اخرین روزهای زندگانی امیر المومنین علیه السلام
دوره پنجم از دورههای زندگی علی، چهار سال و چند ماه یا تقریباً زمامداری پنج ساله آن حضرت میباشد که این دوران هم دورانی پرماجراست. دورانی عجیب و دورانی پر رنج برای علی میباشد. آنقدر علی بعد از وفات پیغمبر تا لحظه شهادت رنج برده که بسیاری از مورخان نقل میکنند که وقتی شمشیر بر فرق وی فرود آمد، فرمود: فُزتُ وَ رَبِّ الکعبه. »قسم به خدای کعبه راحت شدم.« باید انسان، علی)ع( را با آن همه کمال و فضیلت، عاطفه، حقدوستی، عدالت دوستی، علمدوستی، شجاعت، قدرت اراده، صراحت لهجه و با تمام این صفات مجسم کند و ببیند این مرد چقدر باید خون جگر بخورد که سالها به حکم مصلحت لازمالرعایه حفظ یکپارچگی امت اسلام، دم نزند. خیلی ناراحتی دارد و علی این کار را کرد. در این سالهای آخر زندگی، علی)ع( با یک جریانی روبهرو میشود که در سالهای قبل تقریباً وجود نداشت و آن این است که یک ماه بعد از آنکه در مدینه مسلمانان علی)ع( را به خلافت و زمامداری امت انتخاب کردند و با آن حضرت بیعت کردند، جاسوسان معاویه با تمام قدرت شروع به فعالیت کردند. مواجهه علی با یک دستگاه تقریباً متشکل و مکار، افسونگر، بیمبالات و بیاعتقاد به هیچ چیز جز حفظ خودش. این حادثه در واقع در تاریخ زندگی علی)ع( از این سالهای نخستین دوره پنجم شروع میشود. چون علی تا قبل از این با ابوبکری یا با عمری مواجه بود یا با همان عثمان مواجه بود که لااقل شخصاً در انظار عموم میخواهد موازین اسلام را رعایت کند ولی عُرضه ندارد. ولی معاویه مردی بود که آشکارا تیغ بر روی اسلام کشید و در نامههای ثبت شده در نهجالبلاغه حدود چهارده نامه از علی)ع( به معاویه را مشاهده میکنیم که از بررسی آنها معلوم میشود که معاویه چگونه بیباکانه، گستاخانه و با کمال جسارت و گستاخی و حتی با قانونشکنی و مرزشکنی کار را شروع کرد. این مسأله به سالهای آخر زندگی علی)ع( یعنی به دوران پنجم اختصاص دارد، بهطوری که این خصوصیت و این خاصیت در دوران پنجم زندگی علی)ع(، حالتی رنجآور و جانکاه به زندگی او دادهبود و این ناراحتیها را در خطبههای فراوان امام - زیرا بیشتر این خطبهها متعلق به این چند سال هست - میتوان احساس کرد. با تمام این احوال و با تمام این رنجها و مشقتها، مولای متقیان امیر مؤمنان علی)ع( در همین چند سال آثاری جاودان از خودش به یادگار گذاشت که اکثر کتبی که درباره علی - صرفنظر از کتابهایی که مربوط به حدیث غدیر و خلافت علی و آثاری که در شرح حال علی نوشته شده - بیشتر روی همین چند سال تکیه دارد. برای اینکه یک نمونه کوتاه از منطق امیرالمؤمنین در حکومت و زمامداری امت را ملاحظه بفرمایید، من این نامه چند سطری را از علی)ع( برایتان میخوانم:
وَ مِنْ کِتابٍ لَهُ علیهالسلامُ الی بَعضِ عُمّالهِ. اَمّا بَعدُ فَانَّک مِمَّن استَظهِرُ بِهِ عَلی اِقامةِ الدینِ و اَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الاثیمِ، وَ اَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَغرِ المَخوف. فَاستَعِنْ باللهِ عَلی ما اهَمَّکَ، وَ اخْلِطِ الشِّدةَ بِضغْثٍ مِنَ اللینِ. وَارفُقْ ما کَانَ الرِّفْقُ اَرْفَقُ. وَ اعْتَزِم بالشِّدةِ حِینَ لاتُغنیِ عَنک الا الشدةُ. و اخفض للر عیة جَناحَکَ، وابسُطْ لهم وجهکَ، و الن لهم جانبکَ. وآسِ بینهُم فی اللحظةِ وانَّظْرةِ، وَالاشارَةِ و التَحیةِ، حتی لا یَطْمَعَ العُظَماءُ فی حَیفکَ، و لاییاسَ الضعفاءُ مِنْ عَدْلِکَ. وَالسلامُ.
