جنگ افروزي عليه اميرالمؤمنين عليه السلام
۳. جنگ افروزي عليه اميرالمؤمنين عليه السلام
پس از اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام به خواست افراد جامعه حكومت را پذيرفتند، عدالت و برابري را در جامعه گستراندند و هيچ ظلمي را بر جامعه روا نمي دانستند. افرادي نيز بودند كه انگيزههاي ظالمانه داشتند و منافع خود را در همراهي با اميرالمؤمنين عليه السلام نمي ديدند. لذا در پي تضعيف پايههاي حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام برآمدند و از هر وسيله اي براي رسيدن به اين هدف بهره ميگرفتند. آنان به بهانه جويي ميپرداختند و جنگ و نزاع و اختلاف به راه ميانداختند و بدين وسيله هم خود و هم بسياري از افراد جامعه را در مقابل حضرت علي عليه السلام قرار ميدادند. اين فتنه انگيزان غالباً از وابستگان حاكمان پيشين بودند. جنگ جمل، صفين و خوارج نمونههايي از جنگ افروزي آنان و تحميل نبرد بر اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه بارزترين پيامدهاي نفي غدير به شمار ميرود. جنگ جمل به سركردگي عايشه و افرادي چون: طلحه، زبير و عبداللَّه بن زبير به راه افتاد. طلحه و زبير كه در آغاز حكومت حضرت علي عليه السلام با ايشان بيعت كرده بودند، پيمان شكستند. آنان با بيعت خود خواهان منافعي چون فرمانروايي بصره و كوفه بودند، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام با واضح بيني خود آنان را ناكام گذارد. سرانجام مخفيانه مدينه را به سوي مكّه ترك كردند و در آن جا با استفاده از بيت المالِ غارت شده از سوي امويان، خون خواهي عثمان، عثمان را بهانه كردند و با تشكيل ارتشي رهسپار بصره شدند و آن جا را تصرف كردند كه در نهايت، اميرالمؤمنين عليه السلام آنان را شكست داد.
جنگ صفين هم يكي ديگر از آن جنگهايي بود كه از سوي معاويه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام به راه افتاد. دليل به وجود آمدن اين جنگ، حكومت معاويه بر شام بود كه از سوي عثمان و در راستاي نصب قبيله گرايي و بازگشت به عصر جاهليت صورت گرفته بود. حضرت علي عليه السلام به ابقاي حكومت او تن نمي دادند. معاويه كه منافع و حكومت خود را در خطر ميديد، با فريفتن برخي اصحاب، ايجاد اختلاف در صفوف آنان، جوّ سازي عليه امام عليه السلام و تطميع و تهديد توانست جنگي را بر ضدّ اميرالمؤمنين عليه السلام راه اندازد. پس از ورود در جنگ و زماني كه خود را در يك قدمي شكست مفتضحانه ديد با سر دادن شعارهاي فريبنده و نفوذ در ياران امام عليه السلام، حضرت را وادار به پذيرش حكميت كرد. البته كيفيت اين حكميت از پيش مشخص شده بود. پس از آن كه امام عليه السلام به حكميت تن داد و توطئه معاويه كارساز شد، همان كساني كه با اصرار حضرت را وادار به پذيرش حكميت نموده بودند با عنوان خوارج نبردي ديگر را در نهروان بر حضرت تحميل كردند. تمام اين وقايع نتيجه نفي غدير بود، چرا كه فاصله ۲۵ ساله ميان حاكميت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام، حكومت در اختيار كساني بود كه غدير را به كناري گذاشته بودند و سنتهاي جاهلي به جامعه بازگردانده شده بود.
