دعاهای قرآنی
بندگی، تنها در برابر خداوند رواست نه دیگران
إیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ
(خدایا) تنها ترا می پرستیم و تنها از تو یاری می جوئیم. (سوره حمد، آیه 5)
پیامها
1- ابتدا باید بندگی خدا کرد، آنگاه از او حاجت خواست.
2- بندگی، تنها در برابر خداوند رواست نه دیگران.
3- گر چه عبادت از ماست، ولی در عبادت کردن نیز نیازمند کمک او هستیم.
4- «إِیاک نَعْبُدُ وَ إِیاک نَسْتَعِینُ» یعنی نه جبر است و نه تفویض. چون می گوییم:
«نَعْبُدُ» پس دارای اختیار هستیم و نه مجبور. وچون می گوییم: «نَسْتَعِینُ» پس نیاز به او داریم و امور به ما تفویض نشده است.
5- شناخت خداوند و صفات او، مقدمّه دست یابی به توحید و یکتاپرستی است.
6- از آداب دعا و پرستش این است که انسان خودرا مطرح نکند و خود را در حضور خداوند احساس کند.
7- توجّه به معاد، یکی از انگیزه های عبادت است.
منبع: تفسیر نور ج 1 صفحه 31
چرا اميرالمؤمنين(ع) بعد از رحلت پیامبر و تشکیل ثقیفه سکوت کرد؟
اميرالمؤمنين(ع) سياست سكوت اعتراضآميز و در عين حال توأم با همكارى حساب شده با خلفا را به عنوان بهترين راه نجات امت اسلامى از هلاكت و گمراهى برگزيد. دليل اين امر را در موارد زير می توان يافت:
مردم به دليل تعصبات قومى حاضر نبودند بار ديگر فردى از بنى هاشم حاكميت را به دست گيرد.
برخى از مردم از ايشان كينهاى عميق به دل داشتند.روى شخص امام على(ع) حساسيت خاصى داشتند؛ چراكه آن حضرت در خلال جنگهاى صدر اسلام، بسيارى از سران قريش را به هلاكت رسانده بود.
رقباى امام على(ع) در امر خلافت، به هيچ قيمتى حاضر به چشم پوشى از مسند خلافت نبودند و اگر حضرت مخالفت علنى می كرد، آنها قبايل حامى خود را عليه بنى هاشم بسيج كرده، جنگ قبيلگى تمام عياري شروع می شد و وحدت و انسجام امت پيامبر(ص) در همان روزهاى نخست از دست می رفت و هستهٔ مركزى نظام اسلامى به شدت تضعيف می شد.
اعتراض امام على(ع)، به عنوان تلاشى براى به دست آوردن قدرت و منفعت، فردى تلقى می شد؛ زيرا جامعهٔ كوتهنظر و آلوده به تعصبات جاهلى آن روز، نمی توانست به نيت پاك اميرمؤمنان(ع) ايمان پيدا كند؛ لذا زمينهٔ مناسبى براى معارضين حضرت فراهم می آمد تا ايشان را به خودكامگى و رياستطلبى متهم سازند و بگويند: على(ع) خواستهٔ خويش را بر رأى و تصميم امت مقدم می دارد و مستبدانه عمل می كند!
تاريخ الامم و الملوك، ج2، ص578
هیچ گناهی را کوچک نشمر!
امام حسن عسکری(علیه السلام) می فرماید:
مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی لا یُغْفَرُ:لیتنی لا اُؤاخَذُ إِلاَّ بِهَذا!(1)
از گناهانی که بخشوده نخواهد شد، آن است که انسان بگوید: «ای کاش گناه من همین باشد»
شرح کوتاه
گناهان کوچک بر اثر چند چیز گناه بزرگ می شوند، از جمله کوچک شمردن و بی اهمیّت دانستن آنهاست، که یکی از وساوس خطِناک شیطانی می باشد.
گناهانی که انسان از آنها وحشت دارد و آنها را بزرگ می شمرد آن قدر خطرناک نیستند زیرا همواره مراقب است که دامن او را نگیرند، اما به هنگامی که آن را کوچک شمرده و وحشت او زایل گشت به آسانی در مسیر آن قرار می گیرد، و چه بسا تکرار مکرر آن که خود یکی دیگر از عوامل تبدیل گناهان صغیره به کبیره است، برای همیشه او را از سعادت و خوشبختی دور می سازد، از این گذشته، گناه هرچه باشد. از یک نظر، بزرگ است زیرا شکستن حریم قانون خداوند بزرگ می باشد.
1. تحف العقول، صفحه 366.
یکصد و پنجاه درس زندگی - آیت الله ناصرمکارم شیرازی
وای بر غیبتکنندگان
از سوى خدا به موسى وحى شد:
هر غيبت كننده اى كه با توبه از دنيا برود، آخرين كسى است كه به بهشت وارد مى شود
هر غيبت كننده اى كه بر آن اصرار داشته باشد (غیبت کردن عادت او شده باشد) و با اين حال از دنيا برود و توبه نكند، اوّلين كسى است كه داخل دوزخ مى گردد.
و أَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى علیه السلام:
مَنْ مَاتَ تَائِباً عَنِ الْغِيبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَيْهَا فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النَّار
إرشاد القلوب إلى الصواب جلد1صفحه 116
جالب اینجاست که اگر غیبت کننده توبه کند و خدا هم او را ببخشد باز ننگ غیبت کردن کاملا از بین نمیرود و او از جمله کسانی است که آخرین نفر وارد بهشت میشوند،
پس به امید اینکه بهش میگیم رضایتش رو میگیریم!
یا غیبتش نیست صفتشه!
یا جلو روشم میگم!
یا میخواست نکنه!
یا…
غیبت نکنید که اینها همه بهانه است و خدا قبول نمیکند و اگر روزی توبه کنید باز صحرای قیامت معطلید تا جزو آخرین افراد وارد بهشت شوید.
پس با آبروی مومن بازی نکنید…
باغ خدا، دست خدا، چوب خدا
مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت تکان میداد و بر زمین میریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را میکنی؟
دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است.
چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت میکنی؟
صاحب باغ به غلامش گفت: آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم.
آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او میزد.
دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا میزنی؟ مرا میکشی.
صاحب باغ گفت : این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت خدا میزند. من ارادهای ندارم کار، کار خداست.
دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست میگویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار.