بُعدِ معنوی و وجودی «ثارالله»
خون خدا در عرفان اسلامی
(تقریری از بیان استاد یداله یزدانپناه)
«قسمت دوم»
رمز پاسخ به پرسش از «ثارالله» و حقیقی و یا تشرّفی بودن آن را باید در بحث «فنا» و مسئله «قرب نوافل و قرب فرائض» در عرفان جستجو کرد. آنچه در عرفان اسلامی به شکل یک اصل و قاعده وجود دارد این است که آدمی (سالک) هر میزان به خداوند متعال تقرب مییابد، قیودات فردیاش در قوس صعود کمتر میشود تا آنجا که قید و حدی در وی باقی نمانده و او در خداوند فانی (نه معدوم) میگردد،بهگونهای که کردهها و گفتههایش به خداوند نسبت داده میشود. به بیان دیگر، نوعی وحدت میان فرد تقرب یافته و حقیقت مقرب الیه حاصل میشود که احکام آن حقیقت متعالی تمامی ابعاد وجودی فرد تقرب یافته را فراگرفته و تمامی حدود و قیودات آن فرد مقرَّب به خداوند به مثابه امر مقربالیه منتسب میگردد. نمونههای چنین قیودات و احکام انسانی را که به خداوند نسبت داده شده، بهوفور در قرآن میتوان مشاهده کرد که درآن، مبارزه و جنگ انسان کامل، مورد بیعت قرار گرفتن انسان کامل، و یا اذیت و آزاری که بر انسان کامل عارض گشته، به خودِ خداوند نسبت داده شده است.
آنچه اهمیت دارد، سطوح و درجات مختلف از تقرب و احکام متفاوت هر یک از این درجاتِ قُربی است. یک سطح و یک درجه از تقرب سالک، نیل به «قرب نوافل» است که در آن حق مستور بوده و خلق ظاهر میشود (سیر مُحبّی) ؛ و یک درجۀ دیگر که کاملتر است، نیل به قرب فرائض میباشد که در آن خلق مستور گشته و حق ظاهر میشود (سیر محبوبی). و در درجۀ سوم که جامعترین است مقام جمع بین قُربین است (جمع سیرین) و در آن حق، هم ظاهر و هم مستور میگردد همانطور که خلقالله نیز از یک جهت ظاهر و از جهت دیگر مستور میشود. در مقام قرب فرائض و یا مقام جمع بین القربین، «دست» انسانِ مقرَّب، یدالله میشود، «چشم» او عین الله میگردد، و «خون» او ثارالله شده و حقیقتا به خود خدا منتسب میشود.
قرب نوافل و فرائض مربوط به مرحلۀ بَعد از فنای صفاتی و بَعد از مقام حق الیقینی در تعین ثانی است که از سفر دوم که در آن فرد سالک، بالله می بیند و بالله عمل می کند، آغاز می شود. در این مرحله، وقتی عبد به قرب نوافل می رسد حق در او مستور گشته و او بالله عمل می کند(عبدِ ظاهر، و حقِ باطن). در چنین مقام قربی، کسی که می شنود و یا می بیند عبد است، لیکن عمل شنیدن و دیدنِ عبد از طریق حق تعالی انجام میگیرد و خداوند چشم و گوش آن عبد سالکِ مقرَّب می شود. بخش دومِ حدیث قدسیای که در کتب روایی شیعه و اهل سنت آمده است ناظر به چنین مضمونی است که میفرماید: «و ما تقرب الی عبد بشیء احب الی مما افترضت علیه و إنه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها». بندهای با چیزی محبوبتر از آنچه که بر او فرض و واجب کرده ام به من نزدیک نمیشود. عبد با انجام نوافل پیوسته به سوی من نزدیک میشود تا به مرحلهای می رسد که او را دوست میدارم و چون دوستش داشتم، شنوایی او میشوم که با آن میشنود، بینایی او میشوم که با آن میبیند، زبان او میشوم که با آن سخن میگوید، دست او میشوم که با آن قدرت خود را نشان میدهد.
این حدیث بدان معناست که خداوند جانشین قوای ادراکی و تحریکی و نیز اعضا و جوارح فرد مقرب میشود که او (انسان مقرب) از آن طریق میتواند درک کرده و یا عمل نماید. ابن عربی در بحث وحدت وجود به این روایات استناد کرده و به شرح آن می پردازد و می گوید:
نزدیکترین قربها که خداوند از آن خبر داده این است که خدا با هویتش همۀ قوا و اعضای عبد میگردد. نزدیکتر از این قرب وجود ندارد. زیرا عین عبد را با ارجاع ضمیر «ه» در سمعه و بصره و ولسانه و یده و رجله به عبد، اثبات کرده است و همینطور این امر را ثابت کرده است که این عین، همان عبد نیست و عبد هویتی جز این قوا ندارد زیرا این قوا جزو حدّ ذاتی او محسوب می شوند، همانطور که فرمود: “و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی". پس صورت و معنی، هر دو از آن خداوند متعال است و او مالک کل است. و چون او عین کل است، پس در هستی غیر از او سبحانه، کسی نیست.
اما در مقام قرب فرائض که یک مرتبه بالاتر از قرب نوافل است، عمل دیدن و شنیدن، کار خدا و منتسب به خود خداست. در این مقام، حق، ظاهر می شود و عبد،مستور. در قرب فرائض، خدا از طریق عبد می بیند و می شنود. در این مقام، انسان (انسان کامل) به مقام ولایت و خلیفهاللهی می رسد. در اینجا، خلق نیست که صفات حق را می پوشاند بلکه این حق است که با صفات خلق ظاهر می گردد.