معارفی از جزء بیست وششم قرآن کریم
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (15/احقاف)
15- ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند، و با ناراحتى بر زمين مىگذارد، و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد، و به چهلسالگى وارد گردد، مىگويد: پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم، و عمل صالحى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح كن، من به سوى تو بازمىگردم و توبه مىكنم، و من از مسلمينم.
اين انسانهاى كم ظرفيت
معارفی از جزء بیست وپنجم قرآن کریم
اين انسانهاى كم ظرفيت
لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49:فصلت)
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (50)
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ (51)
در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بىايمان شده، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كمظرفيت.
نخست مىفرمايد:” انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمىشود” (لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ).
هرگز تنور حرص او از گرمى نمىافتد، هر چه بيشتر پيدا مىكند باز بيشتر مىخواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمىشود.
” اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى مايوس و نوميد مىشود” (وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ).
منظور از انسان در اينجا” انسان تربيت نايافته” اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده، انسانهايى كه بر اثر جهانبينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ما وراى آن را ببيند، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند.
آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و مايوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد.
دعا در آيه مورد بحث به معنى طلب كردن چيزى مىباشد، بنا بر اين لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ: يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمىشود.
در اينكه” يئوس” و” قنوط” به يك معنى است، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است:
آنچه از موارد استعمال واژه” ياس” و” قنوط” در قرآن مجيد به دست مىآيد اين است كه ياس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مىرود.
در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده، مىفرمايد:” هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم، مىگويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بودهام”
(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي)
اين بينواى مغرور فراموش مىكند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته، گفت: نه، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم!” قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي” (قصص- 78).
در دنباله آيه مىافزايد: اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مىكشاند و مىگويد: من باور ندارم قيامتى در كار باشد” (وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً).
” و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است"! خدايى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرايى خواهد كرد!
(وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى).
ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مىكند كه:
” ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام دادهاند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مىچشانيم”
(فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ)
(” عذاب غليظ” به معنى” عذاب شديد و متراكم” است)
در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مىدهد بازگو مىكند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است.
مىفرمايد:” هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مىگرداند، و با تكبر از حق دور مىشود” (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ).
” اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مىكند” (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ).
” نا” از ماده” ناى” (بر وزن راى) به معنى دور شدن مىباشد و هنگامى كه” جانب” (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مىگردانند و با بىاعتنايى دور مىشوند.
” عريض” به معنى پهن در مقابل طويل است، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مىبرد.
آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است، به هنگام روى آوردن نعمتها” حريص” و” مغرور” و” فراموشكار و به هنگام پشت كردن نعمتها” مايوس” و نوميد و” پر جزع".
ولى در مقابل، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آن چنان پرظرفيت و پرمايهاند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مىسازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و مايوس، آنها به مصداق رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ سودمندترين تجارتها، و پرفايدهترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمىسازد، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مىدانند، آنها مىدانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است، و شيرينىها آزمايش و امتحان الهى.
گاه تلخيها مجازات غفلتها است، و نعمتها براى برانگيختن حس شكرگزارى بندگان.
قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به” اذقنا” و” مسه” شده، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مىشود، و راه غرور، يا نوميدى و ياس را پيش مىگيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غورهاى ترش مىشوند و با مويزى شيرين.
آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح، و بلندى افق فكر، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است.
