سه دستور اخلاقى (شجاعت، حياء و فرصت)
امیرمومنان حضرت على عليه السلام مىفرمايند:
«قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَالْحَياءُ بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرصَةُ تَمُرُّ مرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ
(نهجالبلاغه، حكمت ۲۱)
ترس با نااميدى و يأس مقرون است، و شرم و كمرويى با محروميت، و فرصتها مىگذرد همچون عبور ابرها، پس فرصتهاى نيك را غنيمت شماريد»
امام عليه السلام در اين حديث سه مطلب را بيان مىفرمايند كه اجمالًا توضيح مىدهيم:
نكته اوّل:
درباره كسانى است كه در دنيا بىجهت مىترسند، اين افراد از خيلى چيزها محرومند.
بايد بدانيم كه ترس بيجا يكى از رذايل اخلاقى است كه باعث ذلّت و عقبافتادگى انسان مىشود، نقطه مقابل آن شجاعت است كه كليد پيروزى و سربلندى انسان است. خداوند در قرآن از اين فضيلت اخلاقى سخن گفته،درباره حضرت ابراهيم عليه السلام در آيات ۵۱ تا ۵۸ سوره انبيا و درباره موسى بن عمران در آيه ۱۰ سوره نمل و درباره قوم طالوت در آيات ۲۴۹ و ۲۵۰ سوره بقره و درباره ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در آيات ۱۷۳ و ۱۷۵ سوره آل عمران سخن گفته است. شجاعت ابراهيم عليه السلام در برابر بتپرستان لجوج و متعصّب، شجاعت موسى بن عمران عليه السلام در برابر فرعون و فرعونيان و شجاعت قوم طالوت در برابر جالوت و شجاعت ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگهاى مختلف صدر اسلام در اين آيات بيان شده است.
روايات در مذمّت ترس و بزدلى فراوان است.
امام على عليه السلام فرمودهاند:
«الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ؛ بزدلى كاستى است».
امام باقر عليه السلام فرمودند:
«لا يَكُونُ المؤمنُ جَباناً؛ انسان با ايمان ترسو نيست».
و نيز امام على عليه السلام مىفرمايند:
«لَا تُشْرِكَنَّ في رَأْيِكَ جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الأمْرِ وَيُعَظِّمُ عَلَيْكَ مَا لَيْسَ بِعَظِيمٍ؛
هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهم باز مىدارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ جلوه مىدهد».
اين نكته را بايد توجّه داشت كه ترس دو قسم است يكى معقول و يكى نامعقول. ترس از چيزهايى كه واقعاً خطرناك است از پديدههاى طبيعى و روحى انسان است چون اگر از چيزهاى خطرناك نترسد و در مقابل هر چيز بىپروا باشد، زندگى خود را از دست خواهد داد. ترس مذموم آن است كه انسان از عوامل بترسد كه در خور ترسيدن نيست و از دست زدن به هر كارى واهمه داشته باشد كه اين نوع ترس مايه عقبماندگى او خواهد شد و انسان را از كارهاى بزرگ باز مىدارد.
عوامل ترس را مىتوان در ضعف ايمان، احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت، عدم آگاهى و جهل و عافيتطلبى دانست.
راههاى درمان ترس به اين است كه انسان آثار زيانبار آن را در نظر بگيرد كه باعث خوارى و عقبماندگى و محروميت مىشود و همچنين هنگامى كه از چيزى مىترسد خود را در آن وارد كند تا ترسش بريزد. و يكى از راههاى درمان ترس، پاك بودن و پاك زيستن است؛ چون افراد آلوده غالباً از نتيجه اعمالشان مىترسند، امام على عليه السلام مىفرمايند:
«ما اشْجَعَ الْبَرىء وَاجْبَنَ المُريبُ؛ چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسو است انسان گناه كار».
امّا شجاعت كه از فضايل اخلاقى است در سيره پيشوايان ما به وضوح ديده مىشود كه نمونههايى از آن را بيان مىكنيم:
يكى از امتيازات على عليه السلام كه همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است؛ حضرت مىفرمايند:
«وَاللَّهِ لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالِي لَما ولَّيْتُ عَنْها؛ سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، من پشت به آن نبرد نكنم».
در جنگ صفين وقتى حضرت جنگ را با تأخير شروع كرد، گفتند على عليه السلام از مرگ مىترسد، حضرت فرمود: امّا اين كه مىگويند تأخير از ترس مرگ است، سوگند به خدا باكى ندارم من به سوى مرگ بروم، يا او به سوى من آيد.
