نقش زنان در ساختن جامعه
ادامه زندگی و بقای نسل انسان ایجاب میکند که از دو جنس مخالف زن و مرد - که هرکدام در ساختمان وجودی و مسؤولیت متفاوت با دیگری است - آفریده شود و هر یک از زن و مرد در ساختن اجتماع، پیشرفت و تکامل و یا انحطاط و سقوط آن نقش مهم و اساسی ایفا میکنند که در جایگاه خود برای ادامه حیات جامعه لازم و ضروری است.مسؤولیت مردان در غالب موارد در بیرون محیط خانه انجام میپذیرد ولی زنان به دو شکل و دو گونه در ساختن جامعه نقش دارند؛ یکی نقش ناپیدا و غیرمستقیم از طریق تربیت فرزند و تأثیری که بر شوهران خود دارند، و دیگری حضور مستقیم در صحنههای حساس سیاسی جامعه. از آنجا که مسؤولیت اصلی زنان تربیت فرزند و ساختن نسل جدید جامعه است، به طور طبیعی حضور زنان در صحنههای گوناگون اجتماع کمتر از مردان است و این امر سبب شده که بسیاری از مردم آن گونه که باید نتوانند به میزان تأثیر و ارزش و اهمیت نقش زنان در ساختن جامعه آگاه گردند؛ ولی حقیقت این است که اگر نقش زنان در ساختن جوامع بشری و پیشرفت و انحطاط آنها بیشتر از نقش مردان نباشد به یقین کمتر از آن نخواهد بود. در صحنه اجتماع، مردان همانند بازیگرانی هستند که بر روی صحنه نمایش ظاهر میشوند و در معرض دید تماشاچیان به ایفای نقش میپردازند، و زنان بسان کارگردان، تهیهکننده، نویسنده هستند که در معرض دید تماشاچیان قرار ندارند، به همین لحاظ ممکن است ارزش و اهمیت کار آنها آن گونه که باید برای همگان روشن نباشد. ولی این مطلب به این معنا نیست که در واقع نیز ارزش کار زنان از کار مردان کمتر است. اندکی دقت و تأمل در تاریخ زندگانی مردان بزرگ تاریخ و کسانی که در ساختن جامعه و تاریخ نقشهای بزرگی ایفا کردهاند ما را به این حقیقت رهنمون میگرداند که آنان موفقیت خود را مرهون فداکاری، ایثار و از خودگذشتگی دو گروه از زنان جامعه هستند. گروه نخستمادران باایمان، فداکار و بزرگی که موفق به پرورش و تربیت این چنین فرزندانی گردیدهاند، و گروه دیگر همسران پاک و عفیفی که پا به پای شوهران خود و در کنار آنان در مقابل حوادث سخت و دشوار ایستادگی و مقاومت کردهاند. در طول تاریخ اگر جامعهای توانسته است مدارج کمال، ترقی و پیشرفت را به سرعت بپیماید، ریشه اصلی و اساسی آن را باید در زنان عفیف، پاکدامن و ایثارگر آن جامعه جستجو کرد و اگر جامعهای به انحطاط، فساد، فحشا، پستی و هرزگی گراییده باز هم ریشه اصلی آن را باید در انحراف زنان آن جامعه بررسی کرد. نقش زنان در ساختن جامعه به نقش ناپیدا و غیرمستقیم آنان خلاصه نمیشود. حضور زنان در صحنههای اجتماع با حفظ حدود و موازین شرعی از نظر اسلام جایز و مشروع است، ولی باید به گونهای باشد که آنها را از وظیفه اصلی و اساسی خود باز ندارد، در غیر این صورت نه تنها حضور