خون خدا در عرفان اسلامی
(تقریری از بیان استاد یداله یزدانپناه)
«قسمت چهارم»
در مقام قرب نوافل و بعد در قرب فرائض و مقام جمع قربین، اساسا صفات ذم و نقصی در ناحیۀ فرد مقرَّب باقی نمیماند که خداوند آن را قبول بکند. آنچه در حقیقت رخ میدهد صعود و تعالی فرد مقرَّب است که در قوس صعود، قیوداتش کم شده و ضعفهایش برطرف میشود و همه ابعاد و شئوونش در حقتعالی فانی میشود و با فنای در حق، همۀ کثراتِ وجودیاش در حق سکنی مییابد (منعدم نمیشود) و آنگاه همه صفات انسانی (اعم از صفات کمالی و ابعاد نقصی) به خداوند نسبت داده می شود.
اکنون که تأثیر تقرّب در تسری احکام عبد بر حقتعالی معلوم گردید، می توان معنای ثارالله و نحوۀ انتساب خون انسان کامل به خداوند را درک نمود. روشن است که انتساب خون انسان کامل به خدا (خون خدا) ضرورتا محدود به یک فرد نیست و قابلیت تحقق و تبلور در افراد متعدد را دارد و بلکه مصادیق آن در میان ائمۀ معصومین متعدد بوده، در روایات و زیارات شیعی هم عنوان ثارالله علاوه بر امام حسین علیهالسلام، در مورد امیرمومنان علی علیهالسلام نیز بکار رفته است.
اما در پاسخ به اینکه چرا اطلاق «ثارالله» در مورد امام حسین علیه السلام برجستهتر شده، در حالی که امام علی علیه السلام نیز آغشته به خون خدا بوده است، میتوان گفت که چون نحوۀ شهادت امام حسین علیهالسلام از جهاتی منحصر به فرد بوده و نظیر آنگونه از شهادت در مورد هیچ یک از ائمۀ شهید تکرار نشده است، تجلی خون خدا در کربلا منحصر به فرد بوده است و از همینرو آثار این خون، در آسمان و زمین کربلا در روز عاشورا هویدا شد، که شبیه آن را در تاریخ دیگر شهدا نمی توان پیدا کرد. اینکه به تواتر گفته شده است که در روز شهادت امام حسین علیهالسلام باران خون بارید و اینکه در آن روز هر سنگی را که بلند میکردند خون تازه زیر آن مییافتند، و حوادث خارقالعادهای که در طبیعت در آن روز پیدا شد، همه نشان از این دارد که خون خدا (به قرب فرائض) که در صحنۀ عاشورا تجلی یافت با خون خدایی که در شهادت دیگر ائمه علیهم السلام تبلور یافت تفاوت داشته است. براساس همین تفاوتهاست که آیۀ «و فدیناه بذبح عظیم» (37:107) در روایات بر امام حسین علیهالسلام تطبیق گردیده و از شهادت آن امام به ذبح عظیم یاد شده است. براین پایه، میتوان انبوهی از تعبیرهایی را که در روایات در مورد امامحسین علیهالسلام، روز عاشورا و زمین کربلا آمده، تبیین کرد، مانند: اینکه به امام حسین علیهالسلام «سید الشهداء من الاولین و الاخرین فی الدنیا و الاخره» اطلاق گردیده است، یا اینکه زمین کربلا بالاتر از زمین کعبه دانسته شده است، و اینکه مصیبت امام حسین علیهالسلام مصیبی بینظیر قلمداد شده است. همه اینها بر جایگاه متفاوت آن حضرت و ارزشِ خاص کربلا نسبت به دیگر نقاط مقدس روی زمین دلالت می کند.
خون خدا در عرفان اسلامی
«قسمت سوم»
(تقریری از بیان استاد یداله یزدانپناه)
در قرب نوافل و فرائض، بالله بودن (در ظاهر و باطن) شامل همۀ جهات فرد سالک (جنبههای کمال و ضعف فرد سالک) میشود به گونهای که حتی غضب انسان نیز به غضب خدا بدل می گردد. نمونه این تبدل را می توان در فرمایش پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در بارۀ حضرت فاطمۀ زهرا سلام اللهعلیها دید که فرمودند: غضب فاطمه، غضب خداست. این جمله بدان معناست که حضرت زهرا سلاماللهعلیها بحدّی حقانی گشته است که بُعد خلقیِ او مندکّ در حق گردیده است.
