هستي شناسي در انديشه غربي
در سرزمين غرب انديشمندان بزرگ و صاحب نظران سترگي برخاستند و در موضوع خداشناسي و هستي شناسي تحقيقات مؤثري انجام دادند؛ و ليكن برخي از عوامل درون ديني و علل برون ديني موجب شد گروه كثيري از متفكران غربي عصر جديد، مطالبي را در موضوع هستي شناسي مطرح كنند كه شايد بسياري از آنها واقع بينانه نباشد. اتكاي اين دسته از انديشمندان به حس و تجربه و پشتپا زدن آنها به معارف عقلي، فطري، قلبي و وحياني و همه معارف غير حسي و غير تجربي باعث شد كه آنان احياگر انديشه الحادي و مجدِد شرك مشركان در مقابل توحيد انبياي ابراهيمي (حضرت موسي، عيسي(عليهماالسلام) و حضرت محمّدصلي الله عليه و آله و سلم) به شمار آيند. اعترافِ معقول و منصفانه مورخان مغرب زمين حكايت از آن دارد كه آنچه امروزه در غرب به واسطه بسياري از صاحب نظران آنان تبيين و تبليغ ميشود و تقريباً تفكر غالب بر انديشه هاي مردم آن ديار است و پيروان زيادي را به سوي خود سوق داده، همان افكاري است كه مخالفان انبياي ابراهيمي در مقابل پيامبران و رسولان الهي بر زبان خود جاري ميساختند. در داستانهاي انبيا در قرآن كريم، مطالبي از دشمنانشان در همين باره آمده كه به گوشهاي از آن اشاره ميشود. عده اي به حضرت موسي(عليهالسلام) پيشنهاد دادند كه براي ما خدايي همانند بتهاي بتپرستان قرار ده و موساي كليم فرمود: شما گروهي هستيد كه ناداني ميكنيد؛ (و جاوزنا ببني اسرائيل البحر فَأتوا علي قومٍ يعكفون علي أصنامٍ لهم قالوا يا موسي اجْعل لنا إلهاً كما لهم الهةٌ قال إنّكم قوم تجهلون)و آنگاه كه حضرتش به كوه طور رفتند، در غياب او، مردم با دسيسه سامري گوساله پرست شدند و در پاسخ به دعوت هارون، جانشين حضرت موسي(عليهالسلام) گفتند: ما هرگز از پرستش گوساله دست بر نخواهيم داشت.
در زمان حضرت عيسي(عليهالسلام) نيز وقتي آن پيامبر الهي گفت: اي فرزندان اسرائيل! من فرستاده خدا به سوي شما هستم، توراتي كه پيش از من بوده را تصديق ميكنم و به فرستادهاي كه پس از من ميآيد و نام او احمد است بشارت ميدهم، پس وقتي كه براي آنان دلايل روشن و آشكار آورد، دشمنان او گفتند اين سحري آشكار است. اين گروه همه تلاش خويش را در مقابل انبيا به كار گرفتند تا نور الهي را خاموش كنند، غافل از آنكه خداوند بر خلاف ميل آنان نور خويش را به اتمام ميرساند.
مخالفان انبيا بزرگترين معجزات آنان را منكر ميشدند، چون نميخواستند در عالم ماوراي ماده تفكر كنند، بلكه دوست داشتند همه چيز حتي خدا، در عالم ماده خلاصه شود.
تحقيقاً انديشه معاندان و مخالفان انبياي ابراهيمي در قرون گذشته، امروزه در غرب ظهور كرده و ميكوشد ريشه هستي شناسي و مبدأ عالم را به ماده و امور مادي پيوند دهد. غالب سخنان متفكران غرب و انديشههاي غربي در اين موضوع همان چيزي را بيان ميكند كه اصل و ريشه آن به تفكر الحادي مخالفان انبيا برمي گردد، نه به سخنان انبياي الهي.
انبيا و رسولان الهي عقايد و افكار خويش را به روشني بيان ميكردند، به گونه اي كه سخنانشان براي همه اقشار مردم قابل فهم بود. يكي از ويژگي هاي بارز همه انبياي الهي پرهيز از ابهامگويي بود، چون مسير و هدف آنان روشن بود و ضرورتي در مغلق گويي نمي ديدند. مبهم گويي براي غير خواص نه تنها هدايتگر نيست، بلكه در بسياري از موارد گمراه كننده است.
تفكر الحادي غالباً در لفّافه اغلاق و ابهام بيان ميشود تا مخاطب چيزي را نفهمد يا از فهم دقيق آن عاجز ماند. در آثار غالب انديشمندان غربي كه به موضوع هستيشناسي پرداخته شده اين ويژگي وجود دارد، در اين باره مسائل غير برهاني و نامعقولي گفته شده كه به برخي از آنها اشاره ميشود.
عده اي از آنان، مانند گابريل مارسل و ياسپرس دلايل اثبات وجود خدا را مطلقاً باطل دانسته و گروهي چون ژان پل سارتر اصل وجود خدا را منكر شده و گفتهاند: انسان در جهان تهي از خدا زندگي ميكند. بعضي، چون بارث و كييركگور وجود خدا را در حد تجربه ديني پذيرفته و اثبات عقلاني آن را رد كردهاند. دستهاي ديگر، چون تيليش و اتباع او معبود را از خالق تفكيك نموده و الوهيت را از ربوبيت جدا فرض كردهاند. گروهي مثل كانت و لاك اثبات حق و خدا را به براهين اخلاقي تنزّل دادهاند. پيروان الحادي هگل، چون فوئر باخ، ماركس و انگلس اعتقاد به وجود خدا را نوعي تحميل انضباط و رفتار بر خويشتن و از خود بيگانگي پنداشتند و بالاخره فرقهاي از آنان چون اسپينوزا و لايب نيتس خدا را به صورت وجودي كلي و مطلق معرفي نمودند. فرجام اين كاروان فكري به اينجا ختم شد كه ادله اي را براي اثبات وجود خدا فرض نموده و در آثار خود گفتاري را بدان اختصاص دهند.
اين طيفِ عظيمِ فكري، در فرهنگ قرآن همان طائف شيطاني اند كه در برخي از فلات مغرب زمين به راه افتاد و به واسطه بنگاه هاي بزرگ تبليغاتي تبليغ و ترويج گرديد كه بر اثر آن انسان غربي در درياي موّاج و متلاطم حيرت و سرگرداني غرق شده و به همه حقايق هستي حتي به خالق خويش با ديده شك و ترديد مينگرند و به گفته يكي از انديشمندان مشهور غربي، بشر امروز در غرب بيش از پيش محكوم به زندگي در افسون و اساطير علمي، اجتماعي و سياسي جديد شده است.همين افسونگري موجب شد برخي بپندارند كه انسانها در فرهنگ و تمدنهاي مختلف، از مفهوم خدا فهمي ثابت ندارند و خداي ابراهيم، موسي، عيسي و محمدصلي الله عليه و آله و سلم متفاوت است!