بیست سال است نماز می خوانم اما ...
آیت الله حائری شیرازی
بیست سال است نماز می خوانم اما …
برخی افراد، در نماز، مسئله ی حل نشده را حل میکنند و یا گمشدهای را پیدا مینماید! با این وضع میخواهند نماز برایشان سازندگی هم داشته باشد؟!
میگویند: من بیست سال است که نماز بهجا میآورم، تقرّب کو؟ قرب کو؟ همانجایی که بودیم هستیم!
این درست مثل این است که ما غذا را بجویم ولی فرو نبریم؛ بلکه در یقه و آستین خود بریزیم؛
مثل بعضی از بیماران که قرص و یا دوای خود را جلوی دکتر در دهان میگذارند ولی بعد آن را دور میریزند.
البته که این مریض، خوب نمیشود. وقتی انسان نماز را بر سر زبان آورد و این نماز را فرو نبرد، مثل این است که دارو را در دهان گذاشته و بعد آن را بیرون ریخته است.
خوب این نمازی که پایین نرفت در انسان تأثیر نگذاشته و نفوذ نمیکند. انسان با نماز چه کرده که نماز با او چه کند؟
معارفی از جزء بیست وچهارم قرآن کریم
اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42زمر)
خداوند ارواح را به هنگام” مرگ” قبض مىكند، و ارواحى را كه نمردهاند نيز به هنگام” خواب” مىگيرد، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مي دارد، و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مىگرداند تا سرآمد معينى، در اين امر نشانههاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مىكنند.
براى اينكه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خدا است مىفرماید:
” خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مىكند” (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها(” توفى” به معنى قبض و دريافت كامل است، و” انفس” در اينجا به معنى” ارواح” است بقرينه” يتوفى")
” و ارواحى را كه نمردهاند نيز به هنگام خواب مىگيرد (وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها) (” منام” معنى مصدرى دارد و به معنى” نوم” (خواب) است.)
و به اين ترتيب” خواب” برادر” مرگ” است و شكل ضعيفى از آن،چرا كه رابطه روح با جسم به هنگام خواب به حد اقل مىرسد و بسيارى از پيوندهاى اين دو قطع مىشود.
بعد مىافزايد:” ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مىدارد” (به گونهاى كه هرگز از خواب بيدار نمىشوند) و ارواح ديگرى را كه فرمان ادامه حياتشان داده به بدنهايشان باز مىگرداند تا سرآمد معينى” (فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى).
آرى” در اين مساله آيات و نشانههاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مىكنند” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).
از اين آيه امور زير به خوبى استفاده مىشود:
1- انسان تركيبى است از روح و جسم، روح گوهرى است غير مادى كه ارتباط آن با جسم مايه نور و حيات آن است.
2- به هنگام مرگ خداوند اين رابطه را قطع مىكند، و روح را به عالم ارواح مىبرد و به هنگام خواب نيز اين روح را مىگيرد، اما نه آن چنان كه رابطه به كلى قطع شود، بنا بر اين روح نسبت به بدن داراى سه حالت است:
ارتباط تام (حالت حيات و بيدارى) ارتباط ناقص (حالت خواب) قطع ارتباط به طور كامل (حالت مرگ).
3-” خواب” چهره ضعيفى از” مرگ” است، و” مرگ” نمونه كاملى از” خواب"!
4- خواب از دلائل استقلال و اصالت روح است، مخصوصا هنگامى كه با” رؤيا” آنهم رؤياهاى صادقه توأم باشد اين معنى روشنتر مىشود.
5- بعضى از ارواح هنگامى كه در عالم خواب رابطه آنها با جسم ضعيف مىشود گاه به قطع كامل اين ارتباط مىانجامد به طورى كه صاحبان آنها هرگز بيدار نمىشوند، و اما ارواح ديگر در حال خواب و بيدارى در نوسانند تا فرمان الهى فرا رسد.
6- توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام” خواب” در آستانه مرگ قرار مىگيرد درس عبرتى است كه اگر در آن بينديشد براى” بيدارى” او كافى است.
7- تمام اين امور به دست قدرت خداوند انجام مىگيرد، و اگر در آيات ديگر سخن از قبض روح به دست” ملك الموت” و فرشتگان مرگ آمده، به عنوان اين است كه آنها فرمانبران حق و مجريان اوامر او هستند و تضادى ميان اين دو وجود ندارد.
به هر حال اين كه در پايان آيه مىفرمايد:” در اين موضوع نشانههاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مىكنند” منظور نشانههايى از قدرت خداوند و مساله مبدء و معاد و ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده او است.
چرا باید به دنبال خدا شناسی برویم؟
هيچ حركتى بدون انگيزه نيست، طبعاً حركت در مسير شناخت مبدء جهان هستى نيز نمى تواند بدون انگيزه باشد به همين دليل فلاسفه و دانشمندان براى خداجوئى سه انگيزه اساسى ذكر كرده اند كه قرآن مجيد به همه آنها اشاره هاى روشنى دارد:
۱ انگيزه عقلى
۲ انگيزه فطرى
۳ انگيزه عاطفى
انگيزه عقلى
انسان عاشق كمال است، و اين يك عشق جاودانى در همه انسانها محسوب مى شود منتها هركس كمال خود را در چيزى مى بيند، و به دنبال آن مى رود و گروهى نيز به جاى آب به دنبال سراب و ارزش هاى موهوم و كمالات پندارى مى روند و آن را واقعيت خيال مى كنند.
