از کرامات حضرت معصومه سلام الله علیها
شفا در حرم حضرت معصومه علیها السلام باعنایت حضرت عباس علیه السلام
بانویی مدتها براثر بیماری طولانی و شدید یکی از نزدیکانش رنج میبرد، از معالجات و درمانها نتیجه نگرفته بود، دستش از همه جا بریده و به حرم حضرت معصومه علیها السلام پناهنده شد، و به آن بانوی ارجمند توسل جست، همچنان به توسل خود ادامه داد، تا این که شبی در عالم خواب دید حضرت معصومه علیها السلام به بالین او آمد و فرمود: بیمارت را به حرم من بیاور و در این مکان خاص که در عالم خواب نشان داد بگذار، بنا است عمویم حضرت عباس علیه السلام به زیارت من بیاید، شفای بیمار تو را از عمویم میطلبم.
این بانو میگوید: پس از بیدار شدن از خواب، خشنود شدم، و به دستور حضرت معصومه علیها السلام عمل کردم، شخص بیمارم را به آن مکان خاص ازحرم حضرت معصومه علیها السلام بردم، او به محض این که در آن مکان نشست، احساس سلامتی کرد، و با خوشحالی گفت: خوب شدم و شفا گرفتم.
عمه سادات زندگی حضرت معصومه ( سلام الله علیها ) - ابوالقاسم حمیدی
شیطان و افراد کثیر الشک
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در پاسخ به سوال از تکلیف کسی که در تعداد رکعات نمازش زیاد شک میکند، به طوری که اصلا نمیداند چند رکعت خوانده و چند رکعت باقی مانده است، فرمودند: باید نمازش را اعاده کند. (زراره و ابوبصیر میگویند:) عرض کردیم: زیاد شک میکند، به طوری که هر چه هم اعاده کند باز شک میکند. حضرت فرمودند: به شک خود اعتنایی نکند (و به نمازش ادامه دهد).
سپس حضرت فرمودند: با شکستن نماز، شیطان پلید را به خودتان عادت ندهید که با این کار او را به طمع میاندازید (که هر لحظه به سر وقت شما بیاید و وسوسهتان کند) زیرا شیطان خبیث است و بدان چه عادتش دهند، عادت میکند، پس هر یک از شما (که کثیرالشک باشد) به شک خود اعتنا نکند و نمازش را زیاد نشکند؛ چون اگر چند مرتبه به شک خود اعتنا نکرد، دیگر دچار شک نخواهد شد.
زراره میگوید: حضرت سپس فرمودند: شیطان پلید میخواهد مطاع باشد، لذا اگر نافرمانی شود دیگر به طرف کسی از شما نمیآید.
نخستین دیدار
قرن دوم هجری یکی از ادوار شکوفایی علم و دانش و تحقیق و برخورد اندیشه ها و پیدایش فرقه ها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامی بود.
با آنکه آیین اسلام از روز نخست مروج دانش و آگاهی بود، ولی در این قرن از یک سو به علت آشنایی دانشمندان مسلمان با فلسفه یونان و افکار دانشمندان بیگانه، بحثها و گفتگوهای علمی و مذهبی و مناظره در این زمینه برخاسته بودند که هر کدام وزنه بزرگی به شمار می رفتند.
همچنین، از آنجا که اکثر مباحث علمی تا آن روز شکل ثابت و تدوین شدهای نیافته بود، زمینه برای بحث و مناظره بسیار وسیع بود در اثر این عوامل، مناظره میان پیروان فرقه ها و مذاهب گوناگون اهمیت خاصی پیدا کرده و اینجا و آنجا مناظرات ارزنده و پرهیجان فراوانی رخ می داد که در خور توجه و جالب بود و امروز بسیاری از آنها در دست است.
مجموع این عوامل، مایه شکوفایی دانش و آگاهی و فهم تحلیلی مسائل در میان مسلمانان گردیده بود، به طوری که برای این موضوع در کتب تاریخ اسلام جای خاصی باز شده است.
هشام بن حکم، که در چنین جوی تولد و پرورش یافته بود، به حکم آنکه از استعداد شگرف و شور و شوق فراوانی برخوردار بود، بزودی جای خود را در میان دانشمندان باز کرد و در صف مقدم متفکران و دانشمندان عصر خود قرار گرفت
ولی او در این سیر علمی، هنوز گمشده خود را نیافته بود و با آنکه مکتبهای مختلف را بررسی نموده و با بزرگترین رجال علمی و مذهبی عصر خود بحثها کرده بود، هنوز به نقطه مطلوب خویش نرسیده بود، فقط یک نفر ماندهبود که هشام با او روبرو نشده بود و او کسی جز «جعفر بن محمد» ، پیشوای ششم شیعیان، نبود.
هشام بدرستی فکر می کرد که دیدار با او دریچه تازهای به روی وی خواهد گشود، به همین جهت از عموی خود که از شیعیان و علاقه مندان امام ششم بود، خواست ترتیب ملاقات او را با امام صادق (ع) بدهد.
داستان نخستین دیدار او با پیشوای ششم که مسیر زندگی علمی او را بکلی دگرگون ساخت، بسیار شیرین و جالب است.
عموی هشام، به نام «عمر بن یزید» ، می گوید: برادر زاده ام هشام که پیرو مذهب «جهمیه» بود، از من خواست او را به محضر امام صادق (ع) ببرم تا در مسائل مذهبی با او مناظره کند. در پاسخ وی گفتم: تا از امام اجازه نگیرم اقدام به چنین کاری نمی کنم.
سپس به محضر امام (ع) شرفیاب شده برای دیدار هشام اجازه گرفتم. پس از آنکه بیرون آمدم و چند گام برداشتم، به یاد جسارت و بی باکی برادر زاده ام افتادم و لذا به محضر امام باز گشته جریان بی باکی و جسارت او را یادآوری کردم.
امام فرمود: آیا بر من بیمناکی؟ از این اظهارم شرمنده شدم و به اشتباه خود پی بردم. آنگاه برادر زاده ام را همراه خود به حضور امام بردم. پس از آنکه وارد شده نشستیم، امام مسئلهای از او پرسید و او در جواب فرو ماند و مهلت خواست و امام به وی مهلت داد. چند روز هشام در صدد تهیه جواب بود و این در و آن در می زد. سرانجام نتوانست پاسخی تهیه نماید. ناگزیر دوباره به حضور امام شرفیاب شدهاظهار عجز کرد و امام مسئله را بیان فرمود.
در جلسه دوم امام مسئله دیگری را که بنیان مذهب جهمیه را متزلزل می ساخت، مطرح کرد، باز هشام نتوانست از عهده پاسخ برآید، لذا با حال حیرت و اندوه جلسه را ترک گفت. او مدتی در حال بهت و حیرت به سر می برد، تا آنکه بار دیگر از من خواهش کرد که وسیله ملاقات وی را با امام فراهم سازم.
بار دیگر از امام اجازه ملاقات برای او خواستم. فرمود: فردا در فلان نقطه «حیره» منتظر من باشد. فرمایش امام را به هشام ابلاغ کردم. او از فرط اشتیاق، قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت.
«عمر بن یزید» می گوید: بعداً از هشام پرسیدم آن ملاقات چگونه برگذار شد؟ گفت: من قبلاً به محل موعود رسیدم، ناگهان دیدم امام صادق (ع) در حالی که سوار بر استری بود، تشریف آورد. هنگامی که به من نزدیک شد و به رخسارش نگاه کردم چنان جذبهای از عظمت آن بزرگوار به من دست داد که همه چیز را فراموش کرده نیروی سخن گفتن را از دست دادم.
امام مرتب منتظر گفتار و پرسش من شد، این انتظار توأم با وقار، بر تحیر و خود باختگی من افزود. امام که وضع مرا چنین دید، یکی از کوچه های حیره را در پیش گرفت و مرا به حال خود واگذاشت .
در این قضیه چند نکته جالب وجود دارد:
نکته نخست، وجود نیروی مناظره فوق العاده در هشام است، به طوری که ناقل قضیه از آن احساس بیم می کند و از توانایی او در این فن به عنوان جسارت و بیباکی ناممی برد، حتی (غافل از مقام بزرگ امامت) از رویارویی او با امام احساس نگرانی می کند و مطلب را پیشاپیش با امام در میان می گذارد.
نکته دوم، شیفتگی و عطش عجیب هشام برای کسب آگاهی و دانش و بینش افزونتر است، به طوری که در این راه از پای نمی نشیند و از هر فرصتی بهره می برد، و پس از درماندگی از پاسخگویی به پرسشهای امام، دیدارها را تازه می کند و در دیدار نهائی پیش از امام به محل دیدار می شتابد، و این، جلوه روشنی از شور و شوق فراوان اوست.