این یک فرمان است که علی)ع( به یکی از فرماندارانش مینویسد. مینویسد: »ای فرماندار. آگاه باش تو کسی هستی که من میخواهم برای اجرای قوانین اسلام از تو کمک بگیرم. تو کسی هستی که من میخواهم بهوسیله تو بینی گناهکاران و تجاوزگران را به خاک بمالم. تو کسی هستی که من میخواهم به کمک تو مرزهای حق ومرزهای سرزمین اسلام را نگهداری کنم. بنابراین از خدا در آن وظیفه مهمی که پیش پای توست یا بر دوش تو گذاشته شده، کمک بخواه. و بدان که در زمامداری و اداره امور امت، باید در جای خود نرم باشی و در جای خود سختگیر. نه با نرمش فقط میتوانی مردم را اداره کنی نه با شدت و غلظت و سختی. فقط هر جا میبینی نرمش صحیحتر است نرمش داشته باش و هر جا میبینی جز سختی و شدت و سختگیری چارهای نیست، قدرت نشان بده؛ اما با اینحال آگاه باش بالهایت را برای رعیت و برای افراد امت و توده مردم روی زمین گسترده کن. باید تو در برابر توده مردم خفض جناح کنی. سیما و صورتت را در برابر توده مردم گشاده دار. باید با رویی گشاده با مردم روبرو شوی. همیشه با نرمش و با آرامش با مردم رفتار کن بهطوریکه آنها همیشه رویشان باز باشد و بتوانند پیش تو بیایند. میان همه مردم حتی از نظر طرز نگاه کردن یکسان عمل کن. با مردم که روبهرو میشوی به همه یکجور نگاه کن؛ حتی در طرز سلام گفتن و خوش آمد گفتن، حتی در طرز اشاره کردن، تا بزرگان و کسانی که مقام اجتماعی دارند در تو طمع نبرند که میشود به اتکاء مقام خاص اجتماعیشان تو را به انحراف از حق بکشانند. و ناتوانان از عدالت تو ناامید نشوند. والسلام.«
این یک فرمان خداست. از این جملهها در فرمانهای علی)ع( نسبت به زمامدارانش بسیار است. فرمانی نیست که ما باز بکنیم و از این جملهها نبینیم. و علی نه فقطمیگفت بلکه قبل از همه عمل میکرد. علی زمامداریست که به آنچه میگوید قبل از همه عمل میکند. لباس علی، زندگی علی، برخورد علی، همه یک پارچه سادگی است. در سخنی که یک شب دیگر در جلسه شبهای جمعه در منزل عرض کردم و آن کلام علی را خواندم که علی در سخنی به برادر سهل بن زیاد میگوید که شنیدهام تو خانه و زندگیات را رها کردهای و دنبال کارت رفتهای. این چه کاریست که تو کردهای؟ تو خیال کردی خدا نعمتهایی را که بر تو حلال کرده، حالا حیفش میآید که تو از آنها استفاده بکنی؟ برو سر خانه و زندگیات و از نعمتهای خدا استفاده کن. این تارک دنیا بودن در اسلام نیست. عرض کرد که آقا تو خودت نمونه ترک دنیا هستی. غذایی که تو میخوری ما از دهانمان هم پایین نمیرود؛ لباسهایی که تو میپوشی آنقدر خشن است که ما اگر بخواهیم وانمود کنیم که محتاج هستیم، باز نمیتوانیم بپوشیم. حضرت فرمود: وای بر تو که اشتباه کردی. من امیر مؤمنان هستم »ان الله فرضَ علی الأئمة العدل« و خدا واجب کرده است بر زمامداران عادل که زندگیشان با زندگی ناتوانترین مردم یکسان باشد تا مردم ناتوان از فشار اقتصادی که میبینند