خورشید دین هرگز غروب نمی کند
آیا دین اجل و پایان دارد ؟
من امشب میخواهم در جواب یک سؤال بحث کنم . آن سؤال این است : این
دنیای ما دنیای تغییر و تحول است ، در این دنیا و از این اموری که ما به
چشم خود میبینیم هیچ چیزی نیست که برای همیشه باقی بماند ، همه چیز عوض
میشود ، کهنه میشود ، برچیده میشود ، دوران عمرش منقضی میشود ، و به
نهایت میرسد . آیا دین نیز همین طور است ؟
آیا دین در تاریخ بشر دوره بخصوصی دارد که اگر آن دوره بخصوص گذشت ، دین هم حتما و به حکم جبر
باید برود و جای خود را به چیز دیگری بدهد ؟ یا اینطور نیست ؟ برای
همیشه در میان مردم باقی خواهد بود ، هر اندازه علیه دین نهضت و قیام
بشود باز دین به شکل دیگر ظاهر میشود .
اینکه عرض کردم به شکل دیگر ، مقصودم این است که بعد از مدت موقتی
دوباره باز میگردد ، رفتنی نیست .
ویل دورانت که شخصا لادین است ، در کتاب ” درسهای تاریخ ” ضمن بحث
درباره ” تاریخ و دین ” با نوعی عصبانیت میگوید : ” دین صد جان دارد
، هر چیزی اگر یک بار میرانده شود برای همیشه میمیرد مگر دین که اگر صد
نوبت میرانده شود باز زنده میشود . این را که دین مردنی نیست میخواهم
بر پایه علمی برای شما بیان کنم که طبق قانون طبیعت چه چیز در دنیا از
میان رفتنی است و چه چیز برای همیشه باقی خواهد ماند ! البته نمیخواهم
راجع باشیاء خارج از اجتماع بشر صحبتی کرده باشم ، بحثم فعلا راجع به
پدیدههای اجتماعی است ، راجع به آن چیزهائی است که در زندگی اجتماعی ما هست ،
ببینیم طبق قانون خلقت چه چیزهائی برای همیشه باقی خواهد ماند ، و چه
چیزهائی از میان میروند و زمان آنها را فرسوده و کهنه میکند .
معیار جاودانگیها پدیده های اجتماعی در مدتی که باقی هستند حتما باید با خواسته های بشر
تطبیق کنند . به این معنی که یا خود آن پدیدهها خواسته بشر باشند و یا
تأمین کننده خواستههای بشر بوده باشند ، یعنی یا باید بشر خود آنها را
بخواهد، از عمق غریزه و فطرتش آنها را بخواهد ، و یا باید از اموری
باشند که ولو اینکه انسان از عمق غریزه آنها را نمیخواهد و خودشان مطلوب
طبیعت بشر و هدف تمایلات بشر نیستند اما وسیله میباشند یعنی وسیله
تأمین خواستههای اولیه بشر میباشند و حاجت های او را بر میآورند .
در میان خواستههای بشر باز دو جور خواسته داریم : خواسته های طبیعی و
خواسته های غیر طبیعی ، یعنی اعتیادی . خواسته های طبیعی آن چیزهائی است
که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است ، یک سلسله امور است که هر بشری به
موجب آنکه بشر است خواهان آنهاست ، و رمز آنها را هم هنوز کسی مدعی
نشده که کشف کرده است . مثلا بشر علاقمند به تحقیق و کاوش علمی است ،
همچنین به مظاهر جمال و زیبائی علاقه دارد ، به تشکیل کانون خانوادگی و
تولید نسل با همه زحمتها و مرارتهایش علاقمند است . به همدردی و خدمت به همنوع علاقمند است .
اما چرا بشر علاقمند به تحقیق است ؟ این حس کاوش و حقیقت جوئی چیست
؟ چرا بشر علاقمند به جمال و زیبائی است ؟ چرا وقتی مجلس جشنی مثل این
مجلس ترتیب داده میشود هم هیئت مدیره آن جشن و هم حضار ، از اینکه وضع
سالن مرتب و مزین باشد خوششان میآید و لذت میبرند ؟ چرا به تشکیل کانون
خانوادگی علاقمند است ؟ چرا در انسان حس همدردی و ترحم نسبت بدیگران
وجود دارد ؟ اینها یک سلسله سؤالاتی است که وجود دارد ، ما خواه جواب
این ” چرا ” ها را بدهیم و خواه نتوانیم بدهیم چیزی که برای ما قابل
تردید نیست اینست که این خواستهها طبیعی است .