زنان در عرصه جامعه به پیشرفت آن کمک نمیکند بلکه لطمه جبرانناپذیری به پیشرفت و ترقی جامعه وارد خواهد ساخت. با این همه در مقاطع خاصی از تاریخ شرایط ویژه و استثنایی رخ مینماید، که در آن شرایط حضور زنان در صحنههای سیاسی و اجتماعی لازم و ضروری میگردد. بانوان مسلمان در چنین شرایطی علاوه بر حفظ نقش ناپیدا و مستقیم خود در جامعه با تربیت فرزندانی برومند و فداکار و علاوه بر تشویق و ترغیب شوهران خود برای حضور در صحنه، خود نیز دوشادوش مردان به نقشآفرینی پرداختهاند، و در این راه اگر از مردان جلوتر نباشند قطعاً از آنانعقبتر نیستند. یکی از حوادث مهم و منحصر به فرد تاریخ اسلام که تحولی اساسی و بنیادین در جامعه اسلامی ایجاد کرد، و در تاریخ اسلام رنگ جاودانگی به خود گرفت، قیام سالار شهیدان است. این قیام محصول مشترک ایثار و فداکاری زنان و مردانی است که برای همه مسلمانان و آزادمردان و آزادزنان جهان الگو و اسوه هستند. در این نوشته کوتاه میکوشیم در حد قدرتو توان خود، نه در حد واقعیت، به بررسی و تحلیل حضور سیاسی زنان در مبارزه و جهاد در قیام عاشورا بپردازیم. امید است بتوانیم ذرهای از دین خود را به این زنان تاریخساز ادا کرده باشیم.
عاشورا عرصه حضور سیاسی زنان در مبارزه و جهاد - محمد حسین مهوری
فرم در حال بارگذاری ...
شهادت جانسوز سید الساجدین امام سجاد علیه السلام برتمامی شیعیان تسلیت باد
فرم در حال بارگذاری ...
رزم زینالعابدین علیه السلام در میدان کربلا
تقریباً همه مورخان بر این باورند که امام سجاد (ع) در صحنه کربلا بیمار بود و این بیماری نیز حکمت و مصلحت الهی برای امت اسلام بوده تا در سایه آن وجود حجت خداوند در زمین حفظ شود و امر خلافت و وصایت رسول (ص) تداوم یابد. و به همین دلیل در میدان رزم کربلا حضور نیافت .او تنها بازمانده مرد از خاندان حسین (ع) بود که از کربلا زنده باز گشت تا پرچمدار هدایت امّت باشد. ولی در برخی از منابع از جهاد و مبارزه امام در میدان کربلا و مجروحیت وجانبازی آن حضرت سخن به میان آمده است. فضیلبنزبیر اسدی کوفی، از یاران امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) در کتاب خود «تسمیة من قتل من اهل بیته و شیعته» مینویسد: «کان علیبنالحسین (ع) علیلاً و ارتثّ یومئذٍ و قد حضر بعض القتال، فدفع اللَّه عنه و اخذ معالنساء». امام علیبنالحسین (ع) در حالی که بیمار بود در برههای از جنگ کربلا حضور یافت و به مبارزه پرداخت تا مجروح شد و پیکر مجروح وی را از معرکه بیرون آوردند. آنگاه خداوند شر دشمن را از وی بازداشت و به همراه زنان به اسیری برده شد. لغت شناسان میگویند واژه «ارتث» بدان معنا است که شخصی در میدان رزم جنگید و سپس مجروح شد و بر زمین افتاد و در حالی که جان داشت او را از معرکه بیرون بردند.
