حکمت_خدا
آيت الله بهاء الدينى میفرمودند :
شش ساعت از شب گذشته بود، چراغها خاموش و اهل خانه همه خوابيده بودند، ناگهان صداى كوبيدن در مرا از خواب بيدار كرد، در را گشودم ، ديدم زنى ايستاده است ،چون مرا ديد، گفت : حاج آقا چراغ بقالى روشن است ، در را بستم و به اتاق رفتم ، در ذهن خود مى گذراندم كه اين چه خبرى بود، آن هم در اين وقت شب ، چرا بعضى مزاحمت ایجاد مى كنند!!
چشمها را روى هم گذاشتم كه بخوابم ، صداى خفيفى شنيدم ،دقت كردم ، حدس زدم حركت سوسك باشد چراغ را روشن كردم ،ديدم دو عقرب بزرگ و سياه نزديك بچه كوچكمان در حال راه رفتن هستند فورا آنها را از بين بردم ، چراغ را خاموش كردم ، ناگهان متوجه شدم …..!!!!
آن زن مامور بيدار كردن ما و سبب نجات اين طفل معصوم بوده است
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى
نبرد رگى تا نخواهد خداى