#سبک-زندگی
ﻣﻴﻮﻩ ﻱ ﻧﻴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋَﻠَﻴﻪِ ﺍﻟﺴﱠﱠﻠَﺎﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩ. ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺪﻡ ﻣﻲﺯﺩ ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺁﻩ ﻣﻲﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﻓﺮﻭ ﻣﻲﺭﻓﺖ. ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﻲ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻳﺮ ﭼﺸﻤﻲ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﻲﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻣﻲﺭﻭﻡ ﻭ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﻣﻲﭘﺮﺳﻢ. ﺷﺎﻳﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ! ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻓﻜﺮ ﺧﻮﺑﻲ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻟﺎﺯﻡ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﻦ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﺰﺩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﻴﺎﻳﻴﻢ. ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻛﻤﻲ ﺻﺒﺮ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺍﻱ ﭘﺴﺮ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ؟ ﭼﺮﺍ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻫﺴﺘﻴﺪ؟ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺮﻳﺴﺖ.
ﻋَﻠَﻴﻪِ ﺍﻟﺴﱠﱠﻠَﺎﻡ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﺮﺩ. ﺍﻣﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ، ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺼﺮﻑ ﻧﻜﻨﻴﺪ. ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻲ ﺧﻮﺩﻱ ﺗﻠﻒ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻴﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻴﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﻱ ﻧﻴﻢﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻱ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺧﻮﺭﺩﻩ؟
ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻱ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺧﻮﺭﺩﻩ؟ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺳﺮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﻓﻮﺭﻱ ﺟﻠﻮﺁﻣﺪﻧﺪ. ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻣﻴﻮﻩ ﻱ ﻧﻴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺧﻮﺭﺩﻩ؟ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻱ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻡ … ﻣﻦ! ﺍﻣﺎﻡ ﻛﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻣﻲﻛﻨﻲ؟ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﻌﻤﺖﻫﺎﻱ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻲ ﺍﻋﺘﻨﺎﻳﻲ؟ ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻛﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻲ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﻲﺩﻫﺪ؟
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻛﺎﺭ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋَﻠَﻴﻪِ ﺍﻟﺴﱠﱠﻠَﺎﻡ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﺮﺩ. ﺍﻣﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ، ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺼﺮﻑ ﻧﻜﻨﻴﺪ. ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻲ ﺧﻮﺩﻱ ﺗﻠﻒ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻴﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻴﺪ.
-دوست مهربان کبوترها٬ ص ۳۶
ﺍﺩﺏ ﻭ ﻧﺰﺍﻛﺖ ﻭ ﻇﺮﺍﻓﺖ
ﺩﺭ ﺷﺮﺡ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺳﻴﺮﺕ ﺣﻀﺮﺕ امام رضا علیه السلام ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﺳﺨﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺮ ﻛﺴﻲ ﺟﻔﺎ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﻭﻱ ﺳﺘﻢ ﻧﺮﺍﻧﺪ. ﻭ ﺗﺎ ﺳﺨﻦ ﻛﺴﻲ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﺭﺳﻴﺪ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻲ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩﻭ ﺣﺎﺟﺖ ﻫﻴﭻ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﺋﻲ ﺭﺩ ﻧﻤﻲ ﻧﻤﻮﺩ. ﭘﺎﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻛﺴﻲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﻴﺰ ﻫﺮﮔﺰ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻴﭻ ﺟﻠﻴﺲ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﻴﻨﻲ ﺑﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺗﻜﻴﻪ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩ. ﻫﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺧﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﻭ ﻧﺎﺳﺰﺍ ﻧﮕﺮﻓﺖ. ﻭ ﺻﺪﺍ ﺑﻪ ﻗﻬﻘﻬﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩ؛ ﺑﻠﻜﻪ ﺗﺒﺴﻢمی فرمود.
