پیشینه ی روان شناسی زن
دانش روان شناسی از اوایل قرن نوزدهم به عنوان یک رشته علمی قابل تعلیم و تعلم در مجامع علمی و فرهنگی مطرح شد و پیش از آن به گونه ای منسجم و نظام یافته نبود. اگرچه در میان کتاب ها و سخنان اندیشمندان نظریه های روانی وجود داشته است ولی به مرحله ی رشته ی علمی دانشگاهی نرسیده و نظرها در حواشی فلسفه و سیاست و جامعه شناسی و… بیان می شده است.
روان شناسی زن به عنوان یکی از شاخه های برجسته علم روان شناسی نیز پس ازگسترش این علم با آن همراه شده است برخی می نویسند:
«مطالعه ی جنسیت و تفاوت های جنسی همواره مورد توجه و علاقه ی پژوهشگران بوده است. برخلاف پروهش های نخستین که اغلب با سوگیری همراه بود، رشته ی نوین روان شناسی زن را می توان مربوط به اواخر دهه ی1960 دانست.»
بنابراین مطلب سابقه روان شناسی زن در عرب به کمتر از نیم قرن می رسد. در حالی که با مروری بر سخنان ائمه معصومین(علیهم السّلام) در می یابیم که زوایای روحی و روانی زن از چهارده قرن پیش مورد توجه پیشوایان دینی بوده است و با اندک مطالعه و مقایسه سخنان آن بزرگواران با روان شناسی جدید می بینیم که عمدتاً سخنان برگرفته از وحی و بر اساس فطرت و طبیعت بشری که قرن ها پیش از طریق پیشوایان دینی و دین باوران بیان شده است امروزه با نظرهای روان شناسان بزرگ مطابقت دارد و حتی روان شناسی امروز نسبت به آموزه های صدر اسلام حرفی است از هزاران.
گفتنی است که مباحث زنان پیشینه ای به اندازه ی2400 سال در تاریخ بشری دارد: یعنی از زمان افلاطون مباحث مربوط به شخصیت و تفاوت ها و انگاره های علمی در مورد نقش زنان مطرح بوده است. البته احتمال می رود پیش از آن زمان هم مطرح بوده و به صورت مدون به دست بشر امروز نرسیده است ولی روان شناسی زن به صورت سازمان یافته دانشی جوان و نوپا است.
افلاطون مباحث مربوط به زنان را درکتاب «جمهوریّت» خود بیان کرده است و پس از وی ارسطو نظریه های خویش راکه دقیقاً مقابل نگره های افلاطون بوده است درکتاب «سیاست» می آورد.
بنابر نظریه افلاطون، زنان و مردان از نظرکیفی مشابه یکدیگر هستند ولی از نظرکمّی تفاوت هایی دارند. به عبارت دیگر او زن و مرد را از نظر استعداد مشابه دانسته و در نتیجه نسخه ای برای تشابه وظایف و حقوق زن ومرد می پیچد و معتقد است همانگونه که به مردان تعلیمات جنگی داده می شود به زنان هم باید داده شود.
آن چه امروز در جهان غرب و پست مدرنیزم دیده می شود بازگشتی است به نظریه های افلاطون و تمدن یونان باستان. گویا نه تنها در عرصه ادب و فرهنگ بلکه در تمامی علوم پس از سیر در ادوارگوناگون، صاحبان رأی به دوره های اولیه بر می گردند و سخنان پیشینیان را با رنگ و لعاب جدید و مدرن بیان می کنند. نکته قابل توجه این است که افلاطون اگرچه معتقد به تشابه کیفی زن و مرد است، امّا از نظرکمّی یعنی جسمی، روحی و مغزی زن را متفاوت از مرد دانسته و درتمام این مواردکیفی وکمّی زن را ناتوان تر از مرد می داند و می گوید:
«زنان در هر رشته ای از رشته ها از مردان ناتوان تر هستند.»
او می گوید:
«طبیعت، زن و مرد را یکسان مورد لطف و عنایت خود قرار داده است و در جامعه هیچ امتیاز خاصی به دلیل مرد یا زن بودن صرف نداریم»
در قرن نوزدهم همین سخنان در آثار جان استوارت میل، فیلسوف و اقتصاددان انگلیسی مشاهده می شود. او نظریه های خود را درکتاب «درباره موضوع زن» مطرح کرده و اصلِ برابریِ کامل راکه تا حدودی واگویه کردن نظریه افلاطون است برای بشریت وضع می کند.
در مقابل نظرگاه افلاطون، نگرش ارسطو وجود دارد. او معتقد است که تفاوت زن و مرد منحصر به مسایل کمّی نیست و آن ها از نظرکیفی هم متفاوت هستند. زن و مرد دارای استعدادهای متفاوت بوده و حتی فضائل اخلاقی آن ها هم در بسیاری از موارد با هم تفاوت دارد او بر این باور است که یک خلق و خو می تواند برای مرد فضیلت باشد، ولی برای زن فضیلت به حساب نیاید.
گفتنی است که تفاوت زن و مرد از جهت فضیلت ها در دین اسلام صریحاً بیان شده است. حضرت علی (علیه السّلام) می فرماید:
خِیارُ خِصالِ النِّساءِ شِرارُ خِصالِ اَلرِّجال. الزَّهُو وَ الجُبنُ وَا لبُخل.
«خصلت های نیک زنان، خصلت های بد مردان است مانند تکبر، ترس، و بخل.»
دیدگاه های ارسطو تا دهه ی1970میان اندیشمندان و صاحبان نظریه مثل فرانسیس بیکن، دکارت، لاک، نیچه، روسو و… مورد توجه بود و از این سال به بعد طرفداران نگره ی برابر نگرانه به زنان تحت عنوان نهضت اجتماعی زنان 1 به گونه ای منسجم و برنامه ریزی شده به مخالفت با پیشینیان پرداختند.
نگرش های اندیشمندان به زن همواره مبتنی بر انگاره های فلسفی هر زمان و متأثر از روح حاکم بر اندیشه ها بوده است. برای مثال آن جاکه سایه تفکر «اومانیستی» بر سر انسان می افتد و مبنای این تفکر توجه به انسان مادی و زمینی است و مو ضوعات دیگر بر همین پایه تحلیل و ارزیابی می شوند؛ زن با توانایی ها و جلوه های زمینی اش مورد بحث و بررسی قرار می گیرد و طرفداران حقوق زن با سلاح برابری و تشابه به جنگ ارزش های انسانی و دینی و فرهنگی می آیند. و نیز تفکر و اندیشه ای که مبتنی بر «فردگرایی» است هرگز نمی تواند زن را با ویژگی های خاص زنانه که لازمه ی تکامل خود او و جامعه و خانواده اش است تعریف کند. این اندیشه که از قرن هفدهم میلادی با تعبیر «ملکیت» در هم می آمیزد، تصریح می کندکه زندگی فرد به خودِ او تعلّق دارد و این زندگی دارایی خود فرد است و به خداوند جامعه ودولت تعلّق ندارد.
اکنون با توجه به این نگرش چگونه می توان ویژگی های روان شناختی زن را با نوعدوستی، عشق، دیگر خواهی، ایثار و… تعریف کرد؟ آیا صفات آسمانی و خد اگونه زن همچون عطوفت، مربی گری (پرورشگری) و همدلی و همسازی در چنین مکاتبی قابل تبیین خواهد بود؟ هرگز!
روان شناسی زن در نهج البلاغه - مریم معین الاسلام