سه دستور اخلاقى (شجاعت، حياء و فرصت)
نكته دوم:
درباره شرم و حياست كه دو معنا دارد يكى اينكه انسانهايى كه بىجهت شرم مىكنند و خجالت مىكشند در زندگى محرومند. در حديثى امام على عليه السلام مىفرمايند:
«قُرِنَ الحياءُ بِالْحِرمانِ؛ كمرويى با محروميت قرين است».
اين نوع حيا جلوى پيشرفت انسان را مىگيرد. در حديث ديگرى همان حضرت فرموده است:
«الحَياءُ يَمنَعُ الرِّزْقَ؛ كمرويى مانع روزى است».
يك معناى ديگرى هم حديث مورد بحث دارد كه اشخاصى داراى حيا و شرم ممدوح و پسنديده هستند بايد تن به محروميتهايى بدهند يعنى شخص باحيا آن آزادى را كه يك فرد معمولى دارد، ندارد بلكه محدوديتهايى براى او وجود دارد.
درباره خود شرم و حيا روايات فراوان است كه نمونههايى را ذكر مىكنيم:
امام على عليه السلام مى فرمايند:
«الحياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ؛ شرم وسيله رسيدن به هر زيبايى و نيكى است».
و همچنين فرموده است:
«الحياءُ مِفْتاحُ كُلِّ الخَيرِ؛ شرم كليد همه خوبىهاست».
و از ايشان روايت شده است كه:
«الحَيَاءُ يَصِدُّ عنِ الفِعْلِ القَبِيحِ؛ شرم مانع زشتكارى مىشود».
و همچنين فرمودهاند: «سَبَبُ العِفَّةِ الحَياءُ؛ علّت پاكدامنى حياست.
امام صادق عليه السلام فرموده است:
«لا إيمانَ لِمَنْ لاحَياءَ لَهُ؛ ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد».
امام على عليه السلام هم فرمودهاند:
«مَنْ لَمْ يَسْتَحْىِ منَ النّاسِ لَمْ يَسْتَحْىِ مِنَ اللَّهِ سُبحانَهُ؛ كسى كه از مردم حيا نكند از خداوند هم حيا نمىكند».
و رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند:
«لِيَسْتَحِ أحَدُكُمْ مِن مَلَكَيْهِ اللّذَيْنِ مَعَهُ كما يَسْتَحِي مِنْ رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ مِن جِيْرَانِهِ وَهُما مَعَهُ باللَّيْلِ والنَّهارِ؛
هر يك از شما بايد از دو فرشتهاى كه با خود دارد شرم كند، همچنان كه از دو همسايه خوب خود كه شب و روز كنارش هستند، شرم مىكند.
سه دستور اخلاقى (شجاعت، حياء و فرصت)
امیرمومنان حضرت على عليه السلام مىفرمايند:
«قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَالْحَياءُ بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرصَةُ تَمُرُّ مرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ
(نهجالبلاغه، حكمت ۲۱)
ترس با نااميدى و يأس مقرون است، و شرم و كمرويى با محروميت، و فرصتها مىگذرد همچون عبور ابرها، پس فرصتهاى نيك را غنيمت شماريد»
امام عليه السلام در اين حديث سه مطلب را بيان مىفرمايند كه اجمالًا توضيح مىدهيم:
نكته اوّل:
درباره كسانى است كه در دنيا بىجهت مىترسند، اين افراد از خيلى چيزها محرومند.