غیر از این خواستههای طبیعی احیانا یک سلسله خواسته های دیگری هم در
میان بسیاری از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده میشوند . اعتیادات
قابل ترک دادن و عوض کردن است . اکثریت قریب باتفاق ، شاید بیش از
صدی 99 و یا هزاری 999 مردم عادت به چای دارند ، عده کثیری به سیگار
عادت دارند و از آنها کمتر به مشروب و تریاک عادت دارند ، از آنها
کمتر به هروئین عادت دارند ، اینها کم کم بصورت خواسته در میآید و
انسان به همان اندازه که یک امر طبیعی را میخواهد این امری را که طبیعت
ثانوی او شده است ، میخواهد . اما این خواسته ها مصنوعی است لذا قابل
ترک دادن است ، قابل این است که این فرد را بطوری که بکلی آن کار را
فراموش کند ، ترک دهند . یا نسل آینده را طوری تربیت کنیم که اساسا فکر این چیزها را هم نکند .
اما امور طبیعی اینطور نیست ، قابل ترک دادن نیست ، جلوی یک نسل را
اگر بگیریم نسل بعدی خودش بدنبال او میرود ، به عنوان مثال :
در اوائل کمونیسم تنها موضوع اشتراک مال مطرح نبود ، موضوع از میان
رفتن اصول خانوادگی هم در بین بود ، تحت عنوان اینکه اختصاص هر جا که
باشد سبب بدبختی بشر است ، چه بصورت مالکیت مال و ثروت و چه بصورت
اختصاص زن و شوهری ، ولی این موضوع نتوانست در دنیا جائی برای خودش
باز کند . چرا ؟ برای اینکه علاقه به تشکیل خانواده علاقه فطری است . یعنی
هر فردی در طبقه خودش مایل است زن داشته باشد و آن زن انحصار به خودش
داشته باشد ، برای اینکه فرزندیکه از این زن پیدا میکند فرزند خود او
باشد ، یعنی علاقه به فرزند ، علاقه به اینکه وجودش در نسلش ادامه پیدا
کند ، یک علاقه فطری است ، انسان فرزند را امتداد وجود خود میداند .
گوئی انسان باداشتن فرزند ، وجود خود را باقی میپندارد . وقتی فرزند
ندارد خودش را منقطع و بریده فرض میکند .
همچنانکه انسان میخواهد با گذشته خودش نیز ارتباط داشته باشد میخواهد
پدر خودش را بشناسد ، تبار خودش را بشناسد . بشر نمیتواند اینطور زندگی
کند که نداند از لحاظ نسلی از کجا آمده است ؟ از کدام مادر ؟ از کدام
پدر ؟ و همچنین نمیتواند طوری زندگی کند که نفهمد چگونه و بچه شکلی
وجودش امتداد پیدا میکند و از این افرادی که بعد بوجود آمدهاند کدامیک
از اینها فرزند اویند ؟
نه ، اینها بر خلاف خواسته طبیعی بشر است ، لهذا دنیا دیگر زیر بار
این حرف نرفت ، این حرف مسکوت ماند ، یکبار در دو هزار و سیصد سال
پیش افلاطون این پیشنهاد را کرد منتها برای یک طبقه نه عموم طبقات (
طبقه حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم ) و آنرا تنها راه جلوگیری از سوء
استفادهها تشخیص داده بود ، اما بعد خود افلاطون از این پیشنهاد خود
پشیمان شد ، بعد در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم دوباره این پیشنهاد شد
و این بار نیز بشر آنرا قبول نکرد ، چرا ؟ چون بر خلاف طبیعت است .
حکما قاعدهای دارند ، میگویند ” القسر لا یدوم ” یعنی یک امر غیر
طبیعی دوام پیدا نمیکند ، هر جریانی که غیر طبیعی باشد باقی نمیماند و
تنها جریانی که طبیعی باشد قابل دوام است. مفهوم مخالف این سخن اینست
که جریانهای طبیعی قابل دوام است ، امکان بقاء دارد ، ولی جریانهای غیر
طبیعی امکان دوام ندارد .