پس از واقعه
حادثه خونین کربلا، عصر روز عاشورا با شهادت امام حسین (ع) و اصحابش پایان پذیرفت و بخش دوم نهضت حسینی به رهبری امام علیبنالحسین (ع) آغاز شد. حال وظیفه امام سجاد (ع) بود که آرمان کربلائیان را در لباس جهاد اسارت و در قالب جدال و مواعظ احسن به گوش همگان برساند. و مردمان مقهور سیاست جهالت پروری امویان را به اسلام راستین، اسلام محمد و علی (ع) و اسلام قرآن رهنمون گردد. مسؤولیت سترگ پیامرسانی عاشورائیان بر شانههای امام ساجدان و عارفان سنگینی میکرد. او میبایست در عصر نومیدی از پیروزی حرکت مسلحانه به روش دیگر به بیان مسأله رهبری و امامت، لزوم شناخت امام عادل و نشانههای امام عدل و نشانههای رهبران فاسد و ستم پیشه بپردازد. و مردم غافل و به جهل واداشته را به وظایف شان در برابر رهبر عادل و همت برای اصلاح جامعه بیدار سازد. تفکر اصیل اسلامی را برای جامعه تبیین نماید تا امید به ایجاد حکومت اسلامی توسط خاندان وحی را در دل همگان احیا سازد. از سوی دیگر او خود شاهد واقعه کربلا بود و همت گمارد؛ تا یاد و خاطره حماسهسازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامی بارور سازد. دشمن نیز همچون تمامی عصرها این نکته را دریافته بود که مرکز اصلی انقلابها و مبارزات عدالتخواهانه مردم، ولایت و امامت است. هدف قطعنامه عبیداللَّهبنزیاد که نوشته بود: «مردی از خاندان حسین (ع) را زنده مگذارید». حتی نوشتهاند عبیدالله برای دستگیری و تحویل امام زینالعابدینو تحویل او به مأموران پسر زیاد، جایزه قرار داد. حمیدبنمسلم، گزارش نویس حادثه کربلا میگوید: لشکریان به سراغ علیبنالحسینرفتند، او بیمار افتاده بود. شمر خواست او را بکشد، چون ابنزیاد دستورداده بود تا تمامی مردان خاندان حسین (ع) کشته شوند. من مانع شدم و گفتم سبحان اللَّه! شما کودک و بیمار را میکشید؟ در این هنگام عمربنسعد رسید و گفت این بیمار را آسیب نرسانید. یُریدونَ لِیُطفؤا نور اللَّهِ بأفواهِهِم و اللَّه متُّم نوره و لوکره الکافرون؛ میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا - گرچه کافران را ناخوش آید - نور خود را کامل خواهد گردانید.
سرفصل هایی از حرکت سیاسی امام سجاد ( علیه السلام ) در نهضت کربلا - غلامحسین حسینی
فرم در حال بارگذاری ...
شاهد واقعه
در زمینه حضور امام سجاد (ع) در نهضت حسینی جای تردیدی نیست. امّا از صحنههای اجتماعی و سیاسی امام سجاد (ع) در برهه آغازین نهضت، آگاهیهای زیادی از تاریخ به دست نمیآید، یعنی از نیمه رجب، نقطه آغاز نهضت کربلا تا شب دهم محرم، آخرین شب حیات امام حسین (ع) هیچگونه گزارشی در منابع تاریخی به چشم نمیخورد؛ آنچه که هست از این تاریخ به بعد است. .اولین صحنه گزارش شده حیات اجتماعی و سیاسی امام زینالعابدین(ع) در قیام حسینی، مربوط به شب عاشورا است. او خود میگوید: شامگاه شب عاشورا پدرم یاران خود را به نزد خویش فراخواند. من در حالی که بیمار بودم نیز خدمت پدر رفتم تا گفتار او را بشنوم. پدرم فرمود: خدا را ستایش میکنم و در تمام خوشی و ناخوشی او را سپاس میگویم…. من یارانی بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتی فرمانبردارتر و به صلهرحم پایبندتر از اهلبیتم نمیشناسم. خداوند شما را جزای نیک عنایت کند. من میدانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه میدهم و بیعت خود را از شما بر میدارم تا از سیاهی شب برای پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت مرا بگیرید و در شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خویش را برایتان مقرر دارد. این مردم تنها مرا میخواهند و چون بر من دست یابند با شما کاری ندارند». .امام علیبنالحسین (ع) در آن شب که بیمار نیز بود، شب غریبی را سپری میکرد. و با چشمان خویش عظمت روح حسینبنعلی (ع) و شهامت و وفاداری اصحاب را دید و خود را برای روزهای واپسین آماده میساخت. در صحنه دیگر از آن شب میخوانیم که امام سجاد (ع) میفرماید: «شبی که بامداد آن پدرم کشته شد من بیمار بودم و عمهام زینب پرستار من بود. پدرم در حالی که این بیتها را زمزمه میکرد نزد من آمد:یا دهر افٍّ لک من خلیل کَمْ لَکَ فی الاشراق و الأَصیلمن طالبٍ وصاحبٍ قتیل و الدّهر لایقَنُع بالبدیلو انّما الأمر الی الجلیل و کلُّ حیٍّ سالکُ سبیل .من مقصود پدرم را از خواندن این بیتها دریافتم و گریه گلویم را گرفت امّا گریه خود را باز داشتم و دانستم که مصیبت فرود آمده است».
