این یک معیار است...
در واقع من همانی هستم که بر من اثر میگذارد. این یک معیار است؛ ما درست مساوی با چیزی هستیم که خوشحالمان میکند و رنجمان میدهد. این شناسنامهمان است. خودمان را بشناسیم. خیال نکنیم این نگاه، سواد میخواهد. ابوذرهای عالم سواد نداشتند. ابوذر حتی اسم خودش را هم بلد نبود بنویسد. ابوذرها این مدارک تحصیلی را هم نداشتند؛ اما با فکرشان کار کرده بودند. برخی مهندسها فقط مسائل تئوری و فرمولها را خوب بلدند؛ ولی برخی عملی کار کردهاند و گروه دوم است که به جایی میرسند. این است که ابوذرها که جریان فکری پیدا کردند و به شناختی رسیدند، فهمیدهاند که این انسان از در و دیوار عالم بزرگتر است.
آدم زود میفهمد اندازهاش چقدر است و چه کسی است! اگر این فرش را به ما بدهند و خوشحال شویم، ما به اندازه آن فرش هستیم. اگر صندلی اول را به ما دادند و خوشحال شدیم، ما به اندازه یک صندلی هستیم. ما همان چیزی هستیم که بر ما اثر میگذارد. به سادگی میتوانیم بفهمیم یک دانه کاغذیم، یک دانه عکسیم، یک دانه بارکالله هستیم! الان خیلی مدعی هستیم و خودمان را از ملائکه، از کروبیان، جلوتر میدانیم؛ ولی یک لحظه میبینیم عجب، ته صف هستیم! سنگی، توپی، گُلی بیشتر نیستیم. گل بزنیم خوشحال میشویم؛ گل بخوریم گریه میکنیم. این، همه وجود ماست. یک تکه آهنیم؛ چراکه درِ ماشینمان سوراخ میشود، میخواهیم خودمان را بکشیم!
برشی از کتاب: جمعها و حاصل جمعها، ص۱۹
علی صفایی حائری (عین.صاد)