تحريف شريعت
۲. تحريف شريعت
پس از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بسياري از مباني شريعت مبين اسلام دستخوش تحريف شد و قدرتمندان، دين را بر حسب سلايق و به مقتضاي رأي شخصي تغيير ميدادند. زمينههايي براي امكان تحريف ايجاد كرده بودند كه از جمله آنها سلب آزادي بود. در جامعه آن روز هيچ كس آزادي روايت يك حديث از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را نداشت و حكام غاصب حتي اجازه جمع آوري قرآن را نمي دادند. حال اين سؤال پيش ميآيد كه مگر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم غير از بيان شريعت، بيان ديگري هم داشتند؛ مگر قرآن شريعت نبود؟ آيا سيره پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم غير از شريعت بود؟
در حقيقت، تحريف واقعيت دين با آزادي ممكن نبود. از جمله تحريفهايي كه حاكمان غاصب پايه گذاري كردند، در مورد نماز نافله شبهاي ماه مبارك رمضان بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم تشريع
فرمودند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نماز نافله ماه رمضان را در مسجد به جا ميآوردند. عده اي اين نماز را به جماعت خواندند، ولي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: اين نماز به جماعت خوانده نمي شود، بلكه بايد فرادا به جاي آورده شود. پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم عمر بن الخطاب در مخالفت با بيان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به رأي خود اقدام به برپايي نافله در ماه رمضان به جماعت نمود و نام آن را «نماز تراويح» نهاد. موارد بسيار ديگري از تحريف شريعت از سوي حاكمان وجود دارد كه در محلهاي خودش ذكر شده است و همه كم و بيش ميدانيد.
سلب آزادي
نفي اين موهبت و مصادره حكومت از حضرت علي عليه السلام آثار سويي در جامعه پديد آورد كه به برخي از آنها اشاره ميكنم:
۱. سلب آزادي
اگر در دنياي امروز از آزادي سخن گفته ميشود و يا به همين مقداري كه آزادي وجود دارد بايد آن را مرهون مولي الموحدين اميرالمؤمنين عليه السلام دانست. البته سخن درباره پس از واقعه غدير و در نبود پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم است، زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم در دوران حاكميت خود آزادي را در جامعه گستراند و پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود كه اين آزادي از جامعه سلب شد. اختناق موجود در دنياي فعلي به سبب نفي غدير است، چرا كه با جلوگيري از برپايي حكومت اميرمؤمنان عليه السلام مانع گسترش آزادي گرديدند. نزاعهاي فراواني كه در جامعه چهره نموده است و جاهليت را حيات مجدد بخشيده، جنگهاي بسياري به راه انداخته شد كه نام آن را «حروب الردّة» گذاشتند و استمرار چنين جنگهايي تا به امروز، جان ميليونها انسان را گرفته و هماره ادامه دارد، نتيجه نفي غدير است.
طي مدت بيست و پنج ساله حكومت غاصبان، چنان جوّ خفقان و اختناق بر جامعه حاكم شده بود كه هيچ كس حق نداشت از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم حتي يك روايت نقل كند. اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگران گرفتار چنين جوّي بودند. پسر عمر ميگويد: من در زمان پدرم نمي توانستم حتّي حديثي كه از رسول گرامي اسلام شنيده بودم نقل كنم. در صورتي كه شخصي حديثي از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكرد به تحمل شلاق محكوم ميشد، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام پس از به دست گرفتن حكومت كوتاه مدت، جوّ اختناق را از بين بردند و آزادي را به جامعه بازگرداندند.
مسؤليّت ما در برابر غدير
براي آگاهي از اصل و ميزان مسؤليت ما در برابر غدير ابتدا لازم است از خود بپرسيم جهان معاصر چقدر غدير را ميشناسد و از عمق آن آگاه است؟ و اگر نمي شناسد چه كسي مقصر است؟ و ما نسبت به آن چه وظيفه اي داريم و مسؤليتمان در برابر خدا وجوامع اسلامي چيست؟
واقعيت آن است كه نسل كنوني هيچ گونه درك وتصور صحيحي از غدير ندارد و مسؤليت مستقيم آن در درجه اول به عهده خود ماست. اگر ما بدرستي به وظيفه خود عمل ميكرديم ومفهوم آن را براي مردم روشن ميساختيم، اكنون در وضعيتي بهتر از آنچه اكنون در آن هستيم، به سر ميبرديم. ما ميبايست براي مردم جهان توضيح ميداديم كه غدير يعني
تلاش براي ايجاد و گسترش رفاه و راحتي و پيشرفت و ترقي و فراواني و آبادي جوامع انساني. غدير يعني تساوي متصديان امور اقتصادي و مالي با ديگر افراد جامعه و ممنوعيت رانت خواري و باند بازيهاي آنان. در فرهنگ غدير مسؤلان امور مالي كساني آند كه صرفا امانت دار مردم اند و نه بيشتر. و سرانجام غدير يعني اينكه خداوند از واليان عدل پيمان گرفته است كه زندگي خود را در سطح پايين ترين افراد جامعه قرار دهند و در خورد و خوراك و مسكن و پوشاك و رفاه و راحت و امثال آن همپاي آنان باشند.