با این همه، باید اضافه کرد که اگر گفته میشود خداوند کار خود را از طریق عبد انجام میدهد و برای دیدن و شنیدن به چنان عبد مقربی نیاز پیدا میکند، نه به لحاظ کمال ذاتی حق که در آن خداوند هیچ نیاز به ماورای خود ندارد، بلکه به لحاظ کمال اسمایی حقتعالی است. به بیان دیگر نیازِ حقتعالی به اشیاء در قرب فرائض (که از طریق آنها فعل خود را ظاهر میسازد)، به لحاظ کمال ذاتی نیست که درآن مرحله خداوند مطلقا نیازی ندارد، بلکه از جهت کمال اسمایی است که مقام کثرت خلقی است و درآن وجود اشیاء، لازم و ضروری است تا اسماء الهی در آن تجلی پیدا کنند.
همینطور نسبت احکام نقصی به خداوند در قرب فرائض، نه در مقام ذات باری تعالی که منزه از آن است، بلکه در جهت خلقی و اسمایی است. نمونه انتساب این احکام نقصی به خداوند را می توان در آیات و یا روایات ذیل نیز ملاحظه کرد:«من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له اضعافا کثیره» (2:245)، «ان الذین یوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فی الدنیا والآخرة و اعدلهم عذابا مهینا» (33:57)، «فلما آسفونا انتقمنا منهم» (43:55)، و یا روایت قدسی که نقل گردیده است که «یعیر الله عزوجل عبدا من عباده یوم القیامه: عبدی، ما منعک اذا مرضت أن تعودنی؟ فیقول: سبحانک انت رب العباد لا تألم و لا تمرض! فیقول: مرض أخوک المؤمن فلم تعده، و عزتی و جلالی لو عدته لوجدتنی عنده». خداي عزوجل در روز قیامت بنده ای از بندگان خود را مواخذه کرده و میفرماید چه چیزی تو را مانع عیادت از من به هنگام بیماری گردید؟ عرض می کند: خدایا تو منزهی از اینکه بیمار گردی و یا دردی بر تو عارض شود. خداوند می فرماید: برادر مؤمن تو مریض شد و از او عیادت نکردی، و به عزت و جلالم سوگند اگر او را عیادت می کردی مرا پیش او مییافتی. این حکم لازمه سریان حق است که مختصات را قبول می کند و صفات ذم و نقص را هم در مقام خلقی میپذیرد.
بُعدِ معنوی و وجودی «ثارالله»
خون خدا در عرفان اسلامی
(تقریری از بیان استاد یداله یزدانپناه)
«قسمت دوم»
رمز پاسخ به پرسش از «ثارالله» و حقیقی و یا تشرّفی بودن آن را باید در بحث «فنا» و مسئله «قرب نوافل و قرب فرائض» در عرفان جستجو کرد. آنچه در عرفان اسلامی به شکل یک اصل و قاعده وجود دارد این است که آدمی (سالک) هر میزان به خداوند متعال تقرب مییابد، قیودات فردیاش در قوس صعود کمتر میشود تا آنجا که قید و حدی در وی باقی نمانده و او در خداوند فانی (نه معدوم) میگردد،بهگونهای که کردهها و گفتههایش به خداوند نسبت داده میشود. به بیان دیگر، نوعی وحدت میان فرد تقرب یافته و حقیقت مقرب الیه حاصل میشود که احکام آن حقیقت متعالی تمامی ابعاد وجودی فرد تقرب یافته را فراگرفته و تمامی حدود و قیودات آن فرد مقرَّب به خداوند به مثابه امر مقربالیه منتسب میگردد. نمونههای چنین قیودات و احکام انسانی را که به خداوند نسبت داده شده، بهوفور در قرآن میتوان مشاهده کرد که درآن، مبارزه و جنگ انسان کامل، مورد بیعت قرار گرفتن انسان کامل، و یا اذیت و آزاری که بر انسان کامل عارض گشته، به خودِ خداوند نسبت داده شده است.