سفارشی از امام رضا علیه السلام
علی بن شعیب، یکی از شاگردان با استعداد و لایق آن حضرت، میگوید: روزی به دیدار امام رضا علیهالسلام رفتم، از من پرسید: یا علی! چه کسی از نظر زندگی بهترین مردم است؟ جواب دادم: ای سرور و آقای من! شما به این مطلب از من داناتر ید. بعد از آن فرمود: یَا عَلِیُّ مَنْ حَسَّنَ مَعَاشَ غَیْرِهِ فِی مَعَاشِه ؛ «کسی که امور زندگی دیگران را از طریق امور زندگی خویش نیکو میگرداند.» و سپس ادامه داد: میدانی چه کسی از نظر زندگی از همهی مردم بدتر است؟ جواب دادم: شما داناتر ید. فرمود: مَنْ لَمْ یُعِشْ غَیْرَهُ فِی مَعَاشِهِ؛
«کسی که دیگری در زندگی او زندگی نکند.»
از میان کلمات گهربار حضرت رضا علیهالسلام چهل حدیث را برگزیدم، باشد که این سخنان سازنده برای حقیقت جویان، سرآغاز گرایشی عمیق به سوی تمام دستورها و رهنمودهای آن حضرت باشد.
سیره و سخن پیشوایان - حضرت امام رضا ( علیه السلام ) - محمد علی کوشا
کودک بزرگ
هنگامی که امام ابو الحسن علی بن موسی الرّضا علیه السّلام متولّد گردید، زمین درخشید و موج شعف و شادی خاندان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را فرا گرفت، امّا امام کاظم علیه السّلام با مسرّت بیشتری اخبار تولّد کودک خجستهاش را دریافت کرد و با سرعت به سوی همسرش شتافت و به او تبریک گفت و فرمود: من به تو تبریک میگویم، ای نجمه. این نشانی است از شرافت برای تو از جانب خداوند.
امام کاظم علیه السّلام کودک خجستهاش را گرفت و او را در پارچه سفیدی پیچید و برایش مراسم شرعیه به جای آورد: در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و آب شیرین طلب نمود و به فکّ پایین او چشانید، سپس کودک را به مادرش برگرداند و فرمود: بگیر او را، زیرا او پایگاه خدا بر روی زمین است.
اوّلین منظرهای که نوه پیامبر اکرم، حضرت امام رضا علیه السّلام، در دنیای هستی نظاره کرد، جمال زیبای پدرش رهبر پارسایان و امام موحّدین بود و اوّلین صدایی که به گوشش رسید،الفاظ زیبای «اللّه اکبر» و «اشهد ان لا اله الّا اللّه» بود. این کلمات مشعشع، اسرار هستی و صدای پارسایان است.
امام کاظم علیه السّلام فرزند خجستهاش را به نام جدّ گرامیش امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام نامید تا به نام او تبرّک جسته باشد که نماینده بزرگترین شخصیت آفریده شده در جهان اسلام است و تمام صفات خوب جهان را داراست.
پژوهشی دقیق در زندگانی امام رضا علیه السلام - باقر شریف قرشی
خدا در انديشه والش
بعد از عصر روشنگری در غرب ، دين و خدا از صحنه زندگي حذف شد و دين شخصي مطرح شد. خدا هم خدايي شخصي شد كه فقط با تجربه مي توان چنين خدايي را درك كرد وشناخت. و ديگر خبري از آموزه هاي وحياني از شناساندن پروردگار به بشر نبود . در همين تجربه هاي مختلف شخصي بود كه تلقي از خداوند زياد شد و هركس خداي را به قدر تخيل و وهم خويش توصيف مي كرد .والش نيز بر مبناي تجربه عرفاني خويش خدايي را به تصوير كشيد، كه نه تنها مطابق با آموزه هاي اديان الهي نمي باشد ، بلكه خدايي است عاجز كه حكمت وجودي اين خدا ، نظاره گري خداييِ انسان مي باشد. والش به خاطر اين كه بتواند خداي خيالي خويش را بر كرسي هستي بنشاند، باورهاي قبلي كه اديان و از طريق وحي به وجود وجود آمده را كنار مي زند.
