سلسله درسهای شناخت دین از منظر نهج البلاغه
شناخت هستی، مهمترین مسئله ی زندگی
نگاهی به سرنوشت اغلب پیروان مکتب «نیهلیسم» و پوچگرایی، نشان دهنده ی نقش اندیشه و اعتقاد در زندگی آدمی است.
آنها که روح مضطرب و پریشانشان در ساحل امن اعتقاد صحیح، آرامش نگرفته است و خود را قایقی بی بادبان در دریایی طوفانی می بینند، چگونه روزگار میگذرانند؟: ای کاش میتوانستیم آنان را به موجوداتی بی خاصیت و بی ضرر تشبیه کنیم ولی متاسفانه از این هم بیشتر قوس نزولی را طی میکنند.
این زندگی اسفبار، معلول آن فکر و عقیده ای است که در مغز آنان جای گرفته و آثار سوء آن در زندگی خودنمایی میکند. پس اگر بگوئیم زندگی، آئینهی اندیشه و افکار است، سخنی بجا و بحق گفتهایم و نیز اگر بخواهیم زندگی عالی و ایدهعالی داشته باشیم باید قبلا به گنجینه ی افکار و عقاید خود برسیم و آن را نخست مورد بررسی قرار دهیم.
درباره ی افرادی که زندگی را پوچ انگاشته و از تحقیق و بررسی، خودداری میکنند به این سخن امام علیه السلام توجه کنیم:
فما خلق امرء عبثا فیلهو و لا ترک سدی فیلغو
هیچکس بیهوده آفریده نشده است تا به پوچی، روزگار بگذراند و نیز بی مسئولیت و خودسر، رها نشده است تا به کارهای لغو و بیارزش بپردازد.
میزان شناخت بیهودگی و هدفداری، اندیشه و اعتقاد آدمی است و برای رسیدن به «وادی امن» ارزشهای اصیل، باید از این میزان، بهره برد.
آنها که عمری در زندان تاریک و عفن مادیات، سپری کرده و حاضر نیستند به سوی افقهای بلند اندیشه و تفکر پر کشند، باید چهرهی خود را در آئینه ی کلام گهربار امام المتقین بنگرند:
فما خلقت لیشغلنی اکل الطیبات کالبهیمه المربوطه همها علفها او المرسله شغلها تقمها تکترش من اعلافها و تلهو عما یراد بها.
انسان آفریده نشده است تا خوب بخورد و خوردن چرب و شیرین او را به خود مشغول سازد، همانند چهارپایی که او را به آغلبسته و کاه و علف جلویش ریخته باشند که تمام تلاش و هدفش همانست و یا حیوان افسار گسیخته یی که تمام وقت خود را صرف به هم زدن زباله ها برای پر کردن شکمش میکند، ولی از سرنوشت خویش بیخبر است. یعنی نمیداند برای چه پروار میشود؟ و رساتر آنکه اندیشه ای ندارد و تنها تلاش و کوشش او برای سیر کردن شکم آن هم با آن وضع فلاکتبار است.
در واقع، انسانی که به سرنوشت خود نیندیشد و سیر کردن شکم و ادارهی زندگی مادی، او را از مسایل فکری و اعتقادی بازدارد، در حکم همان چهارپا است.
کوتاه سخن آنکه، هستی شناسی و حرکت و تلاش اندیشه پیرامون خلقت و آفریدگار و ارتباط انسان با اواز مهمترین و اصلی ترین مسایل زندگی است و آدمی اگر در این وادی وارد نشود، انسانیت او زیر سوال قرار خواهد گرفت.
در دیدگاه انسانهای خودساخته، محور اندیشه و حرکت انسان، بیشتر ماندن و بیشتر از غرائز بهره بردن نیست، بلکه رشد و معراج او اساس است.
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچهی ترکیب، تختهبند تنم
ترا ز کنگرهی عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست؟(حافظ)
آیا منطق و عقل به ما اجازه میدهد که تفکر و اندیشه در پیرامون این مسایل حیاتی را کنار بگذاریم و چشم و گوش خود را بسته و نسبت به واقعیت جهان بیتفاوت و بی شناخت بمانیم؟!
انسانی که ویژگی چشمگیر او، گشودن گرهی کور مشکلات و مجهولات با سرپنجهی اندیشه و تفکر است و عظمت او در آشنایی به اسرار و باطن عالم هستی است، آیا ممکن است دربارهی اصل هستی و هدفداری آن نیندیشد و این اندیشه را در راس همه یامور قرار ندهد؟!
راستی این آسمان فیروزه فام که سپیدهمان و شامگاهان، دیدگان زیباپسند انسان را به خود جلب میکند و این زمینی که میلیونها موجود زنده را با هزاران جلوه و راز، در دامن خود جایمی دهد، ممکن است این فکر را در خاطرهها پدید نیاورد که از کیست؟ و او کیست؟
نگاهی به نهجالبلاغه بیفکنیم که امام- درود خدا بر او- چگونه به این راز بزرگ هستی اشاره میفرماید:
فانظر الی الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا اللیل و النهار… و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات، فالویل لمن انکر المقدر و جحد مدبر زعموا انهم کالنبات ما لهم زارع… و هل یکون بناء من غیر بان او جنایه من غیر جان؟
ترجمه: به خورشید و ماه و روئیدنیها و درخت، آب و سنگ و رفت و آمد شب و روز و گونه گونگی لغات و گویشها بیندیش. پس وای بر آن کس که آفریدگار را منکر شود و مدیر و مدبر عالم هستی را نپذیرد. این چه گمان باطلی است که جهان را چونان گیاه خودرویی پنداشتهاند که دست باغبان هستی بدان نرسیده است؟! چگونه قابل تصور است که بدون سازنده، ساختمانی پدید آید و یا جنایت و حادثهیی خودبخود و بدون انتساب به جنایتگر یا حادثه آفرینی شکل گیرد؟!
در جای دیگر با صراحت بیشتر میفرماید:
و لا خلق السموات و الارض و ما بینهما باطل. (ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار).
ترجمه: این چنین نیست که آفرینش آسمانها و زمین، باطل و بیحکمت باشد، این، پندار کوردلانی است که چشم خویش را از دیدن واقعیات
بستهاند، پس وای بر کافران از آتش.
اگر انسان بر مرکب اندیشه و تفکر بنشیند و جهان آفرینش و آفاق بیکران را سیر نکند، چگونه میتواند از حقایق و زیباییها با خبر شود؟ و آیا دستگاه عظیم و اسراآمیز مغز خود را تعطیل نکرده است؟!
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم
چو غلام آفتابم همه ز آفتاب گویم
و اگر توسن اندیشه، فقط در سرزمین محدود مادیت به دور خود بچرخد، به پوچی و بنبست نخواهد رسید؟!
چه زیباست سخن امام که رمز زندگی و سعادت را تفکر و اندیشه میداند.
و لو فکروا فی عظیم القدره و جسیم النعمه لرجعوا الی الطریق و خافوا عذاب الحریق… الا ینظرون الی صغیر ما خلق کیف احکم خلقه و اتقن ترکیبه و فلق له السمع و البصر و سوی له العظم و البشر…؟
ترجمه: و اگر مردم در عظمت توانایی خداوند و نعمت انبوه او بیندیشند به راه سعادت بازخواهند گشت و از عذاب سوزان بیم خواهند داشت.
چرا مردم نمیاندیشند و مخلوقات کوچک و ظریف آفرینش- مورچه- را نمیبینند و در ترازوی اندیشه، سبک و سنگین نمیکنند؟!: که چگونه دست قدرت خدا، خلقت آن را محکم و متینقرار داده و ترکیب و جنبش آن را حساب شده و دقیق ساخته و برای آن، گوش و چشم گشوده و پوست و استخوان ترتیب داده است؟در واقع راه زندگی، دورنمایی تاریک و پرسوال دارد و روندگان این راه سرنوشتساز باید قبل از هر چیز هدف و مقصد خود را مشخص کنند و مشخص کردن هدف جز از راه اندیشه در مسایل زیربنایی، پدید نخواهد آمد.