به راههای کفر و انحراف کشیده نشوند. حساب من از تو جداست. پس علی قبل از همه کس به این قوانین در زمامداری خود عمل کرده است. در سالهای آخر زندگی علی)ع( حوادثی پیش آمد که یکی از آن حوادث جنگ صفین است. باید عرض کنم نهضت خوارج تا آنجایی که الان حافظه من یاری میکند، مربوط بهقبل از زمامداری علی)ع( است. یعنی اصلاً قبل از زمامداری علی)ع( فکر خارجی بودن و خروج و تز خوارج که یک تز خاص اجتماعی است ظهور کرده بود که ریشههای عمیقی هم داشت. اجازه بدهید به علت اینکه مراسم دعایی هم داریم، خیلی وارد این مطلب نشوم. بنابراین نهضت خوارج را مبادا کسی خیال کند از جنگ صفین شروع شد. خوارج مردمی بودند با تز خاص معین که حتی قبل از روی کار آمدن علی)ع( در گوشه و کنار بلاد اسلامی حرکتها و جنبشهای کوچکی داشتند و حتی آمدن به مدینه و کشتن عثمان هم تا حدی ریشه در فکر خارجی داشت. ولی در جنگ صفین بعد از آنکه نزدیک بود سپاه علی بر سپاه شام و معاویه پیروز بشود، معاویه به اشاره عمروعاص به لشکرش فرمان داد تا قرآنها را بالای نیزه کنند و بگویند ما مسلمانیم و شما هم مسلمان، برادرکشی یعنی چه؟ و با اینکه علی)ع( ابتدا تأکید کرد که فریب نخورید، گول نخورید، این قرآن بالای نیزه کردن افسون است، مکر است، حیله است و دکان تزویر است، گوش نکردند و همانها که در لشکر علی سِمتهای مهم داشتند به علی اصرار کردند که باید واقعاً با اینها از در صلح در بیاییم. وقتی علی دید دیگر لشکرش آماده جنگ نیست و بالاخره حریف توانسته است از این راه در تاکتیک جنگی پیروز شود، فرمود بسیار خوب، حالا میگویید چه کار کنیم؟ گفتند: میآییم دو نفر حَکَم معین میکنیم. وقتی علی قبول کرد که دو نفر حکم معین بشود و تعیین کند که حکومت و زمامداری امت اسلام باید در دستچه کسی باشد، یک عده که بعضی از آنها، همانهایی بودند که با ادامه جنگ مخالفت میکردند، برآشفتند که لاحکم الا لله. یعنی چه دو نفر بیایند حکومت کنند؟ حق با چه کسی است یعنی چه؟ حق همانی است که خدا گفته است. این هم به ظاهر حرفی پسندیده بود. حُکم، حکم خداست. خیلی به نظر پسندیده میآید. حضرت فرمود: گول این مردم را نخورید. اینها جاهل هستند. حکم، حکم خداست، یک مطلب است و حکومت حکومت خداست، مطلبی دیگر. ما که الان در مسأله حکم نیستم، ما در مسأله حکومت هستیم. اینها که میگویند حکم حکم خداست، یعنی خدا بیاید در بین مردم و حکومت کند؟ نعوذ بالله! ما که به چنین خدایی معتقد نیستیم. مسأله، مسأله حکومت است؛ نه مسأله حکم. ما میخواهیم ببینیم حکومت امت باید از آن چه کسی باشد. بنابراین، این حرف حرفی است که ظاهری آراسته اما باطنی ناآراسته و آلوده دارد. ولی آنها گوش نکردند. یک عده همانجا از سپاه علی کناره گرفتند. این عده کمکم زیاد شدند تا بهتدریج بهصورت خطری برای حکومت اسلام خودنمایی کردند. علی)ع( کراراً برای آنها پیغام فرستاد و آنها را بسیار