ما مسؤليت بس بزرگي در قبال غدير و امير المؤمنين عليه السلام داريم و لازم است به وظيفه خود نسبت به اين رخداد عمل كنيم.
از مهمترين اين وظايف در حال حاضر اقدام به نشر مفاهيم غدير و بهره مند ساختن عموم مردمان از اين مائده آسماني است. در غير اين صورت مشكل بتوان اميدوار بود كه دست حكام و ستمگران از سر محرومان كوتاه شود و روزي بيايد كه بشر از وضعيت هولناك كنوني اش آزاد گشته و به ساحل امنيت و رفاه و عدالت و آزادي برسد.
پس وقتي سخن از غدير به ميان ميآيد، معنايي جز يادكردن اين اوصاف و اين روح بلندي كه در وجود امير المؤمنين عليه السلام تجسّم پيدا كرده است ندارد.
ما مسؤليت بس بزرگي در قبال غدير و امير المؤمنين عليه السلام داريم و لازم است به وظيفه خود نسبت به اين رخداد عمل كنيم.
از مهمترين اين وظايف در حال حاضر اقدام به نشر مفاهيم غدير و بهره مند ساختن عموم مردمان از اين مائده آسماني است. در غير اين صورت مشكل بتوان اميدوار بود كه دست حكام و ستمگران از سر محرومان كوتاه شود و روزي بيايد كه بشر از وضعيت هولناك كنوني اش آزاد گشته و به ساحل امنيت و رفاه و عدالت و آزادي برسد.
پس وقتي سخن از غدير به ميان ميآيد، معنايي جز يادكردن اين اوصاف و اين روح بلندي كه در وجود امير المؤمنين عليه السلام تجسّم پيدا كرده است ندارد.
و آيا تاريخ بار ديگر حاكم عادلي چون علي عليه السلام را به خود ميبيند كه چون او با ضعيف ترين مردمان هم دردي و مواسات كند؟
و اينجاست كه مفهوم آن فرمايش امام رضا عليه السلام بهتر روشن ميشود كه فرمود: لو عرف الناس فضل
هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرّات.
اگر مردم به حقيقت و باطن روز غدير پي ميبردند، روزانه ده بار فرشتگان به ديدنشان آمده و با آنان مصافحه ميكردند.
حدیث غدیر
پس از آن که آوای برپایی نماز جماعت به امامت خاتم پیامبران حضرت محمّد مصطفی صلی اللّه علیه و آله در صحرای جحفه طنین افکند و تمام آن جمعِ بسیار صف بستند، حضرت نماز ظهر را با آنان اقامه فرمود. سپس از جا برخاسته و در مقابل آنان ایستاد و فرمود:
أیّها الناس! قد نبّأنی اللطیف الخبیر أنّه لم یعمّر نبی إلّا نصف عمر الّذی قبله، و إنّی أُوشک أنْ أُدعی فأُجیب، و إنّی مسؤول و أنتم مسؤولون. فما ذا أنتم قائلون؟
ای مردم! پروردگار لطیف و دانا مرا آگاه نموده که هر پیامبری نصف عمر پیامبر پیش از خودش زندگی خواهد کرد. پس زمان دعوت من نیز نزدیک گشته و من به زودی آن را خواهم پذیرفت. پس بدانید - درباره آن چه انجام دادهام - از من سؤال خواهند کرد و شما نیز بازخواست میشوید. آن هنگام شما چه خواهید گفت؟
قالوا: نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت و جهدت. فجزاک اللّه خیراً؛
پاسخ دادند: همگی شهادت میدهیم که تو پیام الهی را بر ما رسانده و ما را نصیحت نمودی و در این راه تلاش بسیار کردی. خدا تو را جزای نیک دهد.
