پرهیز از غیبت
غيبت نيز يكى از آسيب هاى گفتارى مورد نكوهش در قرآن است كه در آيه 12«حجرات» به آن اشاره شده است:«وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتا فَكَرِهْتُمُوهُ
غيبت صورتى از كنش اجتماعى است كه رودررو و مستقيم شكل نمى گيرد، بلكه به شكل غيرمستقيم و در غياب ديگرى عيبى را از وى مطرح مى سازد كه اگر بشنود موجب رنجش و ناراحتى وى خواهد شد. غيبت موجب فساد جامعه بشرى و نيز افزايش تضاد و تنش هاى اجتماعى است. در نتيجه شيوع غيبت، نه تنها ارتباطات اجتماعى سست مى شوند، بلكه امنيت و اعتماد اجتماعى بين افراد از بين خواهد رفت. ارتباطى كه در آن هر لحظه امكان بروز محرك هاى منفى وجود دارد، دوام چندانى نداشته و پايدار نمى ماند.
علّامه طباطبائى در فلسفه غيبت به اين مطلب اشاره دارند كه چون غيبت اجزاى جامعه بشرى را يكى پس از ديگرى فاسد مى سازد و از داشتن آن آثار صالحى كه از هر كس توقع مى رود، ساقط مى كند، شارع اسلام از غيبت نهى فرموده است. هر فرد از افراد جامعه بايد با افراد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى، با ديگران يكى شود و ترسى از ناحيه آنان به دل راه ندهد و با آنان مأنوس شود، نه اينكه از ديدن آنها بيزار باشد. در اين صورت، از تك تك افراد جامعه آثارى صالح عايد مى گردد و جامعه عينا مانند يك تن واحد مى شود. اما اگر فرد در اثر غيبت و بدگويى از ديگران ناراحت شود، با آنان قطع رابطه مى كند و اين قطع رابطه را هرچند اندك باشد، وقتى در بين همه افراد جامعه در نظر بگيريم، خسارت بزرگى به جامعه به حساب مى آيد. پس در حقيقت غيبت، بلايى است جامعه سوز كه مانند خوره اى در بدن راه مى يابد و اعضا را يكى پس از ديگرى مى خورد تا جايى كه بكلى رشته حيات را قطع مى سازد. انسان از روز ازل به حكم ضرورت براى اين اجتماع تشكيل داد كه يك زندگى اجتماعى داشته باشد و داراى منزلتى شايسته و صالح باشد، منزلتى كه به خاطر آن ديگران با او بياميزند و او با ديگران بياميزد، او از خير ديگران بهره مند، و ديگران از خير او برخوردار شوند. غيبت عامل مؤثرى است كه انسان را از اين منزلت ساقط كرده و اين هويت را از وى مى گيرد. آن وقت است كه «دواء» كه همان تشكيل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دوا درمى آيد. غيبت در حقيقت، ابطال هويت و شخصيت اجتماعى افرادى است كه خودشان از آنچه پشت سرشان گفته مى شود، بى اطلاع اند و اگر از خطرى كه تهديدشان مى كند اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى جويند. خداى سبحان بدين منظور پرده پوشى مى كند كه حكم فطرى بشر، يعنى گرايش به زندگى اجتماعى، حاصل شود و افراد بشر دور هم جمع شوند و با يكديگر تعاون داشته باشند. اگر اين پرده پوشى نبود، با در نظر گرفتن اينكه هيچ انسانى منزه از تمامى عيوب نيست، هرگز اجتماعى تشكيل نمى شد. جمله «أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتا فَكَرِهْتُمُوهُ» در ضمن مثالى به همين حقيقت اشاره مى كند. غيبت كردن مؤمن به منزله آن است كه يك انسانى گوشت برادر خود را درحالى كه او مرده است بخورد. دليل اين تشبيه، پذيرش اين پيش فرض است كه افراد جامعه اسلامى برادر يكديگرند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات: 10) و او را مرده مى خواند بدين دليل كه يك فرد از اينكه از او غيبت مى شود، بى خبر است (طباطبائى، 1374، ج 18، ص 484ـ486)