بايد بدانيم كه ترس بيجا يكى از رذايل اخلاقى است كه باعث ذلّت و عقبافتادگى انسان مىشود، نقطه مقابل آن شجاعت است كه كليد پيروزى و سربلندى انسان است. خداوند در قرآن از اين فضيلت اخلاقى سخن گفته،درباره حضرت ابراهيم عليه السلام در آيات ۵۱ تا ۵۸ سوره انبيا و درباره موسى بن عمران در آيه ۱۰ سوره نمل و درباره قوم طالوت در آيات ۲۴۹ و ۲۵۰ سوره بقره و درباره ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در آيات ۱۷۳ و ۱۷۵ سوره آل عمران سخن گفته است. شجاعت ابراهيم عليه السلام در برابر بتپرستان لجوج و متعصّب، شجاعت موسى بن عمران عليه السلام در برابر فرعون و فرعونيان و شجاعت قوم طالوت در برابر جالوت و شجاعت ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگهاى مختلف صدر اسلام در اين آيات بيان شده است.
روايات در مذمّت ترس و بزدلى فراوان است.
امام على عليه السلام فرمودهاند:
«الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ؛ بزدلى كاستى است».
امام باقر عليه السلام فرمودند:
«لا يَكُونُ المؤمنُ جَباناً؛ انسان با ايمان ترسو نيست».
و نيز امام على عليه السلام مىفرمايند:
«لَا تُشْرِكَنَّ في رَأْيِكَ جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الأمْرِ وَيُعَظِّمُ عَلَيْكَ مَا لَيْسَ بِعَظِيمٍ؛
هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهم باز مىدارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ جلوه مىدهد».
اين نكته را بايد توجّه داشت كه ترس دو قسم است يكى معقول و يكى نامعقول. ترس از چيزهايى كه واقعاً خطرناك است از پديدههاى طبيعى و روحى انسان است چون اگر از چيزهاى خطرناك نترسد و در مقابل هر چيز بىپروا باشد، زندگى خود را از دست خواهد داد. ترس مذموم آن است كه انسان از عوامل بترسد كه در خور ترسيدن نيست و از دست زدن به هر كارى واهمه داشته باشد كه اين نوع ترس مايه عقبماندگى او خواهد شد و انسان را از كارهاى بزرگ باز مىدارد.
عوامل ترس را مىتوان در ضعف ايمان، احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت، عدم آگاهى و جهل و عافيتطلبى دانست.
راههاى درمان ترس به اين است كه انسان آثار زيانبار آن را در نظر بگيرد كه باعث خوارى و عقبماندگى و محروميت مىشود و همچنين هنگامى كه از چيزى مىترسد خود را در آن وارد كند تا ترسش بريزد. و يكى از راههاى درمان ترس، پاك بودن و پاك زيستن است؛ چون افراد آلوده غالباً از نتيجه اعمالشان مىترسند، امام على عليه السلام مىفرمايند:
«ما اشْجَعَ الْبَرىء وَاجْبَنَ المُريبُ؛ چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسو است انسان گناه كار».
امّا شجاعت كه از فضايل اخلاقى است در سيره پيشوايان ما به وضوح ديده مىشود كه نمونههايى از آن را بيان مىكنيم:
يكى از امتيازات على عليه السلام كه همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است؛ حضرت مىفرمايند:
«وَاللَّهِ لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالِي لَما ولَّيْتُ عَنْها؛ سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، من پشت به آن نبرد نكنم».
در جنگ صفين وقتى حضرت جنگ را با تأخير شروع كرد، گفتند على عليه السلام از مرگ مىترسد، حضرت فرمود: امّا اين كه مىگويند تأخير از ترس مرگ است، سوگند به خدا باكى ندارم من به سوى مرگ بروم، يا او به سوى من آيد.
در واقعه ليلة المبيت كه على عليه السلام به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد آمده است كه:
هنگامى كه محاصرهكنندگان خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، وقتى على عليه السلام را به جاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ديدند، با سخنان زشت به آن حضرت اهانت كردند، حضرت فرمود: اين سخنان را درباره من مىگوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده است، از جمله آنها فرمودند:
«وَمِنَ الشَّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ جَبَناءِ الدُّنيا لَصارُوا بِه شَجْعاناً؛
خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود كه اگر بر تمام افراد ترسوى دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد».
