حیا
چون حضرت موسی(علیه السلام) مرد قبطی را به قتل رساند ،فرعونیان نقشه کشیدند موسی را به قتل برسانند ؛ موسی (علیه السلام) از مصر خارج شد و هشت (یا سه) روز در راه بود تا به دروازه شهر مدین رسید و سختی های بسیار کشید و برای رفع خستگی زیر درختی که چاهی کنارش بود ، آرمید . او مشاهده کرد که دو دختر برای آب کشیدن از چاه منتظرند تا چوپانان آب گیرند بعد نوبتشان شود . به آن ها فرمود : من برای شما آب می کشم ؛ و آنان از هر روز زودتر آب را به خانه آوردند . پدر این دو دختر (حضرت شعیب (علیه السلام)) پرسید : چطور امروز زودتر آب آوردید و گوسفندان را آب دادید ؟ آنان قصه ی آن جوان را نقل کردند . شعیب فرمود : نزد آن مرد بروید و او را نزد من آورید تا پاداش کارش را به وی بدهم . دختران ، نزد موسی (علیه السلام) آمدند و درخواست پدرشان را گفتند . موسی (علیه السلام) هم بی درنگ به خاطر خستگی و گرسنگی و غریب بودن ، قبول کرد . دختران به عنوانراهنما ، جلو راه می رفتند و موسی (علیه السلام) به دنبال آنان می رفت و نگاه می کرد از کجا می روند . چون هیکل و بدن آنان از پشت ، نمایان بود ، حیا و غیرت ، به او اجازه نمی داد به آنان نگاه کند ؛ پس فرمود : من جلو می روم و شما پشت سر من بیایید ؛ هرکجا دیدید اشتباه می روم ، راه را به من نشان دهید (یا سنگریزه ای جلوی پای من بیندازید تا راه را تشخیص بدهم) ؛ زیرا ما فرزندان یعقوب به پشت زنان نگاه نمی کنیم . وقتی نزد حضرت شعیب (علیه السلام) آمدند و جریان را گفتند ،شعیب نیز به خاطر پاداش کار ، نیروی جسمانی ، حیا ، پاکی و امین بودن ، دختر خود (به نام صفورا) را به ازدواج حضرت موسی (علیه السلام) درآورد .
فلسفه حجاب ( بررسی آثار و فوائد حجاب اسلامی ) - رضا سعیدی
ا