بیا...
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت
که جان شیعه ز هجران به لب رسیده، بیا
ز پشت در بشنو ناله های فاطمه را
به سوز سینه آن مادر شهیده، بیا
به مادری که لبش از عطش زده تبخال
به شیر خواره ی انگشت خود مکیده، بیا
به آن لبی که بر آن چوب می زدند به طشت
به خواهری که گریبان خود دریده، بیا
کند تلاوت قرآن سر حسین به نی
ببین چگونه ز لبهاش خون چکیده، بیا
به آن سری که به دیدار دخترش آمد
به کودکی که به ویرانه آرمیده، بیا
به لاله های به خاک اوفتاده از دم تیغ
به غنچه ای که شد از ضرب تیغ چیده، بیا
به بانگ یا ابتای علی به قلزم خون
به ناله ای که حسین از جگر کشیده، بیا
بود به سینه “میثم” هزار درد نهان
گواه آن همه غم های نا شنیده، بیا
غلامرضا سازگار