حماسة زینب کبری سلام الله علیها
برخورد زینب کبری سلام الله علیها با حادثة کربلا ، برخوردی صابرانه بوده است.
اما این صبر در زینب کبری سلام الله علیها چگونه بوده؟ او سخت ترین، سنگین ترین، دردناک ترین و رنج آورترین حادثة تاریخ را دیده است. آن هفتاد و دو نفر که از دنیا بریده و شهید شدند و به خدا پیوستند، تمام سنگینی بار این حادثه روی دوش زینب کبری سلام الله علیها آمد، به انضمام این که از طرف برادر مأمور شد، هشتاد و چهار داغدیده را از کربلا تاشام و از شام تا مدینه سرپرستی کند، این همه مصیبتها را زینب سلام الله علیها تحمل کرد، و با مدیریت مدبرانه اش پیام شهدای کربلا را به گوش همگان رسانید. آن حضرت سلام الله علیها با این حادثه، برخوردی الهی کرد و از زمان وقوع این حادثه تا روز وفاتش، برای یک بار، به خاطر حادثۀ کربلا نفسی که بوی گلایه و شکایت از خدا را بدهد، از دل نکشید ؛ بلکه کنار حادثة تلخی به این وسعت، شاکر بود. چه کسی این تحمّل را داشت کنار چنین حادثه ای بندة شاکر پروردگار باشد. ابن زیاد وقتی دربارگاهش به مسخره به زینب کبری سلام الله علیها گفت، رفتار خداوند را نسبت به اهل بیتت چگونه دیدی؟ یعنی دیدی که خداوند ما را پیروز کرد و شما قطعه قطعه و متلاشی شدید. جواب داد: «وَ مَا رَایْتُ اِلَّا جَمِیلاً. » : جز رفتاری زیبا و نیک از خداوند ندیدم ؛ یعنی خداوند امامت را با شهادت در هم آمیخت و بالاترین زیبایی را درست کرد ؛ چنان که با این آمیزش، برای ما چهره ای زیباتر از یوسف سلام الله علیها را به وجود آورد. در روز یازدهم با چه تحمّل مثبتی و با چه صبر ملکوتی و عرشی آمد و دو دست مبارکش را زیر بدن قطعه قطعه شدة ابا عبدالله سلام الله علیها برد و با یک دنیا ادب به سمت آسمان برگشت و به پروردگار گفت: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ. »: خدایا! این اندک را به عنوان قربانی که اصلاً تناسبی با عظمت خدایی تو ندارد، از ما قبول کن. ما یک چیزی میگوییم و یک چیزی را میشنویم که اگر یک میلیونیوم آن بر سر خودمان بیاید، آن وقت باید ببینیم چه کاره هستیم؟ در این موقعیت، عبادت و صبر در ایشان جمع شده بود. امام صادق سلام الله علیها این موقعیت را چنین توصیف میکند: عمه جان! عصر عاشورا تمام فرشتگان خدا از مقاومت، صبر و ایستادگی تو شگفت زده شدند ؛ یعنی نتوانستند هضم بکنند که انسان هم این قدر عظیم است. به خدا قسم! راحت میتوانم بگویم آن زمانی که خدا به ملائکه خبر داد: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً. » [۱] ملائکه برگشتند و گفتند: «أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ» [۲] . خدا به آنها فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ» [۳]: من از آفرینش این انسان چیزی میدانم که شما نمی دانید، و آنان نمی دانستند.
تا عصر عاشورا که خدا برگشت به ملائکه گفت: زینب سلام الله علیها را ببینید، من این را میخواستم خلق کنم: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ» [۴] . چند میلیون سال قبل هم حالا برای شما روشن شد که خلیفه یعنی چی؟ انسان
یعنی چی؟ که یک خانمی که دنیای عاطفه و رأفت قلب است، در یک نصف روز، هفتاد و دو نفر را جلوی چشمان او سر ببرند و قطعه قطعه کنند و بعد بیاید کنار این بدنهای پاره پاره بنشیند و بگوید: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ. » این است، «أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ». به خدا قسم! شب یازدهم، برای آن حضرت، یک ذره از کیفیت عبادتش با شبهای مدینه فرق نکرد. این شب هم سکینة کبری سلام الله علیها میگوید، عمهام کنار آن خاکهای بیابان، سحر مشغول نماز شب و مناجات بود ؛ یعنی با بودن این حادثه، از پروردگار کمال رضایت را داشت.
———-
[۱]: بقره: ۳۰
[۲]: بقره: ۳۰
[۳]: بقره: ۳۰
[۴]: بقره: ۳۰