سرفصل هایی از حرکت سیاسی امام سجاد ( علیه السلام ) در نهضت کربلا - غلامحسین حسینی
فرم در حال بارگذاری ...
چرا باید دشمنان امام حسین ( علیه السلام ) را لعن کرد ؟
به دنبال این سؤال ممکن است سؤال دیگری پدید آید که این روزها بیش تر مطرح شده است . اغلب ، این پرسش را منافقان مطرح می کنند ، البته منافقانِ مدرن ! آن ها می گویند که بسیار خوب ، ما تا این جا قبولکردیم که تاریخ امام حسین ( ع ) تاریخ مؤثر و حرکت آفرینی بوده است . همچنین دریافتیم که باید آن را عمیقاً به خاطر داشت ، و به یاد امام 7سین ( ع ) عزاداری کرد; تا این جا را قبول داریم . اما شما در این عزاداری های خود کار دیگری هم می کنید . علاوه بر این که از امام حسین ( ع ) به نیکی یاد می کنید ، و بر شهادت او گریه می کنید ، بر دشمنان امام حسین ( ع ) هم لعن می فرستید . این کار برای چیست و چرا دشمنان ابی عبد الله را لعن می کنید ؟ این کار نوعی خشونت و بدبینی است . این یک نوع احساسات منفی است و با منش «انسانِ مدرن» نمی سازد . هنگامی که احساسات شما تحریک می شود ، بروید گریه و عزاداری کنید . اما چرا دشمنان را لعن می کنید ؟ چرا می گویید «أَتَقَرَّبُ اِلی اللّهِ بِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِک» ، [1]من با تبرّی از دشمنان تو ، به خدا تقرب می جویم . چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین ( ع ) را لعن کنید ؟ بیایید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید . چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین کنید و یا نسبت به دیگران احساسات منفی ایجاد کنید ؟ امروز زمانی است که باید با همه مردم با خوشی و شادی و لبخند رفتار کرد . امروز باید دم از زندگی زد ، دم از شادی زد، دم از صلح و آشتی زد . این روحیه لعن و تبری و پشت کردن به دیگران خشونت هایی است که به هزار و چهار صد سال پیش ، یعنی زمانی که امام حسین ( علیه السلام ) را کشتند برمی گردد و با آن زمان مناسبت دارد . اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمی پسندند . بیایید به جای این ها راه آشتی را پیش بگیرید ، به روی دشمنان هم لبخند بزنید ، به آن ها هم محبت کنید . مگر اسلام دین محبت ، دین رأفت و رحمت نیست ؟ این چه کاری است که شما دائماً لعن و بدگویی می کنید ؟
اگر کسانی واقعاً از روی جهل این سوال را مطرح کنند ، جواب دادن به آن ها مشکل نیست . اما احتمال قوی می دهیم که بسیاری از کسانی که این گونه سخن می گویند ، اندیشه های دیگری ، و اغراض خاصی در سر دارند . احتمال دارد آن ها از سیاست های دیگری پیروی کنند ، و یا نقشه هایی را که دیگران کشیده اند اجرا کنند . البته ما فرض را بر این می گذاریم که این سؤال عاقلانه و عالمانه ای است که جواب آن هم باید عالمانه باشد . صرف نظر از ارزش گذاری در مورد طرح این گونه سؤال ها ، فرض کنید اگر نوجوانی از ما سؤال کرد که چرا باید قاتلان ابی عبد الله را لعن کرد ؟ به جای لعن هایی که در زیارت عاشورا می خوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین( ع ) سلام بفرستید . مگر سلام کردن برای سیدالشهداء ( ع ) ثواب ندارد ؟ به جای آن صد مرتبه لعن ، صد مرتبه سلام بفرستید ، چه عیبی دارد ؟ این همه لعن و بدگویی ، فحش ، ناسزا و اظهار برائت چه لزومی دارد ؟
جواب علمی چنین سؤالی این است که همان گونه که سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است ، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است . آدمیزاد موجودی است که هم احساس مثبت و هم احساس منفی دارد . هم عواطف مثبت و هم عواطف منفی دارد . همان گونه که شادی در وجود ما هست ، غم هم هست . خدا ما را این گونه آفریده است . هیچ انسانی نمی تواند بی غم و یا بی شادی زندگی کند . همچنان که خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه کردن هم به ما عطا فرموده است . در جای خودش باید خندید و به جای خود هم باید گریست . تعطیل کردن بخشی از وجودمان ، به این معنی است که از داده های خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نکنیم . دلیل این که خدا در ما گریه را قرار داده ، این است که در مواردی باید گریه کرد . البته مورد آن را باید پیدا کنیم ، و الا استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود . خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است که به واسطه آن ، حزن و اندوه پیدا می کند و اشک از دیدگانش جاری میشود ؟ معلوم می شود گریه کردن نیز در زندگی انسان جای خود را دارد . گریه برای خدا ، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقای الهی و شوق به لقای محبوب در تکامل انسان نقش دارد . انسان در اثر دلسوزی نسبت به محبوب مصیبت دیده خود ، رقت پیدا می کند; این طبیعت انسان است که در مواردی باید رقت قلب پیدا کند و در اثر آن گریه سر دهد .
خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت می کنند ، نسبت به کسانی که کمالی دارند ، خواه کمال جسمانی ، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی ، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم . هنگامی که انسان احساس می کند در جایی کمالی و یا صاحب کمالی یافت می شود ، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا می کند . علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بُغض و دشمنی قرار داده شده است . همان گونه که فطرت انسان بر این است که کسی را که به او خدمت می کند دوست بدارد ، فطرتش نیز بر این است که کسی را که به او ضرر می زند دشمن بدارد . البته ضررهای مادیِ دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد . چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد . اما دشمنی که دین را از انسان بگیرد ، دشمنی که سعادت ابدی را از انسان بگیرد ، آیا قابل اغماض است ؟ قرآن می فرماید : «انَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُعَدُّواً»[2] شیطان دشمن شما است ، شما هم باید با او دشمنی کنید . با شیطان دیگر نمی شود لبخند زد و کنار آمد . وگرنه انسان هم می شود شیطان . اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد ، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد . این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت انسانی است . اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد ، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آن ها دوستانه می شود ، و در اثر معاشرت ، رفتار آن ها را می پذیرد و حرف هایشان را قبول می کند . کم کم شیطان دیگری مثل آن ها می شود . می گویید نه ! ببینید قرآن چه می فرماید : «وَ اِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم» ، [3] چنانچه ببینی کسانی نسبت به دین بدگویی و اهانت می کنند ، با سستی و با زبان مسخره و استهزا سخن می گویند ، به آن ها نزدیک نشو . هر چه گفتند ، گوش نده . و در جای دیگر می فرماید : «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فی الْکتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّی یخوضوا فی حدیث غَیْرهِ» بعد می فرماید اگر کسانی این نصیحت را گوش نکردند ، باید بدانند که عاقبت به آن ها ملحق خواهند شد . «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً»[4] سرانجامِ کسانی که نسبت به استهزاکنندگانِ دین محبت میورزند و به آن ها روی خوش نشان می دهند این است که تدریجاً حرف های استهزاکنندگان بر آن هااثر می گذارد . وقتی حرفهایشان اثر کرد ، در دل هایشان شک به وجود می آید . و اگر شک ایجاد شد ، اظهار ایمان کردن نفاق می شود . انسان وقتی در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم ، این عین نفاق است . قرآن می فرماید : «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً» چنین کسانی که در دنیا به واسطه اثر همنشینی با کافران منافق می شوند ، در آخرت داخل جهنم با ایشان هم نشین خواهند بود .