نصیحت کرد. این دوران و نصایح علی)ع( به خوارج بسیار جالب و خواندنی است. نصایح علی کارساز نبود و خوارج زیر بار نرفتند، تا کار بهجایی رسید که حضرت عدهای را مأمور جنگ با آنها کرد و در نهروان جنگ درگرفت و در این جنگ تقریباً چهار هزار نفر از خوارج یکجا کشته شدند. به دنباله این جنگ خوارج دیگر تجمع مسلح و لشکر مسلحی نداشتند و بهصورت یک خطر علنیدر برابر حکومت علی)ع( به چشم نمیخوردند. اما افرادی از آنها چنان با کینهتوزی، و چنان با حقد و خشم و عصبانیت بودند که تصمیم گرفتند به هر صورت که شده است فکر خوارج را به مرحله اجرا در بیاورند. از جمله سه تن از آنها در مکه، در مسجدالحرام دور هم جمع شدند. در یک گوشه خلوت که هیچ کس نباشد، نشستند و آرام آرام صحبت کردند. یکی از آنها گفت: میبینید وضع امت اسلام به چه صورت درآمده است؟ امت یکپارچه اسلام که متشکل شده بود چگونه در اثر جنگهای داخلی متشتت شده است؟ گفتند: بله، ولی چهکار میتوان کرد؟ یکی دیگر گفت: خوب، همه این بلاها و آتشها زیر سر این زمامدارها و بزرگترهاست. دیگری گفت: پس دیگر کاری ندارد و راه علاج خیلی آسان است. باید کلک این بزرگترها و زمامدارها را بکنیم. آنگاه مطلب تمام میشود. گفتند: فکر خوبی است، اما چه کسی این کار را بکند؟ به اتفاق گفتند خود ما چنین کنیم. سپس افزودند که هماکنون سه نفر در سرزمین اسلام هستند که افراد درجه اول محسوب میشوند. این سه نفر عبارتند از: علی، معاویه و عمروعاص. اگر ما این سه نفر را از میان برداریم، مردم از شرّ جنگهای داخلی نجات پیدا کرده، خلاص میشوند. گفتند فکر پسندیدهای است. پس کارها را تقسیم نماییم. ابنملجم کشتن علی)ع( را بر عهده گرفت و دو نفر دیگر نیز هر کدام مسئولیت کشتن معاویه و عمروعاص را قبول کردند. سپس گفتند بیایید هم قسم بشویم که این کار را انجام بدهیم. قسم خوردند که هر یک به سراغ یکی ازاین سه زمامدار برود و او را ترور کند. و تصمیم گرفتند این کار در یک تاریخ معین انجام گیرد. پس از مشورتهایی بر سر شب نوزدهم رمضان توافق کردند و سپس حرکت کردند. ابن ملجم به سمت کوفه حرکت کرد. آن یکی به سمت دمشق و شام حرکت کرد. و نفر سوم به سمت مصر حرکت کرد. قبلاً عرض کنم که آن دو نفرِ دیگر، کارشان بهجایی نرسید. شرحش هم برای بعد باشد. اما ابن ملجم وقتی به کوفه آمد مصممتر شد. با اینکه قرار بود آنها تصمیمشان را به احدی نگویند ولی ابنملجم در کوفه از جایی میگذشت که با چند تن از خوارج برخورد کرد و دید اینها با خودش هم فکر هستند. در عین حال چون قسم خورده بودند که این فکر را هیچ جا فاش نکنند به آنها چیزی نگفت، اما احساس کرد میتواند کمکهایی هم در کوفه برای این نقشه داشته باشد. باز در کوفه میگذشت که در جایی به زنی جوان و زیبا برخورد کرد که این زن جوان و زیبا پدر و دو تن دیگر از نزدیکانش را در جنگ خوارج از دست داده بود یعنی سه نفر از آنها کشته شده بودند و بسیار نسبت به علی)ع( کینه در دل داشت. ابنملجم به محض اینکه با این زن جوان برخورد کرد، شیفته و دلباخته او شد. به هر وسیلهای بود عشق و علاقه خودش را به این زن جوان اظهار کرد و از او خواستگاری کرد. آن زن گفت خواستگاری تو از من عیبی ندارد ولی مهر و کابین من بسیار سنگین است. آیا تو میتوانیآن را بپردازی؟ ابنملجم گفت: آن چیست؟ گفت: چندهزار درهم و یک غلام و یک چیز سومی هم دارد. گفت: مسأله سوم چیست؟ گفت: خون علی است. به محض اینکه زن این حرف را زد برای نخستین بار ابن ملجم راز خودش را فاش کرد. گفت: پس به تو مژده بدهم که من اصلاً برای این کار به کوفه آمدهام. زن ابن ملجم را بسیار تشویق کرد و گفت من وسایل کار را برایت فراهم میکنم سپس افزود دو نفر کمک برایت میگمارم زیرا علی از نظر جنگی مردی فوقالعاده است و همیشه همه جوانب خود را زیر نظر دارد و حتی کمتر کسی میتواند او را ترور کند. دو نفر را معین کرد و با آن دو نفر گفتگو کرد. آن دو نفر گفتند کار بسیار خوبی است اما این کار، کار مشکلی است و از عهده ما ساخته نیست. گفت: من یک فکری بهنظرم رسیده و آن این است که علی را در مسجد ترور کنیم. اگر علی را در مسجد و در تاریکی سحرگاه غافلگیر کنیم، این نقشه قابل اجراست. بههرحال سه نفری تصمیم گرفتند مسلحانه در مدخل مسجد کوفه از همان دری که معمولاً علی)ع( به مسجد میآمد، در کمین علی آماده باشند. سحرگاه هست. علی)ع( از خانه بیرون میآید. در اینجا حتی مورخین اهل سنت مطالب زیادی نقل میکنند. اینکه علی همان شب و حتی در آن ماه رمضان مکرّر و بیش از مواقع دیگر از مرگ یاد میکرد. همچنین نقل میکنند که آن شب علی)ع( وقتی میخواست از خانه ام الکثوم یا زینب بیرون بیاید، چند پرنده در مقابلشپر زدند و این مسأله معمولاً در عرف اعراب آن روز بهصورت یک پیشبینی بد و حادثهای شرّ تلقی میشد، اما علی آنها را به کناری زد و به سمت مسجد آمد. علی)ع( معمولاً تنها به مسجد میآمد. از در مسجد که وارد شد این سه نفر با شمشیر بهوجود مقدسش حمله کردند. شمشیر یکی از آنها به بالای در ورودی گرفت و کناری افتاد، اما ابنملجم در کمین بود و توانست شمشیر را به هدف بزند و بر فرق مبارک علی)ع( آن را فرود بیاورد. علی در اینجا یک کلمه یا دو کلمه گفت و بعد فرمود که ضارب را دستگیر کنید. رفتند و ضارب را دستگیر کردند. یکی از آن دو نفر دیگر که شریک در این حادثه و واقعه بود، در همان جریان به دست یکی از دوستان علی کشته شد. دیگری فرار کرد، بعد کشته شد. زندگی علی)ع( از لحظه ضربت خوردن تا لحظه مرگ و رحلت باز هم زندگی بسیار آبرومندی است. چه خوب است ما که افتخار تشیع و دنبالهروی علی و خاندان علی را داریم از یکی از این گوشههای زندگی او درس بگیریم. اجازه بدهید که من یکی از آثار ارزندهای را که علی)ع( در یکی از لحظات این دو شبانه روز از خود به یادگار گذاشته برای شما بخوانم.
صفحات: 1· 2