آنچه اهمیت دارد، سطوح و درجات مختلف از تقرب و احکام متفاوت هر یک از این درجاتِ قُربی است. یک سطح و یک درجه از تقرب سالک، نیل به «قرب نوافل» است که در آن حق مستور بوده و خلق ظاهر میشود (سیر مُحبّی) ؛ و یک درجۀ دیگر که کاملتر است، نیل به قرب فرائض میباشد که در آن خلق مستور گشته و حق ظاهر میشود (سیر محبوبی). و در درجۀ سوم که جامعترین است مقام جمع بین قُربین است (جمع سیرین) و در آن حق، هم ظاهر و هم مستور میگردد همانطور که خلقالله نیز از یک جهت ظاهر و از جهت دیگر مستور میشود. در مقام قرب فرائض و یا مقام جمع بین القربین، «دست» انسانِ مقرَّب، یدالله میشود، «چشم» او عین الله میگردد، و «خون» او ثارالله شده و حقیقتا به خود خدا منتسب میشود.
قرب نوافل و فرائض مربوط به مرحلۀ بَعد از فنای صفاتی و بَعد از مقام حق الیقینی در تعین ثانی است که از سفر دوم که در آن فرد سالک، بالله می بیند و بالله عمل می کند، آغاز می شود. در این مرحله، وقتی عبد به قرب نوافل می رسد حق در او مستور گشته و او بالله عمل می کند(عبدِ ظاهر، و حقِ باطن). در چنین مقام قربی، کسی که می شنود و یا می بیند عبد است، لیکن عمل شنیدن و دیدنِ عبد از طریق حق تعالی انجام میگیرد و خداوند چشم و گوش آن عبد سالکِ مقرَّب می شود. بخش دومِ حدیث قدسیای که در کتب روایی شیعه و اهل سنت آمده است ناظر به چنین مضمونی است که میفرماید: «و ما تقرب الی عبد بشیء احب الی مما افترضت علیه و إنه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها». بندهای با چیزی محبوبتر از آنچه که بر او فرض و واجب کرده ام به من نزدیک نمیشود. عبد با انجام نوافل پیوسته به سوی من نزدیک میشود تا به مرحلهای می رسد که او را دوست میدارم و چون دوستش داشتم، شنوایی او میشوم که با آن میشنود، بینایی او میشوم که با آن میبیند، زبان او میشوم که با آن سخن میگوید، دست او میشوم که با آن قدرت خود را نشان میدهد.
این حدیث بدان معناست که خداوند جانشین قوای ادراکی و تحریکی و نیز اعضا و جوارح فرد مقرب میشود که او (انسان مقرب) از آن طریق میتواند درک کرده و یا عمل نماید. ابن عربی در بحث وحدت وجود به این روایات استناد کرده و به شرح آن می پردازد و می گوید:
نزدیکترین قربها که خداوند از آن خبر داده این است که خدا با هویتش همۀ قوا و اعضای عبد میگردد. نزدیکتر از این قرب وجود ندارد. زیرا عین عبد را با ارجاع ضمیر «ه» در سمعه و بصره و ولسانه و یده و رجله به عبد، اثبات کرده است و همینطور این امر را ثابت کرده است که این عین، همان عبد نیست و عبد هویتی جز این قوا ندارد زیرا این قوا جزو حدّ ذاتی او محسوب می شوند، همانطور که فرمود: “و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی". پس صورت و معنی، هر دو از آن خداوند متعال است و او مالک کل است. و چون او عین کل است، پس در هستی غیر از او سبحانه، کسی نیست.
اما در مقام قرب فرائض که یک مرتبه بالاتر از قرب نوافل است، عمل دیدن و شنیدن، کار خدا و منتسب به خود خداست. در این مقام، حق، ظاهر می شود و عبد،مستور. در قرب فرائض، خدا از طریق عبد می بیند و می شنود. در این مقام، انسان (انسان کامل) به مقام ولایت و خلیفهاللهی می رسد. در اینجا، خلق نیست که صفات حق را می پوشاند بلکه این حق است که با صفات خلق ظاهر می گردد.
«خون خدا» در عرفان اسلامی
(تقریری از بیان استاد یداله یزدانپناه)
قسمت اول
در میان دماء مقدس شهداء، خونهایی که از انبیاء و ائمه معصومین علیهمالسلام بر زمین ریخته، جایگاه معنوی و وجودیِ متفاوتی از خون دیگر شهدا در تاریخ داشته است، و درمیان خون انبیا و اولیاء نیز، خون شهید کربلا حسینبنعلی علیهالسلام به لحاظ وجودی و عرفانی یگانه بوده، و پیامدهای فرهنگی، دینی، و اخلاقیِ منحصر به فردی را بوجود آورده است. جایگاه وجودی خون انسان کامل و ویژگیهای برین و بی مثال آن برآمده از تقرّب انسان به خداوند است که موجب میشود خونِ انسان کامل تعالی پیدا کند و بدانسان تغییرات موثری را در انسان، جامعه، و تاریخ بوجود آورد.
