خواستگاری حضرت زهرا سلام الله علیها
«لَو لَمْ يُخْلَقْ عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ لِفاطِمَةَ كُفْو»ٌ;
هرگاه #على آفريده نمى شد، كسى كه لايق همسرى #فاطمه باشد وجود نداشت».
كمالات فوق العاده فاطمه (عليها السلام) از يكسو، و انتسابش به شخص پيامبر از سوى ديگر، و شرافت خانوادگى او نيز از ديگر سوى; سبب شد كه مردان زيادى از بزرگان ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) به خواستگارى او بيايند، اما همه جواب رد شنيدند.
و جالب اين كه غالباً پيامبر در پاسخ آنها مى فرمود: «اَمْرُها اِلى رَبِّها». كار فاطمه به دست پروردگار فاطمه اس! از همه عجيب تر خواستگارى «عبدالرحمن بن عوف» بود، همان مرد ثروتمندى كه مطابق راه و رسم جاهليّت، به همه چيز از دريچه مادى مى نگريست، و مهريّه سنگين را دليل بر شخصيت زن و موقعيت ممتاز شوهر مى پنداشت. او به خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: «اگر فاطمه را به همسرى من درآورى يكصد شتر كه بار همه آنها پارچه هاى گرانقيمت مصرى باشد به اضافه ده هزار دينار طلا مهريه او مى كن! ». پيامبر (صلى الله عليه وآله) از اين خواستگارى زشت و بى معنا چنان خشمگين شد كه مشتى سنگريزه برداشت و به طرف عبدالرحمن پاشيد و گفت: «تو گمان كردى من بنده پول و ثروتم كه با پول و ثروت مى خواهى بر من فخر بفروش! ». آرى، بايد در خواستگارى فاطمه الگوهاى اسلامى مشخص شود، سنّت هاى جاهليّت پايمال گردد، و معيارهاى ارزش اسلامى معلوم شود. مردم مدينه در اين گفتگوها بودند ناگهان اين صدا در همه جا پيچيد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى خواهد تنها دخترش را به همسرى علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) درآورد. علىّ بن ابى طالب دستش از مال و ثروت دنيا كوتاه بود و از معيارهاى عصر جاهلى چيزى نداشت، اما وجودش از فرق تا قدم مملو از ايمان و ارزش هاى اصيل اسلامى بود.
هنگامی که تحقيق كردند، معلوم شد رهنمون پيامبر (صلى الله عليه وآله) در اين ازدواج مبارك تاريخى، وحى آسمانى بوده است، زيرا خودش فرمود: «اَتانِي مَلَكٌ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللهَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ: اِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ فاطِمَةَ ابْنَتَكَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ اَبِي طالِب فِي الْمَلاَِ الاَْعْلى، فَزَوِّجْها مِنْهُ فِى الاَْرْضِ». فرشته اى از سوى خدا آمد و به من گفت: خداوند بر تو سلام مى فرستد و مى گويد من دخترت فاطمه را در آسمانها به همسرى علىّ بن ابى طالب درآوردم، تو نيز در زمين او را به ازدواج على درآور. هنگامى كه اميرمؤمنان على (عليه السلام) به خواستگارى فاطمه (عليها السلام) آمد، چهره مباركش از شرم گلگون شده بود. پيامبر (صلى الله عليه وآله) با مشاهده او شاد و خندان فرمود: براى چه نزد من آمدى؟ ولى اميرمؤمنان على (عليه السلام) به خاطر ابهت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نتوانست خواسته خود را مطرح كند، و لذا سكوت كرد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه از درون اميرمؤمنان على (عليه السلام) با خبر بود، چنين فرمود: «لَعَلَّكَ جِئْتَ تَخْطِبُ فاطِمَةَ؟ » شايد به خواستگارى فاطمه آمدى؟ عرض كرد: آرى، براى همين منظور آمدم. پيامبر فرمود: اى عل! قبل از تو مردان ديگرى نيز به خواستگارى فاطمه آمدند، هر گاه من با خود فاطمه اين مطلب را در ميان مى نهادم روى موافق نشان نمى داد، و اكنون بگذار تا اين سخن را نيز با خود او در ميان نهم. درست است كه اين ازدواج آسمانى است و بايد بشود، اما
شخصيت فاطمه (عليها السلام) خصوصاً، و احترام و آزادى زنان در انتخاب همسر عموماً ايجاب مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) بدون مشورت با فاطمه (عليها السلام) اقدام به اين كار نكند. هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فضايل اميرمؤمنان على (عليه السلام) را براى دخترش بازگو كرد و فرمود: من مى خواهم تو را به همسرى بهترين خلق خدا در آورم، نظر تو چيست؟ فاطمه كه غرق در شرم و حيا بود سر به زير انداخت و چيزى نگفت و سكوت كرد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) سر برداشت و اين جمله تاريخى را كه سندى است براى فقها در مورد ازدواج دختران باكره، بيان فرمود: «اَللهُ اَكْبَر! سُكُوتُها اِقْرارُها». خداوند بزرگ اس! سكوت او دليل بر اقرار اوست. و در پى اين ماجرا عقد ازدواج بوسيله پيامبر (صلى الله عليه وآله) بسته شد.