چگونگی تأثیر حرامخواری در کلام امام حسینعلیه السلام
وقتی در روز عاشورا، امام حسینعلیه السلام از هر سو در محاصره لشکریان کوفه قرار گرفت، از میان جمع اصحاب خود خارج شد و از دشمنان خواست سکوت کنند و به سخنانش گوش فرا دهند. اما آنان از سکوت خودداری کردند. با وجود این، حضرت سخنانی را ایراد فرمود که دربر دارنده سه نکته بود:
الف) هدف من جز هدایت نمیباشد، پس هر کس نافرمانی کند، هلاک خواهد شد:
«ویلکم ما علیکمأن تنصتوا إلی فاستمعوا قولی، وإنّما أدعوکم إلی سبیل الرشاد، فمن أطاعنی کان من المرشدین ومن عصانی کان من المهلکین»؛ وای بر شما که سکوت نمیکنید تا سخنم را بشنوید! من شما را به راه رشد و توفیق دعوت میکنم. پس هرکس مرا اطاعت کند، از هدایت یافتگان خواهد بود و هرکس نافرمانی مرا کند، از هلاک شدگان خواهد بود.
ب) همه شما در برابر فرمان من عصیانگرید و گوش شنوا ندارید:
«وکلّکم عاصٍ لأمری غیر مستمعٍ لقولی»؛ همه شما (به علّت مخالفت با من) گناه کارید و گوش شنوایی برای سخنان من ندارید.
ج) علّت این قساوت قلب، طغیان و سقوط دو چیز است:
«قد انخزلت عطیاتکم من الحرام، وملئت بطونکم من الحرام، فطبع علی قلوبکم، ویلکم ألا تنصتون؟! ألا تسمعون؟!»(116)؛ بخششهای بنی امیه شما را سقوط داده و شکمهای شما را از حرام پر کرده و در نتیجه بر دلهای شما مهر زده (و سخن حق در دل شما نفوذ نمیکند). وای بر شما! آیا ساکت نمیشوید؟! آیا گوش فرا نمیدهید؟!
امام حسینعلیه السلام در پایان این سخنان، دو چیز را عامل قساوت قلب آن مردم میشمرد:
الف) عطایا و بخششهای حرام حکومت آنان را فریفته کرده و در نتیجه دچار خذلان شدهاند.
ب) غذای ناپاک و حرام قلب و درون آنان را فاسد کرده است که زمینه پذیرش سخن حق و موعظه را از دست دادهاند.
طبیعی است که هر گناهی اگر با توبه جبران نشود، موجب انحراف و کجیهای بیشتر میشود؛ ولی در میان همه گناهان، تغذیه از حرام، بیش از هر گناه دیگر در گمراهی فکری و انحراف از حق نقش دارد و افزون بر آثار اخروی، آثاریوضعی نیز بر روح و جان انسان باقی میگذارد. از اینجاست که میبینیم در اسلام دستور داده شده است که این اصل، نه تنها در افراد مکلف، بلکه در تغذیه کودکان و مادران آنان در دوران حاملگی و شیردادن دقیقاً مراعات شود.
از این رو، امامعلیه السلام در بخش سوم عباراتی که نقل شد، فرمود: «وملئت بطونکم من الحرام فطبع اللَّه علی قلوبکم». در سالهای پیش از این برای شکست دادن امام علیعلیه السلام و به انزوا کشیدن امام حسن مجتبیعلیه السلام از صحنه سیاست و خلافت، پولهای فراوانی از سوی معاویه، به نام تحفه و هدیه به مردم کوفه اعطا شده و شکمهای آنان از این غذاهای حرام انباشته گردیده بود که در اثر غذاهای حرام، قلبهای آنان سیاه و چشمهای حقبینشان کور وگوشهایشان از شنیدن سخنحق کر شده بود.
حکمت های جاوید ( چهارده موضوع تبلیغی از سخنان امام حسین علیه السلام ) - محمد حسین فهیم نیا
اثر تغذیه حرام در انحراف از حق
«وَتَری کَثِیراً مِنْهُمْ یسارِعُونَ فِی الاِثْمِ وَالعُدْوانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یعْمَلُونَ»؛ میبینی بسیاری از ایشان را که سرعت میگیرند در گناه و دشمنی و خوردن آنان مال حرام را، جدّاً که بدکاری میکنند.
