در تبلیغ افراط و تفریط نباشد...
مرحوم کلینی جریانی را نقل میکنند که جریان خیلی مهمی است: مردى بنام سراج که خادم حضرت صادق علیه السلام بود مى گفت: امام صادق براى کارى مرا فرستاد و امام با گروهى از یاران خود در این وقت در حیره بودند، گوید: ما دنبال آن کار رفتیم و بعد درحالیکه هوا بسیار گرم بود و ما هم گرسنه بودیم برگشتیم.
من درجایی که بسترم در آنجا قرار داشت رفتم و خود را باهمان ناراحتى روى رخت خواب خود افکندم، در این هنگام ناگهان حضرت صادق علیه السلام بهطرف ما آمد و گفت مىخواهم در نزد شما بنشینم، من از جاى خود برخاستم و امام هم در کنار بستر من قرار گرفت و درباره کارى که مرا براى آن فرستاده بود سؤال کردند.
من امام علیه السلام را در جریان آن کار قراردادم، او هم خداوند را سپاسگزارى کرد، و بعد درباره گروهى به سخن مشغول شدیم، من عرض کردم قربانت گردم من از آنها تبرى مى کنم چون آنها معتقدانى دارند که ما نداریم.
امام علیه السلام فرمود: آنها ما را دوست مى دارند ولى چون مطالبى را مى گویند که شما آن را نمیگویید حالا باید از آنها بیزارى بجوئید، گفتم آرى، فرمود: نزد ما هم چیزهایی هست که در نزد شما نیست، پس در این صورت ما باید از شما تبرى کنیم.
عرض کردم خیر قربانت گردم، فرمودند در نزد خداوند چیزهایی هست که در نزد ما وجود ندارد، آیا خیال مى کنى خداوند ما را از خود دور کرده است، گفتم خیر قربانت گردم پس ما اکنون با آنها چه کنیم، فرمودند: آنها را دوست بدارید و از آنان تبرى نکنید.
بعضى از مسلمانان یک سهم از ایمان رادارند و بعضى دو سهم و بعضى هم سه سهم، تا هفت سهم، در اینجا کسى که یک سهم دارد نباید باکسی که دو سهم یا بیشتر دارد مقایسه شود، خداوند براى هرکسی سهمى معین کرده و به همان اندازه پاداش خواهد دید. اینک براى تو دراینباره مثلى مى زنیم مردى یک همسایه نصرانى داشت، و او را به اسلام دعوت کرد و بهاندازهای از مزایا و زیباییهای اسلام براى او تعریف کرد که او هم قبول کرد و مسلمان شد او دریکی از سحرها قبل از نماز صبح آمد و در خانه اش را زد.
مرد تازهمسلمان گفت: کیست که در این هنگام در مى زند، گفت من فلان کس هستم، گفت چه مى خواهى گفت وضو بگیر و لباس خود را در بر کن تا باهم به مسجد برویم، او هم وضوء گرفت و جامه هاى خود را عوض کرد و باهم به مسجد رفتند.
آنها به مسجد رفتند و به نماز مشغول شدند، بعد از طلوع فجر نماز صبح خواندند و در مسجد مشغول ذکر و دعا شدند تا آفتاب طلوع کرد، مرد نصرانى برخاست تا به منزل خود برود، آن مرد گفت کجا مى روى روزکوتاه است.
اکنون ظهر فرامیرسد او همنشست تا ظهر شد و آنها نماز ظهر گذاشتند، بعدازآن گفت بین ظهر و عصر فاصله زیادى نیست، صبر کنید نماز عصر را هم ادا کنیم، او را در مسجد نگه داشت تا نماز عصر را هم خواندند، آن مرد برخاست که برود.
بار دیگر گفت: اکنون آخر روز است صبر کنید تا شب باهم برویم، او را نگه داشت و نماز مغرب را هم خواندند و بعدازآن مرد تازهمسلمان خواست برود بار دیگر گفت نماز عشاء را بخوانیم و برویم، آنها نماز عشاء را هم خواندند و بعد از هم جدا شدند.
هنگام سحر بار دیگر آن مرد بهطرف منزل نصرانى رفت و در زد، او آمد و معلوم شد رفیق شب گذشته است، آمده او را به مسجد ببرد، گفت: برخیز و وضوء بگیر باهم به مسجد براى عبادت برویم.
مرد نصرانى گفت: براى این دین بیکارتر از مرا پیدا کن، من مردى فقیر و صاحب عیال هستم امام صادق علیه السلام فرمود: او را نخست در چیزى وارد کرد ولى بار دیگر از آن خارج ساخت.
لذا امام علیه السلام تأکید میکنند که در برخوردها و صحبت وزندگی، گروهها و تفکرات گوناگونی وجود دارند و اگر میخواهید تبلیغ و ترویج کنید، باید جاذبه شما از دافعه بیشتر باشد و به حد افراط و تفریط نرسد.