امير مؤمنان على علیه السلام ضمن دعاهايى كه در آن سرمشق به ياران خود مىدهد عرض مىكند:
نسأل اللَّه سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة:
” از خدا مىخواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمىسازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمىدارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمىگيرد”
تفسير نمونه، ج20
چرا باید به دنبال خدا شناسی برویم؟
2.انگیزه عاطفی
ضرب المثلى است معروف كه انسان بنده احسان است (اَلاِْنْسانُ عَبِيْدُ اَلاِْحْسانِ)
همين مطلب با كمى تفاوت در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: اَلاِْنْسانُ عَبْدُ الاِْحْسانِ «انسان بنده احسان است»
و در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم بِالاْحْسانِ تُمْلَكُ الْقُلُوبُ به وسيله احسان قلبها به تسخير انسان درمى آيد»
و باز در حديثى از همان حضرت (عليه السلام) آمده است: وَأَفْضِلْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيْرَهُ: «به هركس مى خواهى نيكى كن تا امير او باشى»
و ريشه همه اين مفاهيم در حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله) است كه فرمود: اِنَّ اللهَ جَعَلَ قُلُوْبَ عِبادِهِ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ اِلَيْها، وَبُغْضِ مَنْ أساءَ اِلَيْهَا: «خداوند دلها را در تسخير محبت كسى قرار داده كه به او نيكى كند، و بر بغض كسى قرار داده است كه به او بدى كند»
خلاصه اين يك واقعيت است كه هركس به ديگرى خدمتى كند يا نعمتى بخشد عواطف او را متوجه خود مى سازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقمند مى شود، ميل دارد او را كاملاً بشناسد و از او تشكر كند، و هرقدر اين نعمت مهم تر و فراگيرتر باشد تحريك عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بيشتر است.
و لذا علماى علم كلام (عقائد) از قديم ترين ايام مسأله «شكرمنعم» را يكى از انگيزه هاى تحقيق پيرامون مذهب، و معرفة الله شمرده اند.
ولى بايد توجه داشت «شكر منعم» قبل از آنكه يك حكم عقلى باشد يك فرمان عاطفى است.
اين اشاره كوتاه را با شعرى
از «ابوالفتح بستى» شاعر معروف عرب پايان مى دهيم.
أَحْسِنْ اِلَى النّاسِ تَسْتَعْبِدْ قُلُوْبَهُم *** فَطَالَما اسْتَعْبَدَ اَلاِْنْسانَ اِحْسانٌ
«به مردم نيكى كن تا قلوب آنها را بنده خود سازى و همواره انسانها بنده احسانها بوده اند»!
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «شبى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نزد عايشه بود او سؤال كرد چرا خود را (براى عبادت) اين همه به زحمت مى افكنى؟ در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بخشيده است. »
فرمود: أَلا أَكُوْنُ عَبْداً شَكُوْرا؟ «آيا من نبايد بنده شكرگزار او باشم»؟!
شرح دعا اللهم عرفنی نفسک
ادامه شرح دعا
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ».
باید توجّه داشت که در این دعا، چون مقام، مقام دعا و توجّه به حقّ و مسألت حاجت است، مسلّم است که دعاکننده بی معرفت نیست. بنابراین مقصود از طلب معرفت یا طلب ثبات و بقای بر آن و درخواست توفیق در نگهداری آن است؛ نظیر آنچه در تفسیر آیه کریمه: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» فرموده اند: «أَیْ ثَبِّتْنا عَلَی الصِّراطِ الْمُسْتَقِیمِ».
و ممکن است مراد از طلب معرفت، طلب افزایش کمال و درجات و منازل بالاتر باشد؛ چون هر مرتبه ای از مراتب معرفت را که انسان حاصل نماید، ارتقا به مراتب بالاتر از آن را باید وجهه همت قرار دهد.
و محتمل است مقصود از اینکه از خدا طلب معرفت میشود، این باشد که خدا خودش، خود را به بنده بشناساند؛ زیرا هرچند انسان بههرچه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا میباشد؛ چون همان شی ء دلالت کننده را او آفریده است و خود را به آن شناسانده است و خود انسان را نیز که یکی از مجموعههای دلایل بی شمار او است، او آفریده است، و انسان هم عارف است و هم دلیل معرفت و معرف است با این حال، مراتبی از مراتب معرفت است که عنایت مستقیم الهی سبب آن میشود و در اثر دعا و عبادت و خضوع و خشوع حاصل میگردد و شخص عارف از این نوع عرفان اشراقی ذوق میکند و به وجد میآید.
بنابراین، مقصود دعا کننده این نیست که: معرفت ندارم یا تو را با آثار و دلایل نشناخته ام؛ بلکه مقصودش این است که تو خودت، خودت را به من بشناسان و این معرفت مانند نورانیت عقل است که خدا افاضه فرموده است و هرکس آن را دارا شد، سخت در نگهداری آن مراقبت مینماید.