علیهذا اگر دین بخواهد در این دنیا باقی بماند باید دارای یکی از این
دو خاصیتی که عرض کردم بوده باشد یا باید در نهاد بشر جای داشته باشد ،
در ژرفنای فطرت جا داشته باشد ، یعنی خود در درون بشر بصورت یک
خواستهای باشد که البته در آن صورت تا بشر در دنیاست باقی خواهد بود و
یا لااقل اگر خودش خواسته طبیعی بشر نیست ، باید وسیله باشد ، باید
تأمین کننده خواسته یا خواستههای دیگر بشر باشد اما این هم بتنهائی کافی
نیست ، باید آن چنان وسیله تأمین کنندهای باشد که چیز
دیگری هم نتواند جای او را بگیرد ، یعنی باید چنین فرض کنیم که بشر یک
رشته احتیاجات دارد که آن احتیاجات را فقط دین تأمین میکند ، چیز دیگری
غیر از دین و مذهب قادر نیست آن احتیاجات را تأمین کند . و الا اگر
چیزی در این دنیا پیدا شد که توانست مثل دین یا بهتر از دین آن حاجت و
آن خواسته را که دین تأمین میکرده است تأمین کند ، آن وقت دین از میان
میرود ، خصوصا اگر بهتر از دین هم تأمین کند .
در پیشرفت تمدن چقدر چیزهاست که به چشم خودمان میبینیم زود به زود
عوض میشود ، یک چیزی میآید و فورا جای آنرا میگیرد یک مثال محسوس
عرض کنم ، خیلی ساده ، تا چند سال پیش همه ما جوراب نخی میپوشیدیم ،
یک مرتبه این جورابهای نایلونی آمد . تا آمد بلا درنگ جورابهای نخی از
بین رفت ، و حتی کاسبهاو آن کسانی که کارشان و شغلشان کار جوراب نخی
فروشی بود ، اگر به کار دیگری تغییر شغل ندادند همه از بین رفتند ، چون
بشر عاشق چشم و ابروی جوراب نخی نیست ، جوراب میپوشد برای اینکه
جوراب داشته باشد ، پوششی برای پاداشته باشد ، میخواهد دوام داشته باشد
، قشنگ و زیبا باشد ، لطیف باشد ، وقتی یک چیزی آمد که دوامش از این
بهتر و خودش هم لطیف تر و صرفهاش نیز بیشتر است ؟ این باید برود
دنبال کارش زیرا زمانی خواستههای بشر را تأمین میکرد و تا آن زمان هم جا
داشت ، حالا چیزی دیگری پیدا شده که آن خواسته را خیلی بهتر از آن تأمین
میکند .
چگونه است که وقتی چراغ برق آمد چراغ موشی را باید از سرویس خارج کرد ؟ صنار هم آنرا نمیخرند ، بشر چراغ موشی را
برای چکار میخواست ؟ آنرا برای حاجتی میخواست ؟ چراغ برق آمد هم نورش
از آن بهتر بود و هم دود نمیکرد ، پس دیگر چراغ اولی را میاندازد دور ،
باید برود ، چون خواستهای را که او تأمین میکرد ، برق خیلی بهتر از آن
تأمین میکند .
اما اگر چیزی باشد که در اجتماع بشر آن چنان مقام و موقعیتی داشته باشد
که هیچ چیز دیگر قادر نباشد جای آنرا بگیرد ، آن خواستهای را که او تأمین
میکند ، هنری که او دارد ، کاری که او دارد ، هیچ چیز دیگر نتواند کار او
را انجام دهد ، نتواند هنر او را داشته باشد ، ناچار باقی میماند .
شما در این شرکت نفت خودتان اگر در جائی کارگری داشته باشید و کارگری
بهتر از او پیدا کنید، خیلی دلتان میخواهد آن کارگر اول خودش استعفاء
داده کنار رود و آن کسی که بهتر است بیاید جای او را بگیرد ، اما اگر
کارگر اولی هنر منحصر بفردی داشته باشد امکان ندارد بگذارید برود ، نازش
را میکشید و نگهش میدارید .
پس دین اگر بخواهد باقی باشد یا باید خودش جزو خواستههای بشر باشد ،
یا باید تأمین کننده خواستههای بشر باشد ، آن هم بدین شکل که تأمین کننده
منحصر بفرد باشد .
اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد ، یعنی هم جزو نهاد بشر است ، جزو
خواستههای فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواستههای
بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم میشود اصلا امکان
ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد .
امدادهای غیبی در زندگی بشر - مرتضی مطهری