در جنگ احُد، على عليه السلام نُه نفر از قهرمانان دشمن را به هلاكت رسانيد، اوّلين قهرمان پرچمدار دشمن شخصى به نام «طلحة بن ابى طلحه» بود كه او را كَبْشُ الْكَتيبَه (قوچ و سردار جمعيت مشرك) مىخواندند، همين كه در ميدان چشم او به على عليه السلام افتاد، گفت: يا قُضَمْ؛ امام صادق عليه السلام در مورد اينكه چرا به امام على اين لقب را دادهاند مىفرمايند: اين لقب قُضَمْ براى على عليه السلام به خاطر اين بود كه در سالهاى آغاز بعثت، هنگامى كه مشركان كودكان خود را وادار مىكردند كه به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله سنگپرانى كنند، على عليه السلام به سوى آنها حمله مىكرد و به هر كدام كه مىرسيد گوش و بينى و عضله آنها را مىگرفت و فشار مىداد آنها بر اثر شدّت درد، با زارى و گريه به خانه مىرفتند، وقتى از علّت گريه آنها مىپرسيدند، مىگفتند:
«قَضَمَنا عَلِىٌ» على ما را گوشمالى داد. به خاطر همين بود كه طلحة بن أبىطلحه آن حضرت را قضم ياد كرد و در همان جنگ به دست على عليه السلام كشته شد.
امام سجّاد عليه السلام وقتى وارد مجلس ابن زياد شد، بين امام و او گفتگوى شديدى رخ داد به طورى كه ابن زياد دستور داد گردن امام عليه السلام را بزنند. زينب عليها السلام شجاعانه جلوى آنها را گرفت، بعد امام عليه السلام خطاب به ابنزياد فرمود: آيا مرا به مرگ تهديد مىكنى؟
«اما عَلِمْتَ أَنَّ القَتْلَ لَنا عادَةٌ وَكَرامَتا مِنَ اللَّهِ الشَّهادةُ؛ آياندانستهاى كه كشته شدن يك كار عادى و معمولى براى ماست، و كرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است».
وقتى ابنزياد اين منظره امام سجاد عليه السلام و زينب عليها السلام را ديد، گفت: دست از على بن الحسين عليه السلام برداريد، و او را براى زينب باقى گذاريد، تعجّب مىكنم از اين پيوند محكم كه زينب دوست دارد همراه على بن الحسين عليه السلام كشته شود.
امام سجاد عليه السلام در آغاز خطبه معروفش در شام مىفرمايد:
«أيُّها النّاسُ اعْطِيْنا ستّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْعٍ، اعْطِيْنا العِلْمَ والحِلْمَ والسَّماحَةَ والفَصَاحَةَ والشَّجَاعَةَ والمَحَبَّةً في قُلوبِ المُؤْمِنينَ؛
اى مردم خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دلهاى مؤمنان».
عمر بن حسن يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام كه سنّ كمى داشت با كاروان امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و همراه اسيران به شام نزد يزيد آمدند، وقتى چشم يزيد به او افتاد گفت:
«دَعا يريدُ يَوْماً بِعَليِّ بنِ الحُسَينِ وَعُمَر بنَ الحَسنِ- وكانَ عُمَرُ صَغيراً- فقال له: أتُصارِعُ إبني خالِداً؟ فقال: لا ولكِنْ أعْطِني سِكِّيناً وأعْطِهِ سِكّيناً ثُمّ اقاتِلُهُ، فقال يَزِيدُ: مَا تَتْرُكُونَ عَدَاوَتَنا صِغَاراً وكِبَاراً؛
آيا با پسرم خالد كشتى مىگيرى؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولى يك خنجر به پسرت بده و يك خنجر به من تا با هم بجنگيم. يزيد از اين سخت تعجّب كرد و گفت: اينها كوچك و بزرگشان دست از دشمنى با ما برنمىدارند».