به عبارت دیگر ، دشمنی با دشمنان ، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد می کند . بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه ای دارد که مواد مفید را جذب می کند ، یک سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکرب ها را دفع می کند ، سیستمی که با میکرب مبارزه می کند و آن ها را می کشد . کار گلبول های سفید همین است . اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد ، میکرب ها رشد می کنند . رشد میکرب ها به بیماری انسان منجر می شود و انسان بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود . اگر بگوییم ورود میکروب به بدن ایرادی ندارد ! به میکرب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید ! احترامتان واجب است ! آیا در این صورت بدن سالم می ماند ؟ باید میکرب را از بین برد . این سنت الهی است . این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زنده ای دو سیستم در نظر گرفتهاست ، یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع . همان طور که جذب مواد مورد نیاز ، برای رشد هر موجود زنده ای لازم است ، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است . اگر انسان سموم را دفع نکند ، نمی تواند به حیات خود ادامه دهد .
موجودات زنده قوه دافعه دارند . این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا می کند . چیزهایی که برای بدن مضر است باید بیرون ریخت . دستگاه هایی در بدن وجود دارند نظیر کلیه ، مثانه ، و . . . که این کار را به طور عادی انجام می دهند . گاهی هم وقتی میکروب های خارجی حملهور می شوند ، باید گلبول های سفید فعال شوند و با آن ها بجنگند تا آن ها را کشته و از بدن بیرون بریزند . در روح انسان نیز باید چنین استعدادی وجود داشته باشد . باید یک عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند خوشمان بیاید ، دوستشان بداریم ، به آن ها نزدیک شویم ، از آنان علم ، کمال ، ادب ، معرفت و اخلاق فرا بگیریم . چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد ؟ برای این که وقتی به آن ها نزدیک می شود از آن ها استفاده می کند . نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند ، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستی کرد ، و در مقابل ، باید عملاً با کسانی که برای سرنوشت جامعهمضر هستند دشمنی کرد : «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فی اِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ، کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّی تُؤْمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ»[5] قرآن می فرماید شما باید به حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) و یاران او تأسی کنید . می دانید که حضرت ابراهیم ( ع ) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد . پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه وآله ) هم می فرمود من تابع ابراهیم هستم . اسلام هم نامی است که حضرت ابراهیم ( ع ) به این دین و آیین داد : «هُوَ سَمّاکُم الْمُسْلِمینَ مِنْ قِبْل»[6] خداوند می فرماید شما باید به ابراهیم ( ع ) تأسی کنید . کار ابراهیم ( ع ) چه بود ؟ ابراهیم ( ع ) و یارانش به بت پرستانی که با آن ها دشمنی می کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند : «اِنّا بُرَئاءٌ مِنْکُمْ » ما از شما بیزاریم . اعلان برائت کردند . بعد به این هم اکتفا نمی کند . می فرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است ، مگر این که دست از خیانتکاری خود بردارید .