در واقعه ليلة المبيت كه على عليه السلام به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد آمده است كه:
هنگامى كه محاصرهكنندگان خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، وقتى على عليه السلام را به جاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ديدند، با سخنان زشت به آن حضرت اهانت كردند، حضرت فرمود: اين سخنان را درباره من مىگوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده است، از جمله آنها فرمودند:
«وَمِنَ الشَّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ جَبَناءِ الدُّنيا لَصارُوا بِه شَجْعاناً؛
خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود كه اگر بر تمام افراد ترسوى دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد».
در جنگ احُد، على عليه السلام نُه نفر از قهرمانان دشمن را به هلاكت رسانيد، اوّلين قهرمان پرچمدار دشمن شخصى به نام «طلحة بن ابى طلحه» بود كه او را كَبْشُ الْكَتيبَه (قوچ و سردار جمعيت مشرك) مىخواندند، همين كه در ميدان چشم او به على عليه السلام افتاد، گفت: يا قُضَمْ؛ امام صادق عليه السلام در مورد اينكه چرا به امام على اين لقب را دادهاند مىفرمايند: اين لقب قُضَمْ براى على عليه السلام به خاطر اين بود كه در سالهاى آغاز بعثت، هنگامى كه مشركان كودكان خود را وادار مىكردند كه به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله سنگپرانى كنند، على عليه السلام به سوى آنها حمله مىكرد و به هر كدام كه مىرسيد گوش و بينى و عضله آنها را مىگرفت و فشار مىداد آنها بر اثر شدّت درد، با زارى و گريه به خانه مىرفتند، وقتى از علّت گريه آنها مىپرسيدند، مىگفتند:
«قَضَمَنا عَلِىٌ» على ما را گوشمالى داد. به خاطر همين بود كه طلحة بن أبىطلحه آن حضرت را قضم ياد كرد و در همان جنگ به دست على عليه السلام كشته شد.
امام سجّاد عليه السلام وقتى وارد مجلس ابن زياد شد، بين امام و او گفتگوى شديدى رخ داد به طورى كه ابن زياد دستور داد گردن امام عليه السلام را بزنند. زينب عليها السلام شجاعانه جلوى آنها را گرفت، بعد امام عليه السلام خطاب به ابنزياد فرمود: آيا مرا به مرگ تهديد مىكنى؟
«اما عَلِمْتَ أَنَّ القَتْلَ لَنا عادَةٌ وَكَرامَتا مِنَ اللَّهِ الشَّهادةُ؛ آياندانستهاى كه كشته شدن يك كار عادى و معمولى براى ماست، و كرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است».
وقتى ابنزياد اين منظره امام سجاد عليه السلام و زينب عليها السلام را ديد، گفت: دست از على بن الحسين عليه السلام برداريد، و او را براى زينب باقى گذاريد، تعجّب مىكنم از اين پيوند محكم كه زينب دوست دارد همراه على بن الحسين عليه السلام كشته شود.
امام سجاد عليه السلام در آغاز خطبه معروفش در شام مىفرمايد:
«أيُّها النّاسُ اعْطِيْنا ستّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْعٍ، اعْطِيْنا العِلْمَ والحِلْمَ والسَّماحَةَ والفَصَاحَةَ والشَّجَاعَةَ والمَحَبَّةً في قُلوبِ المُؤْمِنينَ؛
اى مردم خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دلهاى مؤمنان».
عمر بن حسن يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام كه سنّ كمى داشت با كاروان امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و همراه اسيران به شام نزد يزيد آمدند، وقتى چشم يزيد به او افتاد گفت:
«دَعا يريدُ يَوْماً بِعَليِّ بنِ الحُسَينِ وَعُمَر بنَ الحَسنِ- وكانَ عُمَرُ صَغيراً- فقال له: أتُصارِعُ إبني خالِداً؟ فقال: لا ولكِنْ أعْطِني سِكِّيناً وأعْطِهِ سِكّيناً ثُمّ اقاتِلُهُ، فقال يَزِيدُ: مَا تَتْرُكُونَ عَدَاوَتَنا صِغَاراً وكِبَاراً؛
آيا با پسرم خالد كشتى مىگيرى؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولى يك خنجر به پسرت بده و يك خنجر به من تا با هم بجنگيم. يزيد از اين سخت تعجّب كرد و گفت: اينها كوچك و بزرگشان دست از دشمنى با ما برنمىدارند».
امام صادق عليه السلام مىفرمايند: گروهى از اسيران را خدمت رسول صلى الله عليه و آله آوردند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن شخص تعجّب كرد و عرض كرد چرا مرا آزاد كردى؟ رسول خدا فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و رسولش آن را دوست دارند،
«الْغِيْرَةُ الشَّديدَةُ عَلى حَرَمِكَ، وَالسَّخاءُ، وَحُسْنُ الْخُلْقِ، وَصِدْقُ اللِّسانِ وَالشَّجاعَةِ؛
غيرت شديد نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستگويى و شجاعت».هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد.