آسیه
یکی از زنان نمونه ، مومنه و صابر ، آسیه است .
وی ، کـه دختر مزاحم و همسر فرعون است ، در میان زرق و برق و تجملات زندگی می کرد ، ولی هـرگـز تـسلیم هوای نفس نگردید و با ایمانی محکم به پروردگار ، مدافعی حقیقی برای حضرت موسی (ع ) در بارگاه فرعون بود .
آسیه ، در همان دوران کودکی ، حضرت موسی (ع ) را از آب گرفت و بهتر از مادر ، از وی پرستاری کرد و هرگز اجازه نداد به حضرتش آسیبی برسد .
هنگامی که حادثه دلخراش همسر و بچه های حزبیل به وقوع پیوست ، خداوند عروج عارفانه آن زن پارسا و قهرمان را به دید آسیه گذاشت و ایمان آسیه از آن صحنه ، قوی تر شد .
وی پـس از آن مـاجـرا ، در عالمی از نیایش و رازونیاز با خدای خود بود که فرعون بر او وارد شد و ایمان مخفی آسیه بر طاغوت زمان آشکارشد .
آسـیـه در آن روز ، مـهر سکوت را شکست ، در مقابل فرعون ایستاد و با کمال قاطعیت گفت : ای فرعون ! .
تـا بـه کـی در خـواب غـفـلـت فـرو رفته ای و می خواهی بندگان خاص خداوند را در میان آتش بسوزانی ؟ ! .
نمی دانی که همسر حزبیل در چه جایگاهی واردشد ! .
فرعون گفت : مگر تو هم در مورد خدایی من شک داری ؟ .
آسیه گفت : مگر من به خدایی تو اعتقاد داشتم ؟ .
من از روزی که موسی (ع ) را از رود نیل گرفتم به پیامبری او معتقدشدم ! .
فرعون ابتدا سعی کرد او را با زبانخوش گمراه سازد ، ولی نتیجه ای نگرفت ، پس با ارعاب و تهدید وارد شد و با خشم فریادزد : ای آسیه ! .
تو را به گونه ای بکشم که هیچ کس را تا به حال آن گونه نکشته ام ! .
سـپـس مـادر آسـیه را احضار و به او گوشزد کرد : دخترت مانند آن زن آرایشگر (همسر حزبیل ) دیوانه شده است ، یا باید به پروردگار موسی کافرشود و یا دستور می دهم که او را بکشند .
مادر آسیه دخترش را به گوشه ای برد و به همراهی با فرعون ترغیب کرد .
آسیه گفت : هرگز به خدای موسی کافر نخواهم شد .
فـرعون دستورداد مردم را جمع کردند و آن گاه به دستور او آسیه را به زمین خواباندند و دست و پایش را به چهارمیخ بستند و سنگ بزرگی بر روی سینه اش قراردادند .
آسـیـه در آن حـال سخت ، اللّه ، اللّه می گفت و با خدایش مناجات پرمعنایی داشت و نجوا می کرد : رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه ونجنی من فرعون وعم له ونجنی من القوم الظالمین ، پروردگارا ! در بهشت نزد خودت خانه ای برایم بناکن ! .
و مرا از دست فرعون و عملش نجات بخش و مرا از گروه ستمکاران رهایی ده .
خداوند در این لحظه ، پرده از چشم آسیه برداشت و مقام وی را به او نشان داد .آسیه خوشحال و خندان شد .
فرعون با کمال تعجب گفت : همسرم دیوانه شده است ! .در میان این همه سختی و شکنجه می خندد ! .
آسیه گفت : به خدا سوگند ! دیوانه نشده ام ، اکنون شاهد و ناظر جایگاهی هستم که در بهشت برایم مهیا کرده اند .در همین حال ، آسیه به دیدار حق شتافت و ندای پروردگارش را لبیک گفت .
زنان نمونه - علی شیرازی
آمنه
دخـتـر وهـب بن عبدمناف ، همسر عبداللّه بن عبدالمطلب و مادر گرامی پیامبر بزرگوار اسلام (ص ) است .
وی به پاکی و عفت شهره بود .
عـبـدالـمـطـلب ، وی را به عقد فرزندش ، عبداللّه ، درآورد و ثمره ازدواج آن دو ، نوری بود که در هفدهم ماه ربیع الاول ، روز جمعه و پس از طلوع فجر ، پا به جهان هستی گذاشت .
در هنگام ولادت فرزند آمنه ، ایوان کسری شکافت و چند کنگره آن فروریخت ، آتش آتشکده فارس خـامـوش شـد ، دریـاچـه سـاوه خشک گردید ، بت های بتخانه مکه سرنگون شد ، نوری از وجود آن حـضـرت بـه سـوی آسمان بلندشد که شعاع آن فرسنگ ها راه را روشن کرد و انوشیروان وموبدان خواب وحشتناکی دیدند .
آمـنـه مـی گـویـد : چـون فـرزنـدم بـه دنیا آمد ، نور خیره کننده ای آشکارشد که شرق و غرب را روشن کرد و من در آن روشنایی قصرهای شام و بصری رادیدم .
همه این عظمت ، نشان از لیاقت و شرافت و بزرگواری آمنه دارد .
مادری که خدا او را برای به دنیاآوردن الگوی خلقت برگزیده بود .