نکته سوم، عظمت شخصیت امام صادق (ع) است، به گونهای که هشام در برابر آن خود را می بازد و اندوخته های علمی خویش را از یاد می برد و با زبان چشم و نگاههای مجذوب توام با احترام، به کوچکی خود در برابر آن پیشوای بزرگ اعتراف می کند.
باری جذبه معنوی آن دیدار، کار خود را کرد و مسیر زندگی هشام را دگرگون ساخت: از آن روز هشام به مکتب پیشوای ششم پیوست و افکار گذشته را رها ساخت و در این مکتب چنان درخشید که گوی سبقت را از یاران آن حضرت ربود.
مفهوم معترضانه مکتب امام علیه السلام
«فقه جعفری» در برابر فقه فقیهان رسمی روزگار امام صادق (ع) تنها تجلی بخش یک اختلاف عقیده دینی ساده نبود، بلکه در عین حال دو مضمون متعرضانه را نیز با خود حمل می کرد:
نخستین و مهمترین آن دو، اثبات بی نصیبی دستگاه حکومت از آگاهیهای لازم دینی و ناتوانی آن از اداره امور فکری مردم - یعنی در واقع، عدم صلاحیتش برای تصدی مقام «خلافت» - بود.
و دیگری، مشخص ساختن موارد تحریف دین در فقه رسمی که ناشی از مصلحت اندیشی غیر اسلامی فقیهان وابسته در بیان احکام فقهی و ملاحظه کاری آنان در برابر تحکم و خواست قدرتهای حاکم بود. امام صادق (ع) با گستردن بساط علمی و بیان فقه و معارف اسلامی و تفسیر قرآن به شیوهای غیر از شیوه عالمان وابسته به حکومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود آن حضرت بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبی و فقاهت رسمی را که یک ضلع مهم حکومت خلفا به شمار می آمد، تخطئه می کرد و دستگاه حکومت را از وجهه مذهبی اش تهی می ساخت.
در مذاکرات و آموزشهای امام به یاران و نزدیکانش، بهرهگیری از عامل «بی نصیبی خلفا از دانش دین» به عنوان دلیلی بر اینکه از نظر اسلام، آنان را حق حکومت کردن نیست، بوضوح مشاهده می شود؛ یعنی اینکه امام همان مضمون متعرضانهای را که درس فقه و قرآن او را دارا بوده، صریحا نیز در میان می گذارده است. در حدیثی از آن حضرت چنین نقل شده است:
«نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا وَ أَنْتُمْ تَأْتَمُّونَ بِمَنْ لَا یُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِهِ»
«ما کسانی هستیم که خداوندفرمانبری از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالی که شما از کسی تبعیت می کنید که مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نیستند»
یعنی، مردم که بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته به راهی جز راه خدا رفتهاند، نمی توانند در پیشگاه خدا به این عذر متوسل شوند که: «ما به تشخیص خود راه خطا را نپیمودیم، این پیشوایان و رهبران ما بودند که از روی جهالت، ما را به این راه کشاندند!» ، زیرا اطاعت از چنان رهبرانی، خود، کاری خلاف بوده است، پس نمی تواند کارهای خلاف بعدی را توجیه کند.
درد دل با امام زمان
ای تجدید کننده احکام، و ای طلب کننده خون شهید کربلا ! کجا هستی؟
بیا و دیدگان را با ظهورت مزیّن کن و دریای محبّت را بردل مشتاقان جاری کن.
ای چشمه عدالت! با طولانی شدن انتظارت، غفلت وهوای نفس ما را به خطا کشانده است، چشمها نگاهشان را به رایگان میفروشند. بازار معامله پا یا پای قلبهای سکهای در برابر قلبهای سپیده، بسیار داغ است.
چقدر مردم بر گردنشان قلبهای سکهای آویزان کردهاند؟
ای کاش میدانستم در کدامین سرزمین قرار داری:
«لیت شعری، این استقرّت بک النوی، بل ایّ ارض تقلّک او ثری»؟
ای بلندای نیکی، دوست دارم هر آدینه که میرسد، ندبههای زائرانت را دانه دانه در جامی جمع کنم و از آن قلب بلوری بسازم و هنگام ظهورت با قلبی بلوری به استقبالت بیایم. مولایمن! کی میشود که توما را ببینی و ما تو را ببینیم و کی میشود که این گفته مصداق پیدا کند که: «متی ترانا و نراک».