السحت: حرام، ناروا، کسب و کار پلید و ننگ آور و حرام.
خداوند متعال در این آیه یکی از صفات یهودیان را خوردن مال حرام بیان میکند. پس غیر از تحصیل گناه و ستمکاری، به حرامخواری هم عادت داشتند.
گفته شده است: «اثم» گناهی است که ضرر آن فقط به انجام دهنده آن برسد و «عدوان» گناهی است که ضررش به دیگران برسد.
«اکل سحت» که در آیه شریفه آمده است، از گناهان کبیره و به معنای خوردن مال حرام است. منظور از خوردن مال حرام، هر نوع تصرّفی است. انواع مالهای حرام مانند رشوه، پول حاصل از فروختن شراب و ربا، از موارد خوردن سحت حساب میشوند.
خوراکی که انسان میخورد، به منزله بذری است که در زمین کاشته میشود. اگر آن غذا حلال باشد، در روح صفا و رقّت ایجاد میکند و از وجودش خیر تراوش میکند و اگر حرام باشد، قساوت قلبپیدا شود.
غیر از آیه بالا که حرامخواری را از عادتهای یهود بیان میکند، خداوند در سوره بقره نیز درباره صفات آنان میفرماید:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِن بَعْدِ ذلِکَ فَهِی کَالحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً…»
اوایل سوره بقره، برای یهود دست کم پانزده خصلت بد را ذکر فرموده است که یکی از آنها این است که میفرماید: «شما یهود قلبتان قساوت گرفته، بلکه سختی و قساوت آن از سنگ سختتر و نفوذ ناپذیرتر است».
با توجّه به این دو آیه، ممکن است بتوان گفت: خوردن مال حرام توسط آنان در قساوت قلب ایشان تأثیر بسزایی داشته است.
امروز نیز شرکتهای مالی صهیونیستی، که به غولهای اقتصادی تبدیل شدهاند، هر کدام به نوعی خون ملّتها را میمکند و در سراسر دنیا به چپاول مشغولند. اسرائیل در نیم قرن گذشته با سرمایههای غصب شده، شکل گرفته و روز به روز بر قدرت خود افزوده است تا اینکه امروز به صورت قدرتی بلامنازع در این منطقه حسّاس آسیا درآمده است و هر روز بر دامنه جنایات و قساوتهای خود میافزاید. در نتیجه با گذشت زمان، نسل آنان جنایتپیشه گشتهاند.
امام صادقعلیه السلام میفرماید:
«کسب الحرام یبین فی الذرّیة» آثار کسب حرام، در فرزندان آدمی مشهود است.
حکمت های جاوید ( چهارده موضوع تبلیغی از سخنان امام حسین علیه السلام ) - محمد حسین فهیم نیا
سرانجام جهل
امام نهم، امام جواد(علیه السلام) می فرماید:
مَنْ عَمِلَ عَلی غَیْرِ عِلْم أَفْسَدَ أَکْثَرَ مِمّا یُصْلِحُ(1)
آن کس که بدون علم و آگاهی عمل کند، بیش از آنچه اصلاح می کند فساد خواهد کرد.
شرح کوتاه
زیان جهل و نادانی تنها به این قسمت محدود نمی شود که انسان به ارزش های واقعی زندگی و حیات نمی رسد، بلکه فساد و تبهکاری ناشی از ندانم کاری ها خطر بزرگتری است که در انتظار عاملان بدون علم است.
در این موقع است که شخص نادان می خواهد به فرزند خود نیکی کند، او را به بدبختی می کشاند، می خواهد به اسلام خدمت کند آبروی دین و مذهب را می برد، می خواهد صلح و صفا در میان مردم ایجاد کند، دامن به آتش اختلاف و نفاق می زند، خلاصه خرابکاری و فساد او در هر زمینه بیش از اصلاح خواهد بود.
1. منتهی الامال.
یکصد و پنجاه درس زندگی - آیت الله ناصرمکارم شیرازی
داستانی بینهایت شگفت!
