تو که باشی...
? معلّم دیکته گفت.
همه بیست شدند.
من بیست غلط داشتم و دیکتهام را صفر گرفتم!
? معلّم گفت بنویسید: من توت را دوست دارم.
من نوشتم: من تو را دوست دارم.
این یک غلط.
معلّم گفت بنویسید: دریا آرام است.
من نوشتم: دریا مایۀ آرامش است، اگر دریا تو باشی.
معلّم نوشته بود: با ارفاق یک غلط.
? معلّم گفت بنویسید: شادی با ورزش، توانایی با دانش.
من نوشتم: شادی با تو، توانایی با تو.
? من صبح تا شب اگر ورزش کنم
باز هم بی تو احساس شادی نمیکنم
و اگر علّامۀ دهر شوم
جهالت از سر و رویم میبارد، اگر تو را نداشته باشم.
معلّم دو غلط برایم گرفت.
?معلم گفت بنویسید بهار آمد.
من نوشتم: بهار خواهد آمد.
معلم روی ” خواهد” خط کشیده بود، ولی آن را غلط نگرفته بود از من.
وقتی تو نباشی، این فصل که نامش را بهار گذاشته اند
فقط رنگش با خزان فرق می کند؛ همین.
بهار نام یک فصل نیست.
تو که بیایی، مردم تازه می فهمند بهار چیست؟
? محسن عباسی ولدی