حضرت فرمود:
أ لستم تشهدون أنْ لا إله إلّا اللّه، و أنّ محمداً عبده و رسوله، و أنّ جنّته حقّ، و ناره حقّ، و أنّ الموت حقّ، و أنّ الساعة آتیة لا ریب فیها، و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟
آیا شهادت میدهید که هیچ معبودی جز خدا نیست و محمد بنده و پیامبر اوست و بهشت و دوزخ و مرگ حق است و شکی در قیامت نیست و خدا تمام مردگان را برخواهد انگیخت؟
پاسخ دادند: بر همه اینها شهادت میدهیم.
حضرت فرمود:
اللهمّ! اشهد؛
خدایا! تو بر سخن اینان گواه باش.
سپس فرمود:
أیّها الناس! ألا تسمعون؟
ای مردم! آیا سخنان مرا خوب میشنوید؟
پاسخ گفتند: آری.
فرمود:
فإنّی فرط علی الحوض، و أنتم واردون عَلَیَّ الحوض، و إنَّ عرضه ما بین صنعاء و بصری، فیه أقداح عدد النجوم من فضّة، فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین؛
بدانید که من در کنار حوض خواهم بود که شما بر من وارد میشوید.
وسعت این حوض همچون فاصله شهر صنعای یمن تا بصرای دمشق است و جامهایی از نقره به عدد ستارگان آسمان بر آن شناور است.
پس نیک بنگرید که پس از من چگونه از این دو شیء گران بها (که پس از خود بر جای میگذارم) پیروی میکنید؟
برخی پرسیدند: کدام دو شیء ای رسول خدا؟!
حضرت فرمود:
الثقل الأکبر کتاب اللّه، طرف بید اللّه عزّ و جلّ و طرف بأیدیکم، فتمسّکوا به لا تضلّوا، و الآخر الأصغر عترتی، و إنّ اللطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرقا حتی یردا عَلَیَّ الحوض. فسألت ذلک لهما ربّی، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا؛
ثقل اکبر همان کتاب خدا که یک سوی آن در نزد پروردگار و سوی دیگرش در دست شماست؛ و ثقل کوچک تر که عترت من است. به این دو تمسّک کنید تا گمراه نگردید. خداوند لطیف خبیر مرا آگاه نموده که این دو هرگز از هم جدا نمی گردند تا آن که در کنار حوض بر من وارد آیند. من نیز همین را در مورد آن دو از پروردگارم مسئلت نمودم. پس، از آن دو پیشی نگیرید که هلاک میگردید و عقب نیز نمانید که نابود میشوید.
سپس آن حضرت دست علی علیه السلام را گرفته بلند نمود تا تمام آن جماعت ایشان را دیدند و ادامه داد و فرمود:
أیّها الناس! من أوْلی الناس بالمؤمنین من أنفسهم؟
ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خودشان صاحب اختیارتر است؟
پاسخ دادند: خدا و پیامبرش بهتر میدانند.
حضرت فرمود:
إنّ اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم. فمن کنت مولاه فعلیٌّ مولاه؛
خدای متعال مولای من و من مولای مؤمنان هستم و از خودشان بر ایشان شایسته ترم. پس هر که را من مولای او هستم، علی مولای اوست.
و این جمله را سه بار تکرار فرمود و ادامه داد:
اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه، و أحبّ من أحبّه، و أبغض من أبغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أدر الحقّ معه حیث دار.
ألا فلیبلّغ الشاهدُ الغائبَ؛
پروردگارا! بر هر کس ولایتش را پذیرفت ولی باش و با آن کس که با او عداوت نمود دشمن باش و هرکه او را دوست داشت دوست بدار و بر هر که به او بغض نمود خشم گیر.
یاورش را یار باش و هر کس که او را رها نمود رهایش کن.
و حق را هرگونه که او بود به دورش قرار ده.
آگاه باشید که شاهدان این سخن را باید به غائبان برسانند.