حکومت الهی زینب کبری سلام الله علیها
آن دژخیمان اهل بیت را از مسیر طبیعی عراق به شام نبردند ؛ بلکه آنان اهل بیت: را در حالی که جلوی محملها ۱۸ سر بریده را بر بالای نیزهها زده بودند، از منطقة موصل و حدود کرکوک، مرز روم شرقی، ترکیة آن زمان، به دمشق بردند ؛ یعنی از مناطق کردنشین و ترک نشین که آن وقت این ترکها و کردها اغلب مسیحی بودند. بعد در این شهرها اعلام میکردند و به خاطر یزید، این اکراد و این اتراک مسیحی بیرون میریختند و سرود میخواندند ؛ پایکوبی میکردند ؛ به زن و بچه داغدیده سنگ میزدند چوب پرت میکردند. اینها را تا دمشق این گونه بردند. هر جایی هم که آنها را پیاده میکردند، خود لشکر یزید آشپزخانة مفصّلی بر پا مینمود. امّا اهل بیت: به یک ذره نان خشک قناعت میکردند و سختی را تحمّل مینمودند. تا این که به شام رسیدند. یزید سؤال میکند، اینها از کربلا تا این جا چه عکس العملی داشتند؟ در پاسخش گفتند: دو عکس العمل داشتند. یکی این بود که به ما جز آقایی و کرامت نشان ندادند و از کربلا تا شام، نه بچه دو و سه ساله آنها، و نه زن شصت و هفتاد سالة آنان، و نه این جوان بیمار آن ها، یک تقاضا هم از ما نکردند و ما را از سگ کمتر حساب کردند. این یک عکس العمل. عکس العمل دوم آنها هم این بود که با این سختی راه، گرسنگی و تشنگی هر جا آنها را پیاده کردیم، یا مشغول به خواندن قرآن شدند، یا عبادت کردند، یا صورت روی خاک گذاشتند و به مناجات برخاستند. این حکومت زینب کبری سلام الله علیها، در یک ملت هشتاد و چهار نفر است. اگر حکومت، حکومتی الهی باشد، از حکمرانانش، چیزی جز آقا منشی و بندگی خدا، برای مردم ظهور نمی کند. اگر حکومت، این حکومت نباشد. البته، باید این همه فساد رواج سیل وار پیدا کند.
اما چنان زیبا زینب کبری سلام الله علیها بر این ملت الهی هشتاد و چهار نفره حکومت کرد که این ملت دشمن را از سگ، کم تر حساب کردند و لحظه ای هم از عبادت خدا غافل نشدند.
زینب کبری سلام الله علیها از جا بلند شد و به شاه گفت : «یابن الطلقاء» : ای فرزند بردگان و غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! پسر مردمان لعین! پسر مردمانی که بچه هایتان انتساب درستی نداشتند و نمی شد گفت که مادرشان این است و پدرشان این! تو از چنین خانواده ای هستی. ای نسل نامعلوم! «یابن الطلقاء! »: فرزند غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! آنچه نقشه داری به کار بگیر و هر اسبی داری بتازان، اما من اسیر، مطلبی را از آیندة عالم به تو بگویم. یزید! هرچند هفتاد و دو نفر ما را در کربلا قطعه قطعه کردی و نگذاشتی بدن هایشان را دفن کنیم، در آینده، این بیابان تبدیل به یک شهری به نام کربلا میشود. برای برادرم گنبد و بارگاه و حرم برپا میگردد. دلهای مردم از همه عالم متوجّة حرم حسین سلام الله علیها ما میشود و به آن جا میآیند و از خاک قبر حسین سلام الله علیها من، برای شفای بیماران و ساختن مهر نماز بر میدارند. در آینده، لعنت مردم دنیا متوجّه شما میشود ؛ یعنی زینب کبری سلام الله علیها یزید را از غیب خبر داد. یزید مات زده بود و نمی توانست به میرغضب بگوید، گردن این زن را بزن. چون حرفهایی که زینب کبری سلام الله علیها زد، برای خودش هم ایجاد مصونیت کرد. اصلاً شام را به هم میریخت. یزید دید نمی تواند زینب کبری سلام الله علیها را اعدام بکند. این شرابخورِ سگ بازِ میمون بازِ متکبّر که از برخورد زینب کبری سلام الله علیها سخت شکست خورده بود، میدانید چگونه تلافی کرد؟ جلوی چشم خواهر، دست برد و چوب خیزران خود را برداشت و به لب و دندان سر بریده حمله کرد. این بچههای کوچک دامن عمه را گرفتند و همه فریاد زدند: وامحمداً واعلیاً. کاری زینب کبری سلام الله علیها کرد که در تمام حادثه کربلا نکرد. وقتی دید یزید با چوب به لب و دندانِ سربریده حمله میکند، زیر چادر عصمت دست برد و گریبانش را پاره کرد. خیزرانی که یزید بر آن لب میزد، بر دل زینب سلام الله علیها، نیشتر فرو میکرد.