ما همه چیز را به خدا شناخته ایم، زمین و آسمان و کوه و دریا و حیوان و انسان و همه چیز و همه کس شناخته ایم، اگر خدا به ما عقل و تمیز و رشد نداده بود، ما هیچ چیز را نمی شناختیم و اگر او مخلوقات را نیافریده بود و این همه دلایل را برای اثبات وجود خودش قرار نداده بود، شناسانده و شناخته نمی شد.
نتیجه:
از آنچه گفته شد، این نتیجه به دست میآید که درخواست و مسألت معرفت از خدا در این دعای شریف یا طلب ثبات و استقامت و بقای معرفت و عدم زیغ و انحراف از حقّ است که:
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا»؛ (آل عمران/8)
«پروردگارا بعد از آنکه ما را هدایت کردی، قلوب ما را به باطل منحرف نکن».
و طلب ثباتی است که خدا در آیه:
«یُثَبِّتُ اللّه ُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الاْآخِرَةِ»؛ (ابراهیم/27)
«خدا اهل ایمان را با عقیده ثابت در دنیا و آخرت پایدار میدارد».
به مؤمنین وعده داده است، با مسألت معرفت کامل تر و درجات بالاتر است که همواره باید عارف سالک در مقام آن باشد و از اینکه روزی بر او بگذرد و در معرفت ترقی نکند و گرفتار حال خطرناک وقوف شود بپرهیزد و با درخواست عنایت خاص و تجلّیات است که در اثر شدت خلوص و کثرت توجّه و عبادت و دعا و توسل به ذوات مقدّس پیغمبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت معصومین آن حضرت علیهم السلام حاصل میشود.
چنان که از حدیث:
«مَنْ أَخْلَصَ للّه ِِ أَرْبَعِینَ یَوْما فَجَّرَ اللّه ُ یَنابِیعَ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسانِهِ»
«هر کس چهل روز عملش را برای خدا خالص کند، خداوند چشمههای حکمت را از قلبش بر زبانش جاری میکند».
استفاده میشود، اخلاص تا چهل روز موجب میشود که چشمههای حکمت از دل شخص مخلص بر زبانش جاری شود.
بدیهی است حفظ اخلاص در ظرف چهل روز، به خصوص به این نحو که اعمال و رفتار انسان به دواعی الهی و ممدوح صادر شود، کار همه کس نبوده و بسیار دشوار است؛ ولی اگر کسی به آن موفّق شود، حصول این درجه برای او به هیچ وجه مورد استبعاد و استعجاب نخواهد بود.
و مخفی نماند که معرفت اللّه با معرفت پیغمبر و ائمه صلوات اللّه علیهم اجمعین و ثبات بر آن و افزایش و کمال آن ارتباط دارد. بدیهی است که معرفت پیغمبر بدون معرفت خدا حاصل نمی شود و شناخت او که واسطه بین خدا و خلق است، بدون معرفت خدا امکان حصول ندارد. و از سوی دیگر، هرچه معرفت خدا افزایش یابد و شخص عارف در عظمت الهی مستغرق گردد، عظمت مقام نبوّت و سفارت از جانب مقام الوهیت و خلافت الهی را بیشتر درک میکند و در برابر مقام خلافت «اللّه» بیشتر احساس حقارت نموده، متواضعانه تر رفتار مینماید.
لذا به طور قطع میتوان گفت: چنان که ولی اللّه اعظم علی علیه السلام عظمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را ادراک مینمود و در برابر آن حضرت متواضع و تسلیم و فرمانبر بود، احدی از صحابه ادراک نمی کرد.
آری علی علیه السلام در جنب رسول اللّه صلی الله علیه و آله خود را فانی میدید و بی چون و چرا هر فرمانی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله میداد، اجرا میکرد؛ لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله برحسب روایتی فرمود: اگر آسمان و زمین در کفه ای از ترازو گذاشته شود و ایمان علی در کفه دیگر، ایمان علی رجحان خواهد داشت.
