محبت به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در توقیع شریفی خطاب به شیعیان می فرمایند:
وَ اجْعَلُوا قَصْدَکُمْ إِلَیْنَا بِالْمَوَدَّهِ عَلَی السُّنَّهِ الْوَاضِحَهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ اللَّهُ شَاهِدٌ عَلَیَّ وَ عَلَیْکُمْ؛ توجه خود را همراه با محبت و دوستی، به سوی ما قرار دهید و در مسیر دستورات روشن و قطعی دین حرکت کنید، که همانا من برای شما خیرخواهی می کنم و خداوند بر من و بر شما شاهد است.
آنچه باعث می شود، ریشه های محبت در سرزمین دل ها محکم تر و میوه دلدادگی به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، روز به روز در وجود انسان پرثمرتر گردد، معرفت و شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است؛ هرچه معرفت و شناخت بیشتر باشد، محبت به امام نیز بیشتر می شود.
یکی از هم رزمان «شهیدعبد الحسین مغفوری» درباره ایشان نقل می کند:
در یکی از روزهای اعزام نیرو از پادگان امام حسین علیه السلام که هوا هم به شدت بارانی بود، دیدم حاج آقا مغفوری خم شد و پیشانی بندی را از میان گل و لای برداشت. روی پیشانی بند، عبارت «یامهدی» نوشته شده بود. گفتم: حاج آقا! از این پیشانی بندها زیاد داریم! خب غافل بودم و نمی دانستم. چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم. گفت: «مغفوری زنده باشد و نام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف زیر پا و میان گل و لای افتاده باشد؟!» فوری رفت و پیشانی بند را شست و نزد خود نگه داشت.
شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باعث می شود، انسان بیشتر به وظایفش پای بند باشد. در این صورت، انسان می تواند ادعای محبت و عشق به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داشته باشد؛ یعنی از مرحله لقلقه زبان عبور کند و وارد مرحله عمل شود و با عملش، کم کم با معشوق سنخیت پیدا کند. «شهیدموسی محسنی» در وصیت نامه اش می نویسد:
انسانی که عاشق نباشد، نمی تواند عاشق معبود و عاشق اهل بیت علیهم السلام، به خصوص ابا عبد الله علیه السلام و آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد، چون ما سرباز آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستیم و اگر سرباز، عشق فرمانده در دلش نباشد، نمی تواند خوب بجنگد. جهاد اکبر، یعنی عاشق شدن و عشق، عقل را سرکوب می کند. عقل می گوید: دشمن زیاد است و نباید جنگید، ولی عشق عقل را سرکوب می کند و می گوید: باید جنگید و به خدا رسید.
اگر کسی فقط ادعای محبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشته باشد و در عمل کاری انجام ندهد، نه تنها این ادعا به کار نمی آید، بلکه ضررهایی نیز برایش به دنبال دارد. مطمئناً امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به ما توجه دارند، و اگر کسی بخواهد فقط با زبان، محبت امام را پاسخ دهد ثمره آن، ناراحتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و دوری از ایشان است.
شایان ذکر است، محبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، جلوه ای از محبت خداست؛ در روایتی آمده: «مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَ اللَّه»؛ هرکس شما را دوست داشته باشد، پس خداوند را هم دوست دارد.
علّت رخدادهای [به اصطلاح] بد در زندگی چه هستند؟
قسمت سوم
گاهی وقتی اتفاق بدی میافتد، میگوییم مصلحت بوده است. حال می خواهیم بدانیم این گفته واقعی است و این سخن درست است؟ در پاسخ باید گفتم که حوادث بدی که در زندگی انسانها رخ میدهد، از لحاظ منشأ، یکنواخت و مانند هم نیستند؛ لذا نمیتوان در تمام آنها به صورت قطعی حکم کرد که مصلحت این بود، بلکه این رخدادها میتواند از عوامل گوناگون سرچشمه گیرد:
۱ـ در برخی از موارد؛ سبب آن رخداد بد، خود شخص است، به عنوان مثال؛ همسر و فرزندان فردی به دلیل کمکاری و رسیدگینکردن او، جذب نااهلان و افراد منحرف شده و خانواده او از هم میپاشد، گاه این فرد به جای اینکه مسئولیتش را بپذیرد، با توجه به اینکه عذاب وجدان، او را راحت نمیگذارد و آزارش میدهد، برای رهایی از این حالت، پاشیدن خانواده را به گردن تقدیر و مصلحت میاندازد.
