معارفی از جزء بیست وهشتم قرآن کریم
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18/حشر)
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19)
در اینجا روی سخن به مومنان است ومی فرماید:
” اى كسانى كه ايمان آوردهايد از مخالفت خدا بپرهيزيد، و هر انسانى بايد بنگرد تا چه چيز را براى فرداى قيامت از پيش فرستاده است"؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ)
سپس بار ديگر براى تاكيد مىافزايد:” از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است” (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).
آرى تقوى و ترس از خداوند سبب مىشود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد، و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص كند.
تكرار امر به تقوى، چنان كه گفتيم، براى تاكيد است، چرا كه انگيزه تمام اعمال صالح و پرهيز از گناه همين تقوى و خدا ترسى است.
تعبير به” غد” (فردا) اشاره به قيامت است چرا كه با توجه به مقياس عمر دنيا به سرعت فرا مىرسد، و ذكر آن به صورت نكره براى اهميت آن است.
تعبير به” نفس” (يك نفر) ممكن است در اينجا به معنى هر يك نفر بوده باشد، يعنى هر انسانى بايد به فكر فرداى خويش باشد، و بدون آنكه از ديگران انتظارى داشته باشد كه براى او كارى انجام دهند خودش تا در اين دنيا است آنچه را مىتواند از پيش بفرستد.
و خطاب” يا ايها الذين آمنوا” و” عموميت امر به تقوى” دليل بر عموميت مفهوم آيه است.
آيه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد، تاكيد بر ياد خدا كرده، چنين مىفرمايد:” همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد” (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ).
اصولا خمير مايه تقوى دو چيز است: ياد خدا يعنى توجه به مراقبت دائمى اللَّه و حضور او در همه جا و همه حال، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى كه هيچ كار صغير و كبيرى وجود ندارد مگر اينكه در آن ثبت مىشود، و به همين دليل توجه به اين دو اصل (مبدأ و معاد) در سر لوحه برنامه هاى تربيتى انبياء و اولياء قرار داشته، و تاثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است.
قابل توجه اينكه قرآن در اينجا صريحا مىگويد: فراموش كردن خدا سبب” خود فراموشى” مىشود، دليل آن نيز روشن است، زيرا از يك سو فراموشى پروردگار سبب مىشود كه انسان در لذات مادى و شهوات حيوانى فرو رود، و هدف آفرينش خود را به دست فراموشى بسپارد و در نتيجه از ذخيره لازم براى فرداى قيامت غافل بماند.
از سوى ديگر فراموش كردن خدا همراه با فراموش كردن صفات پاك او است كه هستى مطلق و علم بى پايان و غناى بى انتها از آن او است و هر چه غير او است وابسته به او و نيازمند به ذات پاكش مىباشد، و همين امر سبب مىشود كه انسان خود را مستقل و غنى و بى نياز بشمرد، و به اين ترتيب واقعيت و هويت انسانى خويش را فراموش كند.
اصولا يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خود فراموشى است، چرا كه ارزشها و استعدادها و لياقتهاى ذاتى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيه مخلوقات ممتازش ساخته، به دست فراموشى مىسپرد، و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خويش است، و چنين انسانى تا سرحد يك حيوان درنده سقوط مىكند، و همتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اينها همه عامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خروج از طاعت خدا است، و به همين دليل در پايان آيه مىگويد:
” چنين افراد فراموشكار فاسقند” (أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ).
اين نكته نيز قابل توجه است كه نمىگويد خدا را فراموش نكنيد، بلكه مىگويد: مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت نباشيد، و اين در حقيقت يك مصداق روشن حسى را نشان مىدهد كه مىتوانند عاقبت فراموش كردن خدا را در آن ببينند.
تفسیر نمونه ج 23