حاج محمدکاظم هزارچربی نقل میکند: «من در مجلس درس استاد اکمل آیةالله وحید بهبهانی که در مسجد پایین صحن مقدس کربلای معلی تشکیل میشد حاضر بودم. پس از پایان درس زائر غریبی که لباس اهالی آذربایجان را به تن داشت داخل مسجد شد و سلام کرد و دست استاد را بوسید.»آنگاه دستمال بستهای را در مقابل استاد گذارد و گفت:«این را به مخارجی که میخواهید مصرف کنید.»مرحوم بهبهانی دستمال بسته را باز کرد. در میان آن جواهرات و زیورآلات زنانه بود. آنگاه فرمود:«شما کیستید و داستان این زیورآلات چیست؟»او گفت: «من قصهی عجیبی دارم. من مدتی به شیروان و دربند که از بلاد روسیه است سفر میکردم و در آنجا مشغول تجارت بودم و مردی صاحب ثروت بودم. در یکی از روزها چشمم به دختریزیبارو و صاحب جمال افتاد به گونهای که [ صفحه 99] عشق او در سراسر وجودم نفوذ کرد و نتوانستم فکر او را لحظهای از خاطرم بیرون کنم. پس نزد کسان آن دختر که از اعیان و ثروتمندان مسیحیان بودند رفتم و رسما از دخترشان خواستگاری کردم.»پدر و مادر دختر گفتند: «در تو هیچ عیب و نقصی نیست مگر اینکه به مذهب نصاری داخل نیستی و ما دختر به غیر مسیحی نمیدهیم. اگر به دین ما داخل شوی دختر را به تو تزویج میکنیم.»پس من مهموم و غمناک از نزد آنان بیرون آمدم، چرا که آنان امر را معلق کرده بودند بر عملی که پذیرفتن آن از ناحیهی من محال بود.چند روز گذشت و روز به روز محبت و عشق من به آن دختر زیادتر میشد تا آنجا که کار به جایی رسید که دست از تجارت و شغل خویش برداشتم و مانند دیوانگان گشتم و نزدیک بود که هلاک شوم.عاقبت با خود گفتم: «چارهای نیست! اکنون میروم و به ظاهر دست از اسلام برمیدارم و به صورت مسیحی میشوم.»صبحگاه از خواب برخاستم سریعا نزد کسان آن دختر رفتم و گفتم: «حاضرم که از اسلام بیزاری و برائت جویم و داخل در دین عیسی مسیح شوم.»آنان نیز پس از گرفتن گواه پذیرفتند و دختر را به من [ صفحه 100] تزویج کردند.چون مدتی گذشت از این عمل ننگین پشیمان شدم و خود را سرزنش میکردم ولی نه روی بازگشت به سوی وطن داشتم و نه طاقت عمل به وظایف نصرانیت داشتم و از عمل به شرایع اسلام چیزی در من یافت نمیشد به غیر ازگریستن بر مصائب حضرت سیدالشهداء علیه السلام، چرا که در آن لحظات حساس محبتم به آن حضرت افزون گشته بود و تفکراتم پیرامون مصائب آن حضرت بیشتر شده بود و گریهام برای آن حضرت افزون.همسرم از مشاهدهی این حالت از من تعجب میکرد چرا که هیچ علتی برای گریههایم نمیدید و روز به روز بر حیرتش اضافه میشد ولی من علت گریهام را برای او نمیگفتم.عاقبت پس از اصرارهای فراوان همسرم با توکل بر خدا حقیقت حال را به او گفتم که من به مذهب اسلام باقی هستم، هر چند به شرایع آن عمل نمیکنم و گریههای من در مصائب حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است.همین که همسرم نام «حسین علیه السلام» را شنید منقلب گشت. پس از مدتی گفتگو با من نور حقیقت در دلش ظاهر شد و به شریعت اسلام داخل گشت و او نیز با من در گریه و ناله و اقامهی عزا بر آن حضرت همراه شد.یک روز به او گفتم: «اگر حاضر باشی مخفیانه از این شهر به سوی کربلا میرویم و علنا در کنار ضریح آن حضرت، اسلام خود را اظهار میکنیم.»