آهن و آهن ربا
آهن ربا، ذره آهن را هر کجا که باشد، به سمت خود می کشد. اگر یک مقدار پنبه را از کنار یک آهن ربا عبور دهید، آهن ربا کششی نسبت به پنبه ندارد، اما اگر مقداری خرده آهن را درون پنبه قرار دهیم، در این حالت پنبه به سمت آهن ربا کشیده شده و جذب آن می شود. در این جا خود پنبه جذب نمی شود، بلکه براده های آهنی که با خود آهن ربا هم جنس هستند، به سمت آن کشیده می شوند.
معصیت ها مثل آهن ربا و لقمه حرام مانند ذرات آهن است، وقتی که انسان در وجودش لقمه حرام نباشد، می تواند از کنار معصیت ها عبور کند و خود را نگه دارد. اما وقتی که لقمه حرامی را خورد، از کنار معصیت که می گذرد مجذوب آن می شود، این خاصیت درونی نان و لقمه حرام است. اما لقمه صد درصد حلال که انسان کار صحیح درستی را انجام داده است و اجرت طیّب و صحیح و طاهری را در مقابل آن به انسان داده اند- که البته این کم پیدا می شود- وقتی که این لقمه را انسان مصرف می کند، از کنار عبادات که می گذرد، عبادات او را جذب می کنند، از کنار امامزاده که می گذرد، به زیارت آن میل و گرایش پیدا می کند. میل و گرایش به مسجد و روضه و تربت شهدا پیدا می کند و این جزء خاصیت و ذات لقمه ای است که از همه جهت حلال باشد. هنگامی که انسان آن را مصرف می کند در انسان نوری را ایجاد می کند.
همه طاعات و عبادات، جذابیت و گیرایی دارند ولی همه آنها با لقمه حلال سنخیت دارند، نه تنها با لقمه حلال، بلکه با مسکن و لباس حلال و امثال اینها. در محلی که از راه حلال به دست آورده اید، موقع نماز که فرا می رسد، نسبت به نماز شوق و رغبت پیدا می کنید، اما اگر از راه حرام به دست بیاید، وقتی که در آن محل غیبت انجام شود، نسبت به غیبت میل پیدا می کنید و قوه جلوگیری کم می شود. حلال و حرام وقتی مخلوط شود، طاعات و معصیت هم با هم مخلوط می شود.
داستانک
ذرْنىِ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا-وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا - وَ بَنِينَ شهُُودًا - وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا - ثمَُّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ
مرا با كسى كه او را خود به تنهايى آفريده ام واگذار! - همان كسى كه براى او مال گستردهاى قرار دادم - و فرزندانى كه همواره نزد او (و در خدمت او) هستند، - و وسايل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم! - باز هم طمع دارد كه بر او بيفزايم! (سوره مدثر – آيه ي 11 تا 15)
داستانك :
روزی پادشاهی بود در یک کشور ثروتمند و بزرگ اما پادشاه خوشحال نبود. روزی که از آشپزخانه دربار می گذشت دید که آشپز خوشحال و خندان است از او در مورد علت شادیش پرسید او گفت: چرا خوشحال نباشم خانه دارم زنی خوب دارم و از فرزندانم هم راضی ام چرا خوشحال نباشم .
پادشاه موضوع را به وزیر گفت و علت را از او جویا شد. وزیر گفت چون او وارد گروه 99 نشده است.
پادشاه به وزیر گفت گروه 99 چیست؟ گفت گروه 99 سکه. پس قرار شد که 99 سکه در کیسه ای در کنار خانه آشپز بگذارند. آشپز کیسه را برداشت و با دیدن سکه ها خوشحال شده آنرا شمرد 99 تا بود دوباره شمرد باز هم 99 سکه خیلی ناراحت شد سروصدا براه انداخت تا آن سکه دیگر را پیدا کند ولی خبری نبود.
از فردا تصمیم گرفت تا بیشتر کارکند تا آن سکه باقیمانده را بدست آورد شب ها تا دیر وقت کار می کرد و خسته به خانه می آمد و صبح بخاطر اینکه دیر از خواب بیدار شده بود با همه دعوا می کرد.