امام صادق عليه السلام مىفرمايند: گروهى از اسيران را خدمت رسول صلى الله عليه و آله آوردند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن شخص تعجّب كرد و عرض كرد چرا مرا آزاد كردى؟ رسول خدا فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و رسولش آن را دوست دارند،
«الْغِيْرَةُ الشَّديدَةُ عَلى حَرَمِكَ، وَالسَّخاءُ، وَحُسْنُ الْخُلْقِ، وَصِدْقُ اللِّسانِ وَالشَّجاعَةِ؛
غيرت شديد نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستگويى و شجاعت».هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد.
منافق پروري
۴. منافق پروري
جامعه اي كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ايجاد نمودند جامعه اي بود كه آثار جاهلي از آن زدوده شده بود و ادامه اين روند مستلزم برپايي غدير بود، ولي نفي غدير آثار سويي را جايگزين تحولي كرد كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم روحيه نفاق و منافق پروري از همان روزهاي پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در جامعه جلوه كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام حتّي پس از به دست گرفتن حكومت با منافقان مواجه بود. جريان صفين و افرادي كه در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بودند، با اصرار، حضرت را وادار به حكميت ميكنند تا جنگي را كه بر حضرت تحميل شده بود و حضرت در مقام دفاع بودند و در آستانه پيروزي قرار داشت تمام كنند و در نهايت به حكميت انجاميد. همانهايي كه با اصرار موفقيت قريب الوقوع اميرالمؤمنين عليه السلام را به مسلخ حكميت كشاندند، پس از پايان جنگ به اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراض كردند كه چرا حكميت را پذيرفت و با شعارهايي چون «الحكم للَّه لا لك ولا لأصحابك يا علي» و شعار «لا حكم إلاّ للَّه» كه مغالطه اي آشكار بود، روحيه نفاق و دورويي خود را بروز دادند.
بسياري از اصحاب حضرت، طراحان چنين رفتار و شعارسازيهاي بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام را «منافقان» خواندند و يقيناً اينان منافق بودند، زيرا اگر در قاموس مفهوم نفاق مصداقي وجود داشته باشد، يقيناً همين دسته اند كه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام شعار ميدادند در حالي كه در ركاب حضرت بودند و به چيزي اعتراض ميكردند كه خود بر حضرت تحميل كرده بودند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در حديثي، در وصف منافق ميفرمايند:
« … لا يبغضك إلاّ منافق؛ تنها منافقان نسبت به تو (علي عليه السلام) دشمني و بغض ميورزند».
جنگ افروزي عليه اميرالمؤمنين عليه السلام
۳. جنگ افروزي عليه اميرالمؤمنين عليه السلام
پس از اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام به خواست افراد جامعه حكومت را پذيرفتند، عدالت و برابري را در جامعه گستراندند و هيچ ظلمي را بر جامعه روا نمي دانستند. افرادي نيز بودند كه انگيزههاي ظالمانه داشتند و منافع خود را در همراهي با اميرالمؤمنين عليه السلام نمي ديدند. لذا در پي تضعيف پايههاي حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام برآمدند و از هر وسيله اي براي رسيدن به اين هدف بهره ميگرفتند. آنان به بهانه جويي ميپرداختند و جنگ و نزاع و اختلاف به راه ميانداختند و بدين وسيله هم خود و هم بسياري از افراد جامعه را در مقابل حضرت علي عليه السلام قرار ميدادند. اين فتنه انگيزان غالباً از وابستگان حاكمان پيشين بودند. جنگ جمل، صفين و خوارج نمونههايي از جنگ افروزي آنان و تحميل نبرد بر اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه بارزترين پيامدهاي نفي غدير به شمار ميرود. جنگ جمل به سركردگي عايشه و افرادي چون: طلحه، زبير و عبداللَّه بن زبير به راه افتاد. طلحه و زبير كه در آغاز حكومت حضرت علي عليه السلام با ايشان بيعت كرده بودند، پيمان شكستند. آنان با بيعت خود خواهان منافعي چون فرمانروايي بصره و كوفه بودند، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام با واضح بيني خود آنان را ناكام گذارد. سرانجام مخفيانه مدينه را به سوي مكّه ترك كردند و در آن جا با استفاده از بيت المالِ غارت شده از سوي امويان، خون خواهي عثمان، عثمان را بهانه كردند و با تشكيل ارتشي رهسپار بصره شدند و آن جا را تصرف كردند كه در نهايت، اميرالمؤمنين عليه السلام آنان را شكست داد.