همسرم از صمیم قلب با من موافقت نمود. پس شروع کردیم به تهیهی لوازم سفر، اما هنوز قدری نگذشته بود که همسرم بیمار شد و به سبب همان بیماری مدتی بعد درگذشت.پس اقارب و خویشان او جمع شدند و او را به طریقهی نصارا دفن نمودند و به اقتضای مذهبشان جمیع زیورآلات و جواهراتش را با او دفن کردند.هنگامی که به خانه بازگشتم و جای خالی او را دیدم حزن و غم من زیاد شدو با خود گفتم: «امشب، مخفیانه قبر او را میشکافم و جسد او را بیرون میآورم و در اولین فرصت به سوی نزدیکترین شهر مسلمانان میبرم و در آنجا دفن میکنم.»چون شب فرارسید و قبرش را نبش کردم با کمال تعجب دیدم که مردی با سبیلهای کلفت و بلند و ریش تراشیده در قبر همسرم مدفون است و خبری از همسرم در میان قبر نیست.از مشاهدهی این قضیهی عجیب و شگفت عقل از سرم پرید و در تفکری عمیق فرورفتم به گونهای که در همان حال، خواب مرا ربود.در عالم خواب دیدم که کسی میگوید:«ای مرد دل خوش دار و شادمان باش که همسرت را ملائکه حمل نمودند و به سوی کربلا بردند و در حرم حسینی در طرف پایین پای آن حضرت نزدیک مناره کاشی دفن [ صفحه 102] نمودند و این جسد که میبینی، جثهی فلان مرد عشار و رباخوار است که امروز او را در حرم حضرت سیدالشهدا دفن کرده بودند و ملائکه جای او را با همسرت معاوضه نمودند و زحمت حمل و نقل جنازه را از تو برداشتند.»من خوشحال و شادمان از خواب برخاستم و فورا عازم کربلای معلی شدم و خداوند به من توفیق کرامت فرمود که به زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشرف شوم. سپس از خادمان حرم مقدس سؤال کردم که در فلان روز - همان روز که عیالم را دفن کرده بودند نام بردم - در پای منارهی کاشی سبز رنگ چه کسی را دفن کردند؟گفتند که فلان مرد رباخوار را در آن موضع به خاک سپردهاند.من قضیهی خویش را برای آنها نقل کردم. پس برایکشف حقیقت حال، آن قبر را شکافتند و من جهت معلوم شدن مطلب داخل قبر شدم و دیدم که همسرم در میان لحد خوابیده به همان صورتی که در ولایت خودش او را به خاک سپرده بودند!پس زیورآلات و جواهراتش را از میان قبر برداشتم و اکنون به حضور شما آمدهام تا تقدیم نمایم.»مرحوم وحید بهبهانی (ره) نیز دستور دادند تا آنها را میان فقرا و مستحقان تقسیم کنند.
کرامات و مقامات عرفانی امام حسین ( علیه السلام ) - علی حسینی قمی
پاکیزه باش
پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) فرمود:
أَفْوَاهُکُمْ مِنْ طُرُقِ رَبِّکُمْ فَأَحَبُّها إلی الله أَطْیَبُها رِیحْاً فَطَیَّبُوها بِما قَدَرْتُمْ عَلَیْهِ(1)
دهان شما یکی از راه های خداست، محبوب ترین دهان در پیشگاه خدا آن است که از همه خوشبوتر باشد، پس تا می توانید دهان خود را خوشبو نگاهدارید.
شرح کوتاه
این حدیث که در آداب مسواک کردن در کتاب وسایل الشیعه نقل شده ظاهری دارد و باطنی: ظاهر آن این است که انسان با دهان خود ذکر خدا می گوید، آیات خدا می خواند و نیایش به درگاه او می کند بنابر این باید آن را پاک و خوشبو نگاهدارد.
و باطن آن ایناست که دهان یکی از راه های پیوند با طرق الهی و بندگان اوست، هر قدر با گفتار خوب و پاکیزه و سخنان محبّت آمیز خوشبو گردد و از زشت گویی و دشنام و ناسزا و دروغ و خشونت بر کنار باشد در پیشگاه خدا محبوب تر است.
1. وسایل الشیعه، جلد 1، صفحه 358.
یکصد و پنجاه درس زندگی - آیت الله ناصرمکارم شیرازی