دو کرامت از کریم آل کساء
پیروانت می گویند که هیچ چیزی در آسمان و زمین نیست مگر اینکه به آن آگاه هستی. اگر از پیامبر صلی الله علیه و آله تعداد خرمای درختی را می پرسیدند، درست می گفت. تو چه طور؟ به من بگو این درخت چند خرما دارد؟
این را معاویه از سر انکار و امتحان پرسید.
چهار هزار و چهار دانه، این را امام با قاطعیت گفت.
خرماها را که شمردند چهار هزار و سه دانه بود.
فرمود: باید دانه ای را پنهان کرده باشند. درست گفته بود.
یک دانه در دست عبدالله بن عامر بود.
✨درختان خرما از بی آبی خشک شده بود.زیر یکی از همان درختها فرشی انداختند.
یکی از همراهان نگاهی به درخت خشک شده کرد و با افسوس گفت: اگر این درخت خشک نشده بود از آن می خوردیم.
امام فرمود: رطب میل دارید؟ گفتند: آری.
داستان امام که آبشار نیایش و خواهش شد، درخت به اعجاز امامت، سبز گشت، برگ آورد و رطب داد؛ آن قدر که همه اهل قافله با شادی این خاطره، کامشان را شیرین کنند.
تشویق یک کودک نیک کردار
روزی امام حسن علیه السلام کودکی را دید که نان خشکی در دست دارد. لقمهای از نان را خود میخورد و لقمهای را به سگی که در آنجا بود میدهد، و آن کودک از فرزندان یکی از بردگان بود. امام از او پرسید: پسر جان، چرا چنین میکنی؟ کودک جواب داد: من از خدای خود خجالت کشیدم که خودم غذا بخورم، و حیوانی گرسنه به من نگاه کند و من به او غذا ندهم.
امام حسن علیه السلام از روش و سخن زیبای این کودک بسیار خوشحال شد، غذا و لباس فراوانی به آن کودک عطا کردند. سپس آن کودک را از اربابش خرید و آزاد نمود.
چهار توصیه راهبردی امام حسن مجتبی(علیه السلام) به جامعه بشری
ابْنَ آدْم عَفِّ عَنِ مَحارِمِ اللّهِ تَکنْ عابِداً: ای فرزند آدم! نسبت به محرمات الهی، عفیف و پاک دامن باش تا عابد و بنده خدا باشی؛
و ارْضِ بِما قَسَّمَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَک تَکنْ غَنِیاً: راضی باش بر آنچه خداوند سبحان برایت تقسیم و مقدّر نموده است، تا همیشه غنی و بی نیاز باشی. نسبت به همسایگان؛
و أحْسِنْ جَوارَ مَنْ جاوَرَک تَکنْ مُسْلِماً: به دوستان و هم نشینان خود نیکی و احسان نما تا مسلمان محسوب شوی؛
و صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحبُّ أنْ یصاحِبُوک بِهِ تَکنْ عَدْلاً: با افراد [مختلف] آنچنان برخورد کن که انتظار داری دیگران همان گونه با تو برخورد کنند.
?نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر، ص79، ح 33
تنها چیز باقی در دنیای فانی...
امام حسن مجتبی عليه السلام:
? ما بَقِىَ فِى الدُّنْيا بَقِيَّةٌ غَيْرَ هَذَا القُرآنِ فَاتَّخـِذُوهُ إماما يَدُلُّكُمْ عـَلى هُداكُمْ، وَإنَّ أَحَقَ النّاسِ بِالقُرآنِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَإنْ لَمْ يَحْفَظْهُ وَأَبْعَدَهُمْ مِنْهُ مَنْ لَمْ يَعْمَلْ بِهِ وَإنْ كانَ يَقْرَأُهُ
? تنها چيزى كه در اين دنياى فانى، باقى مى ماند قرآن است، پس قرآن را پيشوا و امام خود قرار دهيد، تا به راه راست و مستقيم هدايت شويد. همانا نزديك ترين مردم به قرآن كسانى هستند كه بدان عمل كند، گرچه به ظاهر (آيات) آن را حفظ نكرده باشند و دورترين افراد از قرآن كسانى هستند كه به دستورات آن عمل نكنند گرچه قارى و خواننده آن باشند
ارشاد القلوب، ديلمى، صفحه102
?افق حوزه
داستانی از حلم امام حسن علیه السلام
پیرمردی ناآگاه، از اهالی شام بود که در مدینه به سر میبرد. روزی با دیدن امام حسن علیه السلام تا توانست به ایشان بدگویی کرد. وقتی که بدگوییهایش تمام شد امام علیه السلام کنار او آمد و به او سلام کرد و در حالی که لبخند در چهره داشت به او فرمود: ای پیرمرد! گمانم غریب هستی؟
پیرمرد که از رفتار بد خود و برخورد خیلی خوب امام منقلب و شرمنده شده بود با گریه گفت: گواهی میدهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی، خداوند آگاهتر است که مقام رسالت خود به کسی بدهد، تو و پدرت مبغوض ترین افراد در نزد من بودید ولی اینک محبوب ترین انسانها در نزد من میباشید و چنین بود که امام با صبر خود انسانی را از گمراهی خارج نمود.