حکایتی از گلستان سعدی
. توانگر بخیل
ثروتمندی بخیل ، دارای یک پسر بیمار و رنجور بود ، خیرخواهان به او گفتند : مصلحت آن است که برای شفای پسرت ، ختم قرآن کنی ( یکبار قرآن را از آغاز ، پایان بخوانی ) با قربانی کنی ، و با ذبح گوسفند و یا شتر ، گوشت آنها را صدقه بدهی .
ثروتمند بخیل ، اندکی در فکر فرو رفت و سپس سر برداشت و گفت : ((ختم قرآن ترک شده که در دسترس ما است ، بهتر از قربانی از گله ای است که در محل دور است . ))
صاحبدلی سخن او را شنید و گفت : ((او از این رو ختم قرآن را برگزید که قرائت آن کار زبان است و زحمت و هزینه ای ندارد ، ولی زر (طلا) به جان بسته است ، و دل برداشتن از آن ، دشوار خواهد بود.))
دریغا گردن طاعت نهادن
گرش همره نبودی دست دادن
به دیناری چو خر در گل بمانند
ورالحمدی بخوانی ، صد بخوانند