سائل تو
این چه حالی است که این دیده پریشان باشد
همه جا در پی دیدار، هراسان باشد
از کنار دل من دیر سفر کن که دلم
چون غبار قدمت بی تو پریشان باشد
از تصدق به گدایت نظر لطف نما
شاهد فقر دلم، خشکی چشمان باشد
من که این گونه نبودم، تو خودت میدانی
بی کس و یار شدم، درد، فراوان باشد
مپسند این همه عمرم به گنه صرف شود
عمر من بهر تو ای یوسف قرآن باشد
کو مناجات شب و شور و نشاط سحری
کو دگر دیده که در هجر تو گریان باشد
باز آن حال و هوا را به دلم برگردان
که دلم ساکن وادی شهیدان باشد
ما ز دیدار رخ رهبر خود مست توایم
پیر ما همنفس پیر جماران باشد
جواد حیدری