۲ـ برخی از بدیها به عنوان کیفر و تأدیب به انسانها میرسد. چنانکه امام حسین (علیه السلام) چنین دعا میکند: «اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِی بِالْإِحْسَانِ وَ لَا تُؤَدِّبْنِی بِالْبَلَاءِ»؛[۱] خدایا! مرا با احسان در دام استدراج[۲] گرفتار مساز و با بلا، تأدیبم مکن.
۳ـ مصیبتها وسیلهای برای آزمایش: امتحان و آزمایش انسان ها از سوی خداوند متعال از سنتهای الاهی است.
قرآن کریم میفرماید: «آیا مردم پنداشتهاند که با گفتن این که ایمان آوردیم رها میشوند و هرگز مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟ ما امتهایی را که پیش از آنان بودند، آزمایش کردیم، خدا راستگویان و دروغ گویان را کاملاً میشناسد».[۳]
۴ـ با این وجود در پارهای از موارد؛ ما میپنداریم که رخدادی، شرّ و بد است، امّا در حقیقت آن اتفاق، رخدادی به مصلحت ما است. خداوند در قرآن میفرماید: «چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیرِ شما در آن است. و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است».[۴]
به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میشود:
الف. در سختیها و مشکلات زندگی؛ اگر انسان صبر و تحمل کند گوهرهای درون وی خود را نشان خواهد داد، همانطور که زینب کبری (سلام الله علیها) با صبر و تحمل در مقابل سختیهای عاشورا خودسازی نموده، زمانی که در برابر ابن زیاد و یزید قرار میگیرد از برادر و اهل بیتش دفاع میکند.[۵]
ب. گاهی انسانها به دلیل سرگرمی دنیا از خدا و معاد غافل میشوند که خداوند از سر لطفشان آنها را مبتلا به بلایایی میکند تا از خواب غفلت بیرون بیایند که این بیدار باش و هشداری است برای آنها.
نتیجه اینکه؛ گرچه گاهی رخدادهایی ناپسند به نظر میآید، اما در واقع، این به مصلحت و خیر افراد است، اما این موضوع کلیت ندارد و نمیتوان چنین قضاوت و داوری نمود که هر رخداد بدی که برای یک انسان رخ میدهد، به خیر و صلاح اوست. البته شاید بتوان گفت که هر رخدادی چه خوب و چه بد، برای یک انسان مؤمن، نتایج خوبی را برای او به دنبال خواهد داشت.
پی نوشتها:
[۱]. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج ۲، ص ۳۱
[۲]. استدراج، سنتى الهى است که خداوند هنگام معصیت بنده، بر نعمتش میافزاید و او از استغفار و توبه غافل میشود.
[۳] عنکبوت، ۲ و ۳.
[۴]. بقره، ۲۱۶.
[۵]. برای آگاهی بیشتر به سایت اسلام پدیا، مدخل «خطبه حضرت زینب در کوفه و شام» مراجعه شود.
منابع قسمت سوم:
سایت اسلام کوئیست
کشف الغمة فی معرفة الأئمة، اربلی، ج ۲
تبیان
انسانها چه زمانی می توانند مطمئن باشند که آنچه نصیبشان شده خیر آنهاست؟!
قسمت دوم
…انسان وقتی میتواند هرچه بر سرش بیاید از آن راضی باشد یعنی از خدا راضی باشد که خدا از او راضی باشد. آن آیه قرآن در چهار جا هست: رَضِی اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ[مائده، ۱۱۹؛ توبه، ۱۰۰؛ مجادله، ۲۲؛ بینه، ۸] خدا از آنها راضی است آنها هم از خدا راضی هستند. این معنایش چیست؟
اگر انسان برسد به این مرحله که خدا از او راضی باشد یعنی اگر به مرحلهای برسد که او باشد و انجام وظیفه فقط، خودش را از هواهای نفس خارج کرده باشد، همیشه در هر مرحلهای هر کاری را که میکند به خاطر وظیفه و لله میکند، در هر شرایطی که قرار میگیرد حسابش فقط این است که در این شرایط تکلیف من چیست، به تکلیف و وظیفهاش عمل میکند، یک چنین آدمی خدا از او راضی است. خدا کی از بنده راضی است؟ وقتی که بنده روی مرز تکلیف خودش عمل کند.
اگر انسان این جور باشد، بعد او هم از خدا راضی میشود، چرا؟ چون وقتی انسان در این مرحله باشد که فقط و فقط در هر شرایطی به وظیفهاش عمل کند باید یقین داشته باشد که از ناحیه خدا جز خیر به او نمیرسد. یعنی نهایت امر برای او سعادت و خوشبختی است.