پرسش اصلی در این بحث نیز معطوف به نحوۀ تعالی خون انسان کامل و خدایی شدن آن خون (ثارالله) است تا معلوم گردد که آیا «ثارالله» و انتساب خون به خدا، تعبیری مجازی است یا عبارتی است حقیقی، و اگر انتساب خون به خدا، امری حقیقی و نه از سر مجاز میباشد، آنگاه مفهوم و معنای آن در عرفان اسلامی چه میتواند باشد و چگونه میتوان امری مادی و محدود مانند «خون» را به حقیقتی مطلق و فرامادی (خدا) نسبت داد؟ آنچه در این بحث خواهد آمد، نخست تفسیر مفهوم «ثارالله»، با تأکید بر بحث «قرب فرائض» و «قرب نوافل» در عرفان خواهد بود تا با استفاده از «قرب فرائض»، انتساب «خون» را به «خدا» به صورت حقیقی بیان کنیم و این نحوه از انتساب را موجب نقص و محدودیت در ناحیۀ خداوند ندانیم. پس از بیان اینکه تعبیر «ثارالله» متضمن نوعی ارتباط حقیقی («فنا» به مثابه «شدن») میان انسان کامل و خداوند است، به دو عنصر نهفتۀ دیگر در تعبیر «ثارالله» اشارهای خواهیم کرد و ارتباط «حماسه» و «رثاء» را با «خون» مورد بحث و تأمل قرار خواهیم داد. در خاتمه نیز سعی خواهیم کرد که به ابعاد عملی و کارکردهای معاصر چنین موضوعی به ظاهر انتزاعی بپردازیم و تضاد نظریۀ «خون خدا» را با تئوری سکولار «مرگ خدا» در دنیای امروز گوشزد نماییم.
نویسنده: حبیب الله بابایی
سالروز ولادت امام موسی کاظم علیه السلام
امام موسی بن جعفر (۱۲۷یا۱۲۸ق - ۱۸۳ق) ملقب به کاظم و باب الحوائج، هفتمین امام شیعیان، در سال ۱۲۸ق، همزمان با انتقال قدرت از امویان به عباسیان دیده به جهان گشود و در سال ۱۴۸ق، پس از شهادت پدرش، امام صادق(ع)، به امامت رسید.
دوران ۳۵ ساله امامت او با خلافت منصور، هادی، مهدی و هارون عباسی همزمان بود. او چندین بار از سوی مهدی و هارون عباسی زندانی شد و در سال ۱۸۳ق، در زندان سندی بن شاهک به شهادت رسید.
دوره امامت امام کاظم(ع) با اوج قدرت خلافت عباسی همزمان بود. مناظرات و گفتگوهایی با خلفای عباسی، به منظور مشروعیت زدایی از آنان و برخی عالمان یهودی و مسیحی در منابع تاریخی و حدیثی در پاسخ به پرسشهای آنان وارد شده است. در مسند الامام الکاظم بیش از سه هزار حدیث از وی گردآوری شده که شماری از آنها را برخی از اصحاب اجماع روایت کردهاند.
امام کاظم(ع) برای ارتباط با شیعیان، سازمان وکالت را گسترش داد و در مناطق مختلف، افرادی را به عنوان وکیل تعیین کرد.
از سوی دیگر، حیات امام کاظم(ع) همزمان با بروز انشعاباتی در شیعه بود و فرقههای اسماعیلیه، فطحیه و ناووسیه با آغاز امامت او و فرقه واقفیه پس از شهادت او شکل گرفت.
منابع شیعه و سنی، تقوی، زهد، علم، عبادت، بردباری و بخشندگی وی را ستوده و او را کاظم و عبد صالح لقب دادهاند. بزرگان اهل سنت به امام هفتم شیعیان احترام گذاشته و همچون شیعیان به زیارت قبر او رفته و می روند.
آرامگاه امام کاظم(ع) و آرامگاه نوهاش امام جواد(ع) در منطقه کاظمین در شمال بغداد، به حرم کاظمین شهرت دارد و زیارتگاه مسلمانان بهویژه شیعیان است.