جنگ صفين هم يكي ديگر از آن جنگهايي بود كه از سوي معاويه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام به راه افتاد. دليل به وجود آمدن اين جنگ، حكومت معاويه بر شام بود كه از سوي عثمان و در راستاي نصب قبيله گرايي و بازگشت به عصر جاهليت صورت گرفته بود. حضرت علي عليه السلام به ابقاي حكومت او تن نمي دادند. معاويه كه منافع و حكومت خود را در خطر ميديد، با فريفتن برخي اصحاب، ايجاد اختلاف در صفوف آنان، جوّ سازي عليه امام عليه السلام و تطميع و تهديد توانست جنگي را بر ضدّ اميرالمؤمنين عليه السلام راه اندازد. پس از ورود در جنگ و زماني كه خود را در يك قدمي شكست مفتضحانه ديد با سر دادن شعارهاي فريبنده و نفوذ در ياران امام عليه السلام، حضرت را وادار به پذيرش حكميت كرد. البته كيفيت اين حكميت از پيش مشخص شده بود. پس از آن كه امام عليه السلام به حكميت تن داد و توطئه معاويه كارساز شد، همان كساني كه با اصرار حضرت را وادار به پذيرش حكميت نموده بودند با عنوان خوارج نبردي ديگر را در نهروان بر حضرت تحميل كردند. تمام اين وقايع نتيجه نفي غدير بود، چرا كه فاصله ۲۵ ساله ميان حاكميت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام، حكومت در اختيار كساني بود كه غدير را به كناري گذاشته بودند و سنتهاي جاهلي به جامعه بازگردانده شده بود.
تحريف شريعت
۲. تحريف شريعت
پس از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بسياري از مباني شريعت مبين اسلام دستخوش تحريف شد و قدرتمندان، دين را بر حسب سلايق و به مقتضاي رأي شخصي تغيير ميدادند. زمينههايي براي امكان تحريف ايجاد كرده بودند كه از جمله آنها سلب آزادي بود. در جامعه آن روز هيچ كس آزادي روايت يك حديث از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را نداشت و حكام غاصب حتي اجازه جمع آوري قرآن را نمي دادند. حال اين سؤال پيش ميآيد كه مگر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم غير از بيان شريعت، بيان ديگري هم داشتند؛ مگر قرآن شريعت نبود؟ آيا سيره پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم غير از شريعت بود؟
در حقيقت، تحريف واقعيت دين با آزادي ممكن نبود. از جمله تحريفهايي كه حاكمان غاصب پايه گذاري كردند، در مورد نماز نافله شبهاي ماه مبارك رمضان بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم تشريع
فرمودند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نماز نافله ماه رمضان را در مسجد به جا ميآوردند. عده اي اين نماز را به جماعت خواندند، ولي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: اين نماز به جماعت خوانده نمي شود، بلكه بايد فرادا به جاي آورده شود. پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم عمر بن الخطاب در مخالفت با بيان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به رأي خود اقدام به برپايي نافله در ماه رمضان به جماعت نمود و نام آن را «نماز تراويح» نهاد. موارد بسيار ديگري از تحريف شريعت از سوي حاكمان وجود دارد كه در محلهاي خودش ذكر شده است و همه كم و بيش ميدانيد.