امر به معروف ونهی از منکر امام حسین علیه السلام
امام که در همه حال مهربانتر از خود افراد برای خودشان است، هیچگاه از هدایت انسانها دست نمیکشد لذا رو به لشکر دشمن کرد و فرمود: ای مردم! من بدون دعوت به سوی شما نیامدهام، بلکه شما به من نامه نوشتید و اصرار کردید تا به سوی شما بیایم.
لشکر دشمن که جوابی نداشتند، از خجالت سکوت کردند.
سپس امام علیه السلام به آنها گفت: حال اگر شما پشیمان شدهاید، برمیبرگردیم.
حرّ که فرماندهی یکی از لشکرهای دشمن را به عهده داشت در جواب امام گفت: من نمیتوانم بگذارم که شما برگردید بلکه میبایست با ما به کوفه، نزد ابنزیاد بیایید.
امامعلیه السلام از گفتار حرّ ناراحت شد و گفت: مادرت در عزایت اشک بریزد، از ما چه میخواهی؟ حرّ در جواب گفت: اگر هر کس دیگری بود جوابش را میدادم ولی چه کنم که مادر تو فاطمه «سلاماللَّه» است.
حرّ که محبّت اهل بیت علیهم السلام را در دل داشت و حقانیت آنها را دریافته بود بالاخره توبه نمود و در این جریان سربلند بیرون آمد و شبانه به امام پیوست.
روز هفتم محرم عُمر سعد با چهار هزار نفر به کربلا رسید و به دستور ابن زیاد آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بست. یکی از یاران امام حسین علیه السلام از امام اجازه گرفت و به نزد عُمرسعد رفت تا او را موعظه کند ولی سخنانش در او اثر نکرد و برگشت. امام دوباره آنان را نصیحت کرد امّا اثری نبخشید پس در آخر فرمود: «چه کنم که لقمههای حرامی که خوردهاید و گوشت و پوستتان ازآن روییده نمیگذارد تا شما حرف حقّ را درک کنید». امام علیه السلام با این سخن به همه فهماند که لقمه حرام تا چه حدّ بر انسان اثر دارد که نمیگذارد حتّی حرف بهترین بنده خدا را درک کند.
امام حسین علیه السلام - جمعی از نویسندگان