وی در هـنـگـام بـارداری ، نـوری در خود مشاهده کرد که گویای آینده ای روشن برای محمدبن عبداللّه ر بود .
پیامبر ، پنج ساله بود که به همراه مادر راهی یثرب شد تا آرامگاه پدرش را ـکه قبل از تولد او جانبه جان آفرین تسلیم کرده بودـ زیارت کند .
آمـنه که برای اولین بار به آرزویش رسیده بود ، فرصت را غنیمت شمرد و یکماه در یثرب ماند تا در کنار قبر همسرش ، عبداللّه عقده دل بگشاید وفرزندش نیز ، به یاد پدر ، دیدگان با اشک آشنا سازد .
هنوز غم زیارت قبر پدر ، بر روح پیامبر(ص ) حکمفرما بود که در هنگامه مراجعت به مکه ، آمنه نیز در مـیـان راه ، در مـحـلـی بـه نـام ابـواء به سوی معبود شتافت و غمی بر غم های رسول خدا(ص ) افزوده شد .
زنان نمونه - علی شیرازی
آمنه بیگم
آخوند ملامحمد صالح مازندرانی ، دانشمندی نامدار است .
وی در آغاز تحصیل بسیار تهیدست بود ، تا آن جا که قادر نبود چراغی برای مطالعه خویش بخرد .
مـلاصالح به اصفهان آمد و در سایه کوشش و پشتکار زایدالوصف خود ، دروس مقدماتی را به پایان رساند .
شـور و شـوق آن محصل جوان علوم دینی ، چنان او را به کمال رسانید که توانست در حوزه درس ملا محمدتقی مجلسی (ره ) حضوریابد و در اندک زمانی ، مورد توجه خاص استادش واقع شد .
ملاصالح سنین جوانی را پشت سر می گذاشت و همچنان مجرد می زیست .
استادش ، علامه مجلسی اول ، روا نمی دید این دانشمند نابغه که از مفاخر شاگردان او بود ، مجرد باقی بماند .
روزی بـعـد از درس ، مـلاصـالـح را در خلوت به حضور طلبید و به او گفت : اگر اجازه می دهی همسری برایت انتخاب کنم تا بتوانی تشکیل خانواده دهی و از رنج مجرد زیستن آسوده شوی ؟ .
ملاصالح سر به زیر انداختو با زبان حال ، آمادگی خود را اعلام داشت .
علامه مجلسی به اندرون خانه خود رفت و دختر دانشمندش آمنه بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود ، طلبید و به وی گفت : دخترم ! .
هـمـسـری بـرایت برگزیده ام که با وجود فقر و تنگدستی ، بسیار فاضل ، دانشمند و باکمال است ، فقط این موضوع به اجازه تو بستگی دارد .
آمنه بیگم گفت : پدرجان ! .
فقر و تنگدستی ، برای مرد عیب نیست ! .
و با این بیان ، رضایت خود را برای ازدواج با داماد مستمند ، ولی دانشمند اعلام کرد .
عقد آن دو ، پس از ساعتی ، با کمال سادگی بسته شد ، عروس را آراستند و به حجله عروسی بردند .
هـنـگـامـی کـه دامـاد روی عروس را گشود و رخسار زیبای وی را دید ، خدا را شکر کرد و برای مطالعه به گوشه ای رفت .
اتـفـاقـا مساله علمی بسیار مشکلی برای ملاصالح پیش آمده بود که هرچه فکر و مطالعه می کرد ، مـوفـق به حل آن نمی شد ، عروس با کنجکاوی خاص خود پی برد که مساله چیست و در چه کتابی است ! .
داماد بدون این که تماسی با عروس حاصل کند ، فردا صبح برای تدریس از منزل خارج شد ، با رفتن داماد ، عروس برخاست و مساله را پیداکرد و آن را با شرح و بسط نوشت و لای کتاب گذاشت .
شـب دوم ، دامـاد کـتـاب را بـازکرد و آن نوشته را دید و به اوج فضل و مقام علمی همسرش آمنه پی برد، بی درنگ پیشانی بر خاک نهاد و سجده شکربه جا آورد ، به همین جهت از سر شب تا بامداد فردا مشغول عبادت و شکرگزاری بود و مقدمات عروسی تا سه روز به تاخیر افتاد ! .
چـون مـرحـوم مجلسی از ماجرا آگاهی یافت ، ملاصالح را خواست و به وی گفت : اگر این دختر مناسب شان و باب میل تو نیست ، صریحا بگو تا دختردیگری را برایت عقدکنم ؟ ! ! .
ملاصالح گفت : نه ! .
عـلت این نیست که دختر دانشمند شما ، باب میل من نباشد ، بلکه تاخیر کار فقط به ملاحظه این اسـت که خواستم شکر خدا را به مقداری که می توانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است .
مرحوم مجلسی فرمود : اقرار به عجز و ناتوانی ، خود نهایت درجه شکر بندگان است .
پـس از آن ، جریان زفاف انجام شد و خداوند بر این دو وجود محترم منت گذاشت و ذریه طیبه ای بـه آنـان داد و جـمع زیادی از عالمان ابرار و صالحان نیکوکردار از نسل این دو بزرگوار به وجود آمدند .
زنان نمونه - علی شیرازی