این که ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر کینه داریم و اجازه نمی دهیم شعار «مرگ بر آمریکا» حذف شود ، تأسی به حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) است . قرآن می فرماید شما باید از ابراهیم ( ع ) یادبگیرید و صریحاً بگویید مرگ بر دشمن اسلام ، و عداوت و دشمنی خود را نسبت به دشمنان دین اعلام کنید . همه موارد ، جای لبخند نیست . در بعضی موارد باید عبوس بود ، باید اخم کرد ، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم ، ما آشتی نمی کنیم ، مگر دست از خیانت بردارید . این دستور قرآن است . سابقاً می گفتند فروع دین ده تا است . بعد از «امر به معروف» و «نهی از منکر» دو فرع «تولّی» و «تبرّی» را نیز جزء فروع دین به حساب می آوردند . یعنی از جمله واجباتی که همه مسلمان ها باید توجه داشته باشند و به آن ها عمل کنند ، این است که باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنی کنند . تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست; اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد ، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت . اگر سیستم دفاعی بدن نباشد ، آن سیستم جذب هم ، نابود خواهد شد . آنچه مهم است این است که ما جای جذب و دفع را درست بشناسیم . گاهی متأسفانه امور مشتبه می شود . در موردی که باید جذب کنیم عملاً به دفع می پردازیم . کسی که از روی نادانی سخنی به اشتباه و خطا گفته و لغزشی برای او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است ، و یا اگر برای او توضیح دهیم ، از روی انصاف قبول خواهد کرد ، نسبت به چنین کسی نباید دشمنی کرد . صِرف این که کسی مرتکب گناهیشد ، نباید او را از جامعه طرد کرد ، بلکه باید در صدد اصلاح او برآییم . او بیماری است که باید به پرستاری اش پرداخت . در این مورد جای اظهار دشمنی نیست . مگر کسی که تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد . این دیگر خیانت است ، تعمد و خباثت و پلیدی است . باید با چنین شخصی دشمنی کرد . اما اگر کسی اشتباهاً مرتکب گناهی شده است ، باید با مهربانی با او رفتار کرد . نباید آبروی او را ریخت ، بلکه باید در اصلاح او سعی کرد . او مشکل دارد و باید مشکلش را حل کرد .
اما در مورد دشمنان غدّار ، کینه توز و قسم خورده ، خداوند می فرماید : «وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم»[7] ، تا دست از انقلابتان بر ندارید ، آمریکا از شما راضی نخواهد شد . هر روز لازم است تأمل کنیم که آشتی با چنین کسانی یعنی چه ؟ لبخند به روی آنان یعنی چه ؟ باید با نهایت غضب ، خشونت ، تندی و عبوسی با این ها بر خورد کرد . باید مرگ را بر سر این ها بارید ، چون آنان جز به مرگ ما راضی نیستند ، نه تنها به مرگ بدن ما ، بلکه تنها به مرگ روح ما ، به مرگ دین ما راضی می شوند .
حاصل سخن این که ، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء ( علیه السلام ) بازسازی حیات حسینی است ، تا از آن حیات به نحو احسناستفاده شود نباید به بحث های علمی اکتفا شود . چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد . نباید به عواطف مثبت ، به شادی ، به خنده ، بسنده کرد ، زیرا زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء ( ع ) و مظلومیت او از راه احساسات شور انگیز حزن و گریه و سوگواری امکان دارد . و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاک پای حسینی و به خاک قبر حسینی ، باید بر دشمن حسین ( ع ) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین کرد . تنها سلام و درود مشکل را حل نمی کند . ما نمی توانیم از برکات حسینی استفاده کنیم ، مگر این که اول دشمنان او را لعن کنیم ، بعد بر او سلام بفرستیم ، قرآن هم اول می فرماید : «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار» ، [8] بعد می فرماید : «رُحَماءُ بَیْنَهُم» . [9]پس در کنار سلام ، باید لعن هم باشد . در کنار ولایت ، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد . اگر این گونه شدیم ، حسینی هستیم; وگرنه بی جهت خودمان را به حسین ( ع ) نسبت ندهیم .
پی نوشت ها
[1] . زیارت عاشورا .
[2] . فاطر ، 6 .
[3] . انعام ، 68 .
[4] . نساء ، 140 .
[5] . ممتحنه ، 4 .
[6] . حج ، 78 .
[7] . بقره ، 120
[8] . فتح ، 29 .
[9] . همان .
در پرتو آذرخش - محمد تقی مصباح یزدی
فرم در حال بارگذاری ...