«خدا: شما نمي توانيد خدا را بشناسيد مگر آن كه اين باور را كه از پيش خدا را شناختيد ، متوقف سازيد خداوند حقيقت را به تو نمي فهماندمگر آن كه تو ديگر به حقيقتي كه به آن معتقد هستي فكر نكني» والش: ولي حقيقتي كه من درباره خدا مي دانم از جانب خداوند آمده است. خدا: چه كسي اين را گفته ؟ والش : روحانيون ، رهبران ، خاخام ها ، كشيش ها . خدا : آنها منابع موثقي نيستند.
والش مي كوشد خدايي را به تصوير بكشد كه كاري جز مشاهده ندارد ، خدايي كه در برابر انسان و اتفاقات هستي نظاره گري مي كند «آنچه من انجام مي دهم مشاهده است نه قضاوت اين خيالي بس باطل است اگر تصور كني كه خداوند به اين شكل يا آن شكل به كار تو دقت و توجه دارد »[18]
خداي والش خدايي است كه از تناقضات صحبت مي كند و خلق او چيزي جز تناقضات نيست « دنيا پر از تناقضات است. عدم تناقض الزاماً مؤلفه حقيقت نيست گاهي حقايق بزرگتري درون تناقضات مستطردند.
بینش اومانیستی تفکر نوین تا حدی در آموزه های والش آشکار است که شباهت ذاتی انسان با خدا را مطرح می کند «خدا:از نظر ذات ما شبيه يكديگر هستيم با تواناييها و خصوصياتي ويژه از جمله برخورداري از قدرت خلقت»[19] تو همچون من ، خالق و مخلوق هستی[20] هر تجربه اي كه تو داري خداوند هم داراست [21]. خداوند ، در تو و در هر واحد انرژي عالم هستي خود را به عنوان بخشهايي از كل مي شناسد و بنابراين به خود اين امكان را مي دهد كه خود را به صورت كل در تجربه اي كه از خود دارد بشناسد[22]
والش حتي دوست ندارد اين خدا را بالاتر از انسان ببرد« اين را بگويم خداوند از همه چيز بالاتر است ولي اين برتري را چون پتك بر سر انسان نكوبيده[23]»
خداي خيالي والش با تأثیر از آموزه ثنویت گنوسیستی ، مركب از هستي و نيستي ، نور وتاريكي مي باشد كه والش اسم آن را دوگانگي رباني مي گذارد البته عرفان کابالیستی با قرائت وحدت از این اندیشه الحادی به کمک والش می رسد «من فقط با تجربه كردن آنچه نيستم ، مي توانم آنچه هستم را تجربه كنم با وجود اين ، من آنچه نيستم هستم. پس تو يك پديده دوحالتي Dichotomy رباني را درمي يابي و من هماني هستم ، كه هستم»[24] من نور وتاريكي هستم .كه آفريننده نور است . من بركت و خوبي بي پاياننم . من بدي اي هستم كه خوبي مي آفريند من همه اينها هستم . و مجموعه اي از همه چيز و من نمي توانم جزئي از خودم را بدون تجربه كل وجودم تجربه كنم تو از من واحد مي سازي نه تكثر بلندي مي سازي نه پستي خوبي مي سازي نه بدي تو با نفي نيمي از من در واقع نيمي از خود را نفي مي كني و با اين كار به گوهر ذات خود پي نمي بري[25] دوحالت بودن خدا يعني من آنچه نبستم هستم[26]
والش در كودكي در اثر تجربة يك خانواده كاتوليك متعصب موجب شده تا از خدا تصويري وحشتناك و انتقام جو داشته باشد كه به جريانات آن در كتاب دوستي با خدا[27] اشاره مي كند. او به خاطر عقده گشايي از آن دوران به كلي صفت عدالت و حكمت خدا را زير سؤال مي برد[28]
مهمترين عقيده نسبت به خدا در تفکر نوین و انديشه والش خدايي است كه برگرفته از انديشه هاي كاباليستي و تائوئيستي مي باشد خدايي كه در حد انرژي فروكاهش مي گردد
«خداوند انرژي است انرژي خالص و خام كه تو حيات مي نامي با اين آگاهي ما به حقيقتي تازه مي رسيم خداوند يك فرايند است من فرايندي هستم كه توسط آن آفرينش خلق شده»[29]
نتيجه اين پندار نسبت به خدا اين است كه اين خدا مخلوق انديشه آدمي مي باشد ، چون اين انديشه هست كه انرژي مي آفريند و والش از اين سخن به عنوان راز خدا نام مي برد ؛ «مي داني هر فكري درباره من داشته باشي مرا همان گونه خواهي ديد هزاران سال است بشر بر اساس افكاري كه از من داشته است مرا ديده است اين بزرگترين راز در مورد خداوند است من آن گونه كه تو مرا مي پنداري بر تو ظاهر خواهم شد خداوند هماني است كه تو مي پنداري» [30] این خدا همان خدایی است که با احساس تجلی می کند
«وقتي از ته دل لبخند مي زني ، عشق مي ورزي ، مي خواني ، رقص و پايكوبي مي كني نسبت به حضور من هوشيارتر مي شوي اين والاترين تعبير از من است هنگامي كه اين ويژگي ها را ابراز مي كني ، مرا ابراز مي كني اين را به معني واقعي كلمه مي گويم تو مرا ابراز مي كني يعني مرا پديدار مي كني.»[31]
در تفکر نوین ، خدا از وجود تشخصّی به یک فرایند تبدیل می شود . خدای زندگی آفرین تبدیل به فرایند زندگی می شود «واژه های خدا و زندگی مترادف هستند چنانچه روندی را مشاهده می کنی ، روند شکل گیری زندگی ست ، پس همانگونه که پیش تر گفتم تمامی شما ، خدای در حال شکل گیری هستید . به عبارت دیگر ذات الهی در وجود تمامی تمامی شما هست»[32]. در این دیدگاه انسان فرایند تکامل را طی می کند که از موجود تک سلولی آغاز شده و حالا به شکل انسان درآمده و در نهایت به خدا تبدیل خواهد شد . به همین جهت تعدادی از رهبران تفکر نوین از جمله دونالد والش در سال 2008 به دعوت دیپاک چوپرا به بنیاد چوپرا ، یکجا جمع می شوند و بنیاد رهبران تکاملی جهان را بنیان گذاری می کنند و تئوری تکامل به عنوان یکی از آموزه های اصلی چنبش تفکر نوین مورد توجه قرار می گیرد.
خدا واژه ای است که قربانی معنویت سکولار گردیده است . در این دیدگاه خدامحوری مفهومی ندارد اگر چه از خدا باوری زیاد گفته می شود . باور به خدایی که ساخته شده در فرایند زندگی است «تمامی مردم با معنویت موافق هستند ، حتی اگر ندانند و آن را به این نام نخوانند ، زیرا معنویت چیزی جز خود زندگی به همان گونه که هست نیست . معنویت می گوید هر آنچه که هست ، جزیی از زندگی ست. کسی نمی تواند با این گفته مخالفت ورزد . وجود خدا و هر آنچه هست جزیی از خداست[33]
[18] گفتگو با خدا ج 3 ص 162
[19] گفتگو با خدا ج 1 ص 64
[20] دوستی با خدا ص 178
[21] گفتگو با خدا ج1 ص 173
[22] گفتگو با خدا ج2 ص 138
[23] گفتگو با خدا ج2 ص 344
[24] گفتگو با خدا ج2 ص 138
[25] گفتگو با خدا3 ص 35
[26] گفتگو با خدا ج3 ص 35
[27] دوستي با خدا ص 21
[28] گفتگو با خدا ج2 ص 347
[29] گفتگو با خدا ج3 ص 376
[30] دوستي با خدا ص 110
[31] دوستي با خدا ص 37
[32] دوستی با خدا ص 321