امّا دیگران بالخصوص آنهایی که پیراهن خلافت را به غیر حقّ دربر کردند، در قبول احکام الهی مثل حج تمتع خودسری اظهار مینمودند و با تصمیمات و اقدامات رسول خدا صلی الله علیه و آله که همه به امر خدا انجام میشد، در جریان صلح حُدیبیه و موارد دیگر مخالفت میکردند و خودرأیی نشان میدادند و تا آنجا نفاق خود را بر ملا ساختند که در مرض موت پیامبر خدا، وقتی آن حضرت خواست کتبا وصیت فرماید، مانع شدند و بی شرمانه به رسول خدا صلی الله علیه و آله جسارت کرده و نسبت هذیان گویی به آن حضرت دادند.
به عکس هرچه در زندگی علی علیه السلام بررسی مینماییم و هرچه مطالعه میکنیم، غیر از تسلیم کامل و فانی بودن در انوار نبوّت محمدی، چیزی نمی بینیم و زبان حال آن حضرت با رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود:
با وجودت ز من آواز نیاید که منم
یکی از مظاهر برجسته این احترام و تسلیم و تواضع در کنار وجود رسول اللّه صلی الله علیه و آله که بسیاری از آن غفلت دارند این است که: با اینکه وجود علی علیه السلام سرشار از معارف الهی و علوم حقیقی بود و پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله چشمههای علوم و معارف از او فوران یافت و در الهیات و عرفان و فقه و اخلاق و تعالیم سیاسی و حکومتی، عالی ترین و کامل ترین مبادی و برنامهها را بیان فرمود، علم تمام اصحاب در برابر علم او مثل قطره ای در مقابل دریا بود، از چنین شخصیتی که نمونه برجسته کمال علمی و معرفت بشر بود و پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله، بیاناتش در رشتههای مختلف معارف و حکمت، الحق اعجاز بود، در عصر پیغمبر سخن و کلامی در این رشتهها یا شنیده نشده و یا کمتر شنیده میشد. او سزاوار نمی دید و شاید دور از ادب میدانست که با وجود پیغمبر اکرم که مدینه علم است، علمی اظهار کند و نقد معارف بلند و غیر متناهی خود را عرضه نماید.
در آن محیط که زبان وحی؛ یعنی زبان رسول خدا باز است، همه باید به گفتار او گوش فرا دهند، او از هر کس به معارف حقیقی داناتر و به مبادی غیب متصل تر است. آنجا که او باشد، باید او سخن بگوید و آنجا که او سخن گوید، همه باید گوش و خاموش باشند.
در حدیث است که پیغمبر صلی الله علیه و آله به علی فرمود: «نشناخت خدا را مگر من و تو و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت تو را مگر خدا و من».
منبع:معرفت حجت خدا: شرح دعای اللهم عرفنی نفسک/لطف الله صافی گلپایگانی.
بیست سال است نماز می خوانم اما ...
آیت الله حائری شیرازی
بیست سال است نماز می خوانم اما …
برخی افراد، در نماز، مسئله ی حل نشده را حل میکنند و یا گمشدهای را پیدا مینماید! با این وضع میخواهند نماز برایشان سازندگی هم داشته باشد؟!
میگویند: من بیست سال است که نماز بهجا میآورم، تقرّب کو؟ قرب کو؟ همانجایی که بودیم هستیم!
این درست مثل این است که ما غذا را بجویم ولی فرو نبریم؛ بلکه در یقه و آستین خود بریزیم؛
مثل بعضی از بیماران که قرص و یا دوای خود را جلوی دکتر در دهان میگذارند ولی بعد آن را دور میریزند.
البته که این مریض، خوب نمیشود. وقتی انسان نماز را بر سر زبان آورد و این نماز را فرو نبرد، مثل این است که دارو را در دهان گذاشته و بعد آن را بیرون ریخته است.
خوب این نمازی که پایین نرفت در انسان تأثیر نگذاشته و نفوذ نمیکند. انسان با نماز چه کرده که نماز با او چه کند؟