آن كوه بلندم كه سيل علوم از من سرازير ميگردد! چون هر كوهي سيل خيز نيست و سيل فقط از كوه بلند و مرتفع بر ميخيزد و هيچ پرواز كنندهاي به مقام اوج گرفته من پر نميكشد.
فكر انديشمند عادي به مقام والاي علي بن ابي طالب ره نمييابد و تحمّل هضم و فراگيري علومِ سيل گونه اين حكيم الهي، مقدور افراد عادي نيست؛ زيرا در برابر سيل نميتوان ايستاد، بلكه بايد از كنارههاي آن به قدر توان بهره برد.
علی علیه السلام از زبان شاگردان
نمونه ديگري از بهره مندان مكتب پر بار علوي نقل مي كنيم تا روشن شود كه بزرگان علم درباره احاطه حكيمانه حضرت اميرمؤمنان علي (عليهالسلام) چه مي گويند.
در نهج البلاغه خطبه اي است كه اينگونه آغاز مي شود: «يا له مراماً ما أبعده وزوراً ما أغفله و خطراً ما أفظعه»؛
وه! كه چه مقصد بسيار دور و چه زيارت كنندگان بيخبر و چه كاري دشوار و مرگبار!
و در پايان آن چنين مي فرمايد: «إن للموت لغَمراتٍ هى أفظع من أن تُستغرَق بصفةٍ أو تَعتدل علي عقول أهل الدّنيا»؛
مرگ آنچنان بر هستي انسان مسلّط ميشود و او را فرا ميگيرد كه وصف پذير نيست، عقول دانشمندان، توان آن را ندارد كه پديده مرگ را به درستي تشريح كنند!
يكي از جمله هاي بلند خطبه مزبور اين است كه ميفرمايد: «لا يَتعارفون لِليلٍ صباحاً ولا لِنهارٍ مساءً أىّ الجديدَيْن ظَعنوا فيه كان عليهم سرمداً»؛ اينان خواه در شب سفر كنند و در سفر شب بميرند، يا در روز مسافرت كنند و روزْ رخت بر بندند، سرمدي خواهند شد.
اين جمله از غرر جمله هاي نهج البلاغه است و شارحان نيز در تشريح اين جمله كوششها كرده اند ولي بسياري از آنان به عمق اين جمله امام علي (عليه السلام) ره نيافته اند.
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح اين خطبه ميگويد:
اين خطبه از عمقي عجيب برخوردار است و حاوي الفاظي بليغ، مشكل و فصيح است كه اگر كسي اين فصل از نهجالبلاغه را بررسي كند، خواهد فهميد كه آنچه معاويه گفته است كه: «كسي جز علي فصاحت را براي قريش بنيانگذاري نكرد» صحيح گفته است، اگر تمام فصحاي عرب در جايي جمع باشند و اين خطبه بر آنان قرائت شود شايسته است همگي به خاك افتاده، سجده كنند! همانگونه كه شعرا براي قول عدي بن رقاع سجده كردند و در جواب اعتراض عدهاي گفتند: ما جايگاههاي سجده در شعر را ميشناسيم، همانگونه كه شما جايگاههاي سجده در قرآن را ميشناسيد.
همان طور كه قرآن سورههايي دارد و در آن آياتي است كه اگر خوانده شود بايد سجده كرد، علي بن ابي طالب (عليه السلام) نيز خطبه هايي دارد (كه يكي از آنها همين خطبه است.) اگر آن را براي خردمندان فصيح و بليغ و كارشناسان فصاحت و بلاغت بخوانند، آنان بايد سجده كنند!.
اين نكته در حضور درس استاد، علامه طباطبايي (قدسسره) مطرح شد كه چگونه ابن ابي الحديد چنين تعبير بلندي دارد. استاد (رحمهالله) فرمود: ابن ابي الحديد گزاف نگفته است؛ زيرا سجده براي كلام خداست؛ همان محتواي قرآني است كه به صورت خطبه هاي علي (عليه السلام) درآمده است، سجده در حقيقت براي كلام خداوند است، نه براي كلام مخلوق او.
ابن ابي الحديد در ادامه ميگويد:
أُقسم بِمَن تُقسِم الأُمَم كُلُّها به لَقَد قرأت هذه الخطبة منذ خمسين سَنةٍ إلي الآن أكثر من ألف مرّة ما قرأتها قطّ إلاّ و أحْدثتْ عندى روعةً وخوفاً وعِظَةً….
قسم ياد مي كنم به آن مبدئي كه همه امّتها بدان سوگند ياد ميكنند كه من اين خطبه را از پنجاه سال پيش تاكنون، بيش از هزار بار خواندهام و هر بار كه ميخواندم برايم تازگي داشت و مطلب جديد و موعظه اي تازه در قلبم پديد مي آورد.