وزیر به پادشاه گفت: آری حال او هم وارد گروه 99 شده. افرادی که پول به اندازه کافی دارند اما بخاطر حرص و طمع به خود و زندگیشان سخت می گیرند.
اين داستان مانند انسانهايي است كه چند ماه پيش يك سكه خريده بودند و حالا كه سكه گران شده مي گويند ؛ كاش دوتا خريده بوديم . و آنكه 2 تا خريده مي گويد كاش 3 تا …
پاسخ بهتر در مقابل بخشش
انس بن مالك گوید:
«یكی از كنیزان امام_حسن_مجتبی (ع) شاخهی گلی را به آن حضرت اهدا كرد.امام (ع) آن گل را گرفت و به او فرمود:
«تو را در راه خدا آزاد كردم.»
من به حضرت گفتم:
«ای پسر رسول خدا ! آیا به راستی به خاطر اهدای یك شاخه گلِ ناچیز، او را آزاد كردید؟
امام (ع) فرمود:
«كَمالُ الْجُودِ بَذْلُ الْمَوْجودِ»
“نهایت بخشش آن است كه تمام موجودی (دارایی و هستی) خود را ببخشی”و آن كنیز از مال دنیا جز آن شاخهی گل را نداشت.
خداوند در قرآنش فرموده:
«وَ إذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیّوا بِأحْسَنَ مِنْها اَوْ رُدُّوها.»
(سوره نساء، آیه ۸۶)
“هر گاه كسی به شما تحیّت گوید او را همان گونه و بلكه بهتر پاسخ دهید.”پاسخ بهترِ بخشش او، همان آزاد كردنش بود.»
مناقب آل ابیطالب،ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸
مبارزات امام حسن عليه السلام پيش از دوران امامت
امام حسن عليه السلام فردى بسيار شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازى دريغ نمى ورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود. امام حسن عليه السلام در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مؤمنان عليه السلام در خط مقدم جبهه مى جنگيد و از ياوران دلاور و شجاع حضرت على عليه السلام سبقت مى گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى كرد.
پيش از شروع جنگ نهروان نيز، به دستور پدر، و به همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران اميرمؤمنان عليه السلام وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.
او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز ابو موسى اشعرى يكى از سران حكومت غاسب قبلى بر سر كار بود و با حكومت عادلانه اميرالمؤمنين عليه السلام مخالفت نموده و از پشتبانى مردم در مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مى كرد، با اين حال امام حسن عليه السلام توانست با وجود كارشكنى هاى ابوموسى و همدستانش، بيش از نه هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ بفرستد.
همچنين امام حسن عليه السلام در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش اميرمؤمنان عليه السلام براى جنگ با سپاه معاويه، در جنگ صفين، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پر شور و مهيّج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب اميرمؤمنان عليه السلام و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.
فلسفه ی ترس از مرگ
شخصی از امام حسن علیه السلام پرسید: چرا من از مرگ میترسم؟
امام حسن علیه السلام فرمود:
ترس تو از مرگ بدین جهت است که تو مالت را «در دنیا» پس انداز کرده ای و اگر آن را پیش فرستاده بودی «در راه خدا انفاق کرده بودی» شادمان میشدی که بدان بپیوندی.
و در حدیث دیگری آمده است:
یکی از دوستان حضرت، پر رو و شوخ طبع بود. امام علیه السلام از او پرسید: حالت چطور است؟. گفت: در حالی هستم که نه خودم میخواهم، نه خدا میخواهد و نه شیطان میخواهد. حضرت فرمود: چگونه؟.
گفت: خدا دوست دارد که من مطیع او باشم و نه عاصی که من چنین نیستم. شیطان میخواهد که من نسبت به خدا فقط عاصی باشم نه مطیع، این هم نیستم. و من هم میخواهم که هرگز نمیرم، ولی میمیرم. در همین حال، شخص دیگری که در آنجا حاضر بود، گفت: ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چرا ما از مرگ کراهت داریم؟
امام حسن علیه السلام فرمود:
زیرا شما آخرتتان را خراب کرده و دنیای تان را آباد کرده اید، به همین دلیل شما کوچ از آبادی به ویرانی را دوست ندارید.