استاد شهید مطهری (ره)، گفتارهایی در اخلاق اسلامی (۱۳۹۸) صص ۱۱۳_۱۱۲
بررسی یک برداشت اشتباه اجتماعی در رابطه با موضوع مصلحت الهی
قسمت اوّل
…کار خدا بود که این جور شد، اگر مصلحت نبود که این جور نمیشد، خدا خودش نمیگذاشت که اینجور بشود. اینکه «آنچه هست همان است که باید باشد و آنچه نیست همان است که نباید باشد» خودش یک منطق است، منطق جبرگرایی ؛ منطق ابن زیاد است که وقتی با زینب (سلام الله علیها) مواجه میشود فوراً مسئله خدا را طرح میکند که «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی فَضَحَکمْ وَ قَتَلَکمْ وَ اکذَبَ احْدوثَتَکمْ». این جملهها خیلی معنا دارد: خدا را شکر، این خدا بود که شما را کشت، این خداخواهی بود، عجب فتنهای برای مسلمین درست کرده بودید، شکر خدا را که شما را کشت، شکر خدا را که شما را رسوا کرد. رسوایی در منطق او چیست؟ در منطق او هرکس که به حسب ظاهر در جبهه نظامی شکست بخورد، دیگر رسوا شده و قضیه تمام شده است؛ اگر او بحق میبود که در جبهه نظامی غالب میشد. «وَ اکذَبَ احْدوثَتَکمْ» یعنی مغلوب شدن شما دلیل بر این است که حرفتان دروغ بود.
زینب چه گفت؟ گفت: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی اکرَمَنا بِنَبِیهِ» خدا را شکر که ما را گرامی داشت که پیغمبر را از میان ما قرار داد و ما از خاندان پیغمبر هستیم، «انَّما یفْضَحُ الْفاسِقُ وَ یکذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا وَ الْحَمْدُ للَّهِ» آن کسی که در جبهه نظامی شکست میخورد رسوا نشده است. معیار رسوایی چیز دیگری است. معیار رسوایی، حقیقتجویی و حقیقتطلبی است. آن که در راه خدا شهید میشود رسوا نشده؛ رسوا آن کسی است که ظلم و ستم میکند؛ رسوا آن کسی است که از حق منحرف میشود. ملاک رسوایی و غیررسوایی این است. این طور نیست که اگر کسی کشته شد، پس حرفش دروغ بوده است.
معیار دروغ و راست بودن، خود انسان است، ایده انسان است، حرف و عمل انسان است.
حسینِ من کشته هم بشود راست گفته، زنده هم بماند راست گفته. تو کشته هم بشوی دروغگو هستی، زنده هم بمانی دروغگو هستی. بعد به شدت به او حمله میکند…
«وَ عَرَضَ عَلَیهِ عَلی بْنَ الْحُسَینِ» یعنی بر او [ابن زیاد] علی بن حسین را عرضه کردند. فرعونوار صدا زد: «مَنْ انْتَ؟» (باز منطق جبرگرایی را ببینید) تو کی هستی؟ فرمود: «انَا عَلِی بْنُ الْحُسَینِ» من علی بن حسین هستم. گفت: «الَیسَ قَدْ قَتَلَ اللهُ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ؟» مگر علی بن حسین را خدا در کربلا نکشت؟ (حالا دیگر باید همه چیز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود که اینها همه برحق هستند!) فرمود: من برادری داشتم، نام او هم علی بود و مردم در کربلا او را کشتند. گفت: خیر، خدا کشت. فرمود: البته که قبض روح همه مردم به دست خداست، اما او را مردم کشتند…
این یکی از خصوصیات اهل بیت بود که با منطق جبرگرایی- که در دنیا جبر است و در عین جبر عدل است، یعنی بشر در این جهان هیچ وظیفهای برای تغییر و تبدل و تحول ندارد و آنچه هست آن است که باید باشد و آنچه نیست همان است که نباید باشد و بنابراین بشر نقشی ندارد- مبارزه کردند.
استاد شهید مطهری (ره)، حماسه حسینی، جلد ۱، صص ۳۹۹_۳۹۸
السلام ای رنج دیده در زمین کربلا
السلام ای سجده نورانی سجادهها
السلام ای هم قبیله با دل افتادهها
السلام ای رنج دیده در زمین کربلا
السلام ای دل بریده از همه دلداده ها