مضطرى كه دعاى او به اجابت مىرسد كيست؟
گرچه خداوند دعاى همه را- هر گاه شرائطش جمع باشد- اجابت مىكند ولى در آيات فوق مخصوصا روى عنوان” مضطر” تكيه شده است، به اين دليل كه يكى از شرائط اجابت دعا آن است كه انسان چشم از عالم اسباب بكلى برگيرد
و تمام قلب و روحش را در اختيار خدا قرار دهد، همه چيز را از آن او بداند و حل هر مشكلى را به دست او ببيند، و اين درك و ديد در حال اضطرار دست مىدهد.
درست است كه عالم، عالم اسباب است، و مؤمن نهايت تلاش و كوشش خود را در اين زمينه به كار مىگيرد ولى هرگز در جهان اسباب گم نمىشود، همه را از بركت ذات پاك او مىبيند” ديدهاى نافذ و سبب سوراخ كن دارد كه اسباب را از بيخ و بن بر مىكند” و در پشت حجاب اسباب ذات” مسبب الاسباب” را مىبيند و همه چيز را از او مىخواهد.
آرى اگر انسان به اين مرحله برسد مهمترين شرط اجابت دعا را فراهم ساخته است.
جالب اينكه در بعضى از روايات اين آيه تفسير به قيام حضرت مهدى- صلوات اللَّه و سلامه عليه- شده.
در روايتى از امام باقرعلیه السلام مىخوانيم كه فرمود:
” به خدا سوگند گويا من مهدى ع را مىبينم كه پشت به حجر الاسود زده و خدا را به حق خود مىخواند … سپس فرمود: به خدا سوگند مضطر در كتاب اللَّه در آيه أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ … او است".
در حديث ديگرى از امام صادق علیه السلام چنين آمده:
” اين آيه در مورد مهدى از آل محمد ع نازل شده، به خدا سوگند مضطر او است، هنگامى كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز بجا مىآورد و دست به درگاه خداوند متعال بر مىدارد دعاى او را اجابت مىكند، ناراحتىها را بر طرف مىسازد، و او را خليفه روى زمين قرار مىدهد".
بدون شك منظور از اين تفسير- همانگونه كه نظائر آن را فراوان ديدهايم- منحصر ساختن مفهوم آيه به وجود مبارك مهدى عج نيست، بلكه آيه مفهوم گستردهاى دارد كه يكى از مصداقهاى روشن آن وجود مهدى ع است كه در آن زمان كه همه جا را فساد گرفته باشد، درها بسته شده، كارد به استخوان رسيده بشريت در بن بست سختى قرار گرفته، و حالت اضطرار در كل عالم نمايان است در آن هنگام در مقدسترين نقطه روى زمين دست به دعا برمىدارد و تقاضاى كشف سوء مىكند و خداوند اين دعا را سرآغاز انقلاب مقدس جهانى او قرار مىدهد و به مصداق وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ او و يارانش را خلفاى روى زمين مىكند .
معارفی از جزء بیستم قرآن کریم
(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ).
” آيا معبودهاى بى ارزش شما بهترند يا كسى كه دعاى مضطر و درمانده را به اجابت مىرساند و گرفتارى و بلا را بر طرف مىكند"؟!
در آن هنگام كه تمام درهاى عالم اسباب به روى انسان بسته مىشود كارد به استخوانش مىرسد، و از هر نظر درمانده و مضطر مىگردد، تنها كسى كه مىتواند قفل مشكلات را بگشايد، و بنبستها را بر طرف سازد، و نور اميد در دلها بپاشد، و درهاى رحمت به روى انسانها درمانده بگشايد، تنها ذات پاك او است و نه غير او.
از آنجا كه اين واقعيت به عنوان يك احساس فطرى در درون جان همه انسانها است، بت پرستان نيز به هنگامى كه در ميان امواج خروشان دريا گرفتار مىشوند تمام معبودهاى خود را فراموش كرده، دست به دامن لطف” اللَّه” مىزنند همانگونه كه قرآن مىگويد: فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ:” هنگامى كه سوار كشتى مىشوند خدا را مىخوانند در حالى كه پرستش را مخصوص او مىدانند (عنكبوت- 65).
سپس مىافزايد:
نه تنها مشكلات و ناراحتيها را بر طرف مىسازد بلكه” شما را خلفاى زمين قرار مىدهد” (وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ).
” آيا با اينهمه معبودى با خدا است"؟ (أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ).
” ولى شما كمتر متذكر مىشويد” و از اين دلائل روشن پند و اندرز نمىگيريد
(قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ)
منظور از” خُلَفاءَ الْأَرْضِ” ممكن است به معنى ساكنان زمين و صاحبان آن باشد، چرا كه خدا با آن همه نعمت و اسباب رفاه و آسايش و آرامش كه در زمين قرار داده انسان را حكمران اين كره خاكى ساخته، و او را براى سلطه بر آن آماده كرده است.
و نيز ممكن است اشاره به اين باشد كه خدا ناموس حيات را چنين قرار داده كه دائما اقوامى مىآيند و جانشين اقوام ديگر مىشوند كه اگر اين تناوب نبود تكاملى صورت نمىگرفت .
تفسير نمونه، ج15، ص: 518