شهادت امام حسین علیه السلام
عالم همه قطره اند و دریاست حسین شاهان همه بندهاند و مولاست حسین
ترسم كه زقاتلش شفاعت بكند از بس كه كرم دارد و آقاست حسین
امام حسین علیه السلام در وداع آخرین خود، امام سجادعلیه السلام را به آغوش گرفت و گردن به گردن او نهاد و گریه سختی كرد و هنگام خداحافظی فرمود: «یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّی السَّلام فَقُلْ لَهُمْ اِنَّ اَبی ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضی شَهیداً فَابْكُوهُ؛ پسرم! به شیعیانم سلام برسان و به آنان بگو كه پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس برای [مصیبت] او ناله كنید . او به شهادت رسید، پس بر او گریه كنید [و اشك بریزید] . » آنگاه دختران و خواهرانش را صدا زد و فرمود: «یا سُكَینَةُ یا فاطِمَةُ یا زَینَب یاام كُلْثُوم عَلَیكُنَّ مِنّی السَّلام؛ای سكینه،ای فاطمه،ای زینب، ایام كلثوم، از همهتان خدا حافظ؟»
سكینه گفت: بابا آیا واقعاً میخواهی به سوی مرگ بروی؟ امام فرمود: دخترم!
«كَیفَ لایسْتَسْلِمُ . . مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لامُعینَ؛ كسی كه یار و یاوری ندارد چگونه تسلیم مرگ نباشد . » سكینه گفت: پس ما را به حرم جدّمان برگردان! امام علیه السلام فرمود: «هَیهاتَ لَوْ تُركَ الْقَطا لَنام؛ اگر مرغ قطا را رها میكردند در آشیانهاش میخوابید . » با شنیدن این سخن ناله و افغان بانوان حرم بلند شد . سكینه بیش از همه گریه میكرد، امام دخترش را به آغوش كشید و به سینهاش چسبانید و اشكهایش را پاك كرد و فرمود:
سَیطُولُ بَعْدی یا سُكَینَةُ فَاعْلَمی مِنْكَ البُكاءُ اِذِا الْحِمامُ دَهانی
لا تُحْرِقی قَلْبی بِدَمْعِكَ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثْمانی
«سكینه جانم! بدان كه بعد از مرگ من گریه تو طولانی خواهد شد .
دخترم! تا وقتی كه من زندهام و روح در بدن دارم با اشكهایت دلم را مسوزان . »
بعد از آنكه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، سكینه دختر امام حسین علیه السلام كنار پیكر پاك پدر آمد و آنچنان ناراحت بود كه به حالت اغماء افتاد . در آنحال شنید كه امام حسین علیه السلام میفرماید:
شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُم ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُرونی اَوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبونی
شیعیان من! هر گاه آب گوارائی مینوشید، [عطش] مرا یاد كنید و یا اگر شنیدید كسی غریب یا شهید شده است، در مورد [غربت و مظلومیت و شهادت] من گریه و ندبه كنید . »
در همان حال زینب كبری علیه السلام نیز در گودال قتلگاه در كنار پیكر مقدس برادر درد دل خود را با رسول خداصلی الله علیه وآله و با مادرش فاطمه علیها السلام در میان گذاشت:
چون روی در بقیع به زهرا خطاب كرد وحش زمین و مرغ هوا را كباب كرد
كای مونس شكسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی كس و بی آشنا ببین
تنهای كشتگان همه در خاك و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن تن كه بود پروشش در كنار تو غلطان به خاك معركه كربلا ببین
زینب كبری آرام نشد، نشست و پیكر بی سر برادر را به آغوش كشید و لبها را بر حلقوم بریده امام قرار داد و میبوسید و میگفت: «اَخی لَوْ خُیرْتُ وَ الْمُقامِ عِنْدَكَ لَاخْتَرْتُ الْمُقامَ عِنْدَكَ وَ لَوْ اَنَّ السُّباعَ تَأكُلُ مِنْ لَحْمی یابْنَ اُمّی لَقَدْ كَلَلْتُ عَنِ الْمُدافِعَةِ لِهؤُلاءِ النِّساءِ وَ الْاَطْفالِ وَ هذا مَتْنی قَدْ اُسْوِدَ مِنَ الضَّرْبِ؛
اگر اختیار رفتن و ماندن نزد تو را داشتم، پیش تو میماندم؛ گر چه درندگان صحرا از گوشت تنم میخوردند . ای پسر مادرم، پاسداری كردن این زنان و كودكان برای من خیلی سخت است . در راه دفاع از آنان بدنم از شدت ضربات وارده سیاه شده است . »
به سوی شام و كوفه ات چه ظالمانه میبرند نمیروم ولی مرا، به تازیانه میبرند
سر تو را به نوك نی، زدند این ستمگران نمیروم ولی مرا، به این بهانه میبرند