اسلام جهانگیر می شود
پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می فرماید:
لا یَبْقَی عَلَی ظَهْرِ الأَرْضِ بَیْتُ مَدَر وَلا وَبر إِلاَّ أَدْخَلَهُ اللهُ کَلِمَةَ الأسْلامِ(1)
در روی زمین خانه ای نمی ماند، حتی خانه های گلین و خیمه های پشیمن، مگر آن که خداوند آیین اسلام را در آن وارد می کند.
شرح کوتاه
روز به روز این حقیقت آشکارتر می شود که جهان بر سر دو راهی است، یا اسلام را می پذیرد و یا هیچ دینی را نمی خواهد نخواهد پذیرفت، از آن جا که لادینی برخلاف سرشت آدمی است سرانجام به سوی اسلام جلب می گردد; و هم اکنون موجی از توجه بهاسلام نقاط مختلفی از جهان را فرا گرفته است.
اما تکامل این موضوع به هنگام ظهور حضرت مهدی ارواحنا له الفداء خواهد بود; در آن روز شرک و بت پرستی از دنیا برچیده می شود و حکومت اسلام سراسر روی زمین را خواهد گرفت، آنچه که پیامبر(صلی الله علیه وآله) در حدیث بالا بشارت داده است.
1. مجمع البیان، تفسیر سوره توبه.
یکصد و پنجاه درس زندگی - آیت الله ناصرمکارم شیرازی
چگونه فرزندانمان را با شخصیت تربیت کنیم؟
اگر بَرآنید تا فرزندی پاک، مؤمن، متشخّص، و متخلّق به اخلاق حسنه داشته باشید، سعی کنید به فرزندانتان “مسئولیت” بدهید، و بعد، از آنان مسئولیت بخواهید، و بدانید که این کار، کودکان را متشخّص بار می آورد.
و احساس می کنند، که بقدری مهم و ارزشمند هستند، که به آنان مسئولیت واگذار می گردد.
کودکان باید احساس “شخصیت” کنند، کسی که احساس شخصیت می کند با شدتِ تمام، خود را کنترل می کند، و سعی می کند کاری نکند که شخصیت او آسیب بییند، و یا لکه دار شود.
وقتی که کودکان، احساس شخصیت نکنند، کم کم بی عار می شوند؛ یعنی “بی تفاوت” می گردند، چه از آنان تعریف کنید یا سرزنش نمایید، در هر دو حالت، بی تفاوت خواهند بود، و بدون هیچ عکس العمل.
حضرت آیت الله حائری شیرازی
برگ سبز امام رضا علیه السلام
شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت: آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى از صحن ها برگ سبز می داد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند: آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو….
رضایت به آنچه خدا صلاح دانسته است
سعدي در حکايتي شنيدني ميگويد:
«روزي حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد که از شدت تهيدستي، برهنه، روي ريگ بيابان خوابيده است. چون فقير، موسي عليه السلام را ديد، به او گفت:
«اي موسي! دعا کن که خداوند متعال، مرا از رزقش بهرهمند گرداند که از بي طاقتي به جان آمدم.
موسي عليه السلام در حق او دعا کرد و رفت. (و بدين گونه حال آن مرد از نظر مادي به بهبودي گراييد).
پس از چند روز، موسي عليه السلام از همان مسير باز ميگشت که ديد همان فقير را دستگير کردهاند و جمعيتي بسيار بر گِردش اجتماع نمودهاند.
پرسيد: چه حادثهاي رخ داده است؟ گفتند: اين مرد، شراب خورده و عربده کشيده و شخصي را کشته است. اکنون او را دستگير کرده اند، تا قصاص نمايند.
موسي عليهالسلام چون چنين ديد، از دعايي که در حق او کرده بود، استغفار کرد (و دانست که تهيدستي به صلاح وي بوده است)
گربه مسکين اگر پر داشتي / تخم گنجشک از جهان برداشتي
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتي / نسل آدم از زمين برداشتي
داستانی عجیب و بسیار شنیدنی
مأمون رقى مى گويد:
من در محضر امام صادق علیه السلام در خانه اش نشسته بودم. ناگاه سهل بن حسن خراسانى وارد شد و بر حضرت سلام كرد و عرض كرد:
اى پسر رسول خدا! رأفت و رحمت از آن شماست و شما خانواده امامت هستيد. چرا از حق خود دفاع نمى كنيد؟ و حال آنكه يكصد هزار نفر شمشيرزن در اختيار داريد؟
حضرت فرمود: اى مرد خراسانى بنشين! آنگاه به كنيزش دستور داد تنور را روشن كند. تنور كه كاملاً داغ شد،
حضرت فرمود: اى خراسانى! بلند شو و داخل تنور بنشين! خراسانى عرض كرد: اى سيّد من! اى پسر رسول خدا! مرا با آتش عذاب نكن!
در همين لحظه هارون مكى از راه رسيد.
حضرت به او فرمود: كفشها را كنار بگذار، برو داخل تنور! هارون بلافاصله داخل تنور رفت. بعد از مدتى ديدم مكى چهارزانو داخل تنور نشسته….
حضرت به مرد خراسانى فرمود:
«كَم تَجِدُ بِخُراسان مِثْلَ هذا؛ چند نفر مثل اين در خراسان مييابي؟»
عرض كردم: يك نفر هم پيدا نمى شود. حضرت فرمود: بله، يك نفر هم پيدا نمى شود.
آنگاه فرمود: «اَمَّا أَنْا لا نَخْرُجُ فِى زَمانٍ لا نَجِدُ فِيهِ خَمْسَةً مُعاضِدِينَ لَنا نَحْنُ اَعْلَمُ بِالْوَقْتِ؛(1) ما قيام نمى كنيم در زمانى كه پنج نفر كمك كار نمييابيم. ما با زمان آشناتريم.»
آیا ما برای یاری امام زمانمان آماده ایم؟؟؟
بحار الانوار، ج 47، ص 123 - 124