گاهى از اين اصل به عنوان «غريزه جلب منفعت و دفع ضرر» ياد مى شود كه انسان به خاطر اين غريزه خود را موظف مى بيند كه نسبت به هر موضوعى كه با سرنوشت او (از نظر سود و زيان) رابطه اى دارد برخوردى جدى كند.
ولى نام «غريزه» بر اين عشق گذاشتن بسيار مشكل است چرا كه غريزه معمولاً به امورى گفته ميشود كه بدون دخالت انديشه در افعال انسانها يا جانداران ديگر مؤثر است و به همين دليل در مورد حيوانات نيز به كار مى رود بنابراين بهتر است كه از عنوان «تمايلات عالى» كه بعضى ديگر در اين گونه موارد به كار مى برند استفاده كنيم.
به هر حال اين عشق به كمال و تمايل به منافع معنوى و مادى و دفع هرگونه ضرر و زيان انسان را وادار مى كند كه در موارد احتمال نيز به تحقيق پردازد، هر قدر اين احتمال قوى تر، و آن سود و زيان عظيم تر باشد اين تحقيق و جستجو را لازم تر مى شمرد.
محال است كسى احتمال دهد مطلبى در سرنوشت او تأثير مهمى دارد و خود را موظف به تحقيق پيرامون آن نداند مسأله ايمان به خدا و جستجوى از مذهب مسلماً در زمره اين مسائل است، چرا كه در محتواى مذهب سخن از مسائل سرنوشت به ميان مى آيد، سخن از مسائلى كه خير و شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.
بعضى براى روشن ساختن اين مطلب مثالى ذكر مى كنند، مى گويند فرض كنيد كسى را بر سر يك دوراهى ببينيم كه مى گويد ماندن در اينجا قطعاً خطرناك است و انتخاب اين راه (اشاره به يكى از آن دو) نيز مسلماً خطرناك و راه ديگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هر يك مطرح مى كند. بدون شك هر راهگذرى خود را موظف به تحقيق مى بيند و بى اعتناى به آن را مخالف حكم عقل.
اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل شاخه اى از انگيزه عقلى است، قرآن خطاب به پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از آن كس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد»؟!
(قل ارأيتم ان كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد).
البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى شود، و آن اينكه: اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذيريد مسلماً دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنابراين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مسأله معاد واقعيت داشته باشد، آن گاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضع گيرى در برابر اين مكتب الهی.
اين همان سخنى است كه ائمه دين (عليهم السلام) در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى كه در كتاب كافى آمده، مى خوانيم: امام صادق (عليه السلام) با «ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از اين كوردل تر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق (عليه السلام) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من!
امام فرمود ما جاء بك الى هذا الموضع؟: «تو اينجا براى چه آمده اى»؟!
عرض كرد: عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحلق و رمى الحجارة!: «براى اينكه هم جسم
ما عادت كرده، هم سنت محيط اقتضاء مى كند، ضمناً نمونه هائى از كارهاى جنون آميز مردم، و سر تراشيدن ها، و سنگ انداختنها را تماشا كنم!!»
امام فرمود: انت بعد على عتوك و ضلالك، يا عبدالكريم!: «توهنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبدالكريم» !
او خواست شروع به سخن كند امام فرمود: لاجدال فى الحج: «در حج جاى مجادله نيست» و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود:
ان يكن الامر كما تقول وليس كما تقول نجونا و نجوت، و ان يكن الامر كما نقول وهو كما نقول نجونا و هلكت!:
«اگر مطلب اين باشد كه تو مى گوئى (وخدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلماً چنين نيست، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوئيم، و حق نيز همين است، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى».
«ابن ابى العوجاء» رو به همراهانش كرد و گفت: وجدت فى قلبى حزازة فردونى، فروده فمات!: «در درون قلبم دردى احساس كردم، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت» !
شرح دعا اللهم عرفنی نفسک
خدایا خودت را به من بشناسان؛ که اگر خودت را به من نشناسانی، پیغمبرت را نمی شناسم.
خدایا پیغمبرت را به من بشناسان؛ که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی، حجّت تو را نمی شناسم.
خدایا حجّت خودت را به من بشناسان؛ که اگر حجّت خود را به من نشناسانی، از دینم گمراه میگردم.
چون دعای شریف متضمّن سه جمله است، هر یک از این سه جمله را جداگانه تفسیر مینماییم.
جمله اوّل:
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ». (اصول کافی، کتاب الحجة باب الغیبة، حدیث ۵)
شرح و تفسیر:
معرفت خدا، شناختن خدا به هستی و صفات جلال و جمال او است که مقول به تشکیک است و مراتب و درجات متفاوت دارد و به حسب مراتب آثار آن در اخلاق و کردار و رفتار شخص عارف نیز تفاوت دارد.
در حدیث است از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود:
«مَنْ عَرَفَ اللّه َ وَعَظَّمَهُ، مَنَعَ فاهُ مِنَ الْکَلامِ وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَعَنّی نَفْسَهُ بِالصِّیامِ وَالْقِیامِ»؛
«هرکس خدا را بشناسد و تعظیم کند، دهان خود را از کلام (بیهوده و غیر ذکر و اطاعت او) و شکم خود را از طعام (حرام و زیادتر از مقدار لازم) منع مینماید و خود را با روزه و ایستادن به نماز و عبادت به زحمت میاندازد».
خوف و خشیت، رضا و تسلیم، توکّل و استقامت، صبر و شجاعت و خلاصه همه صفات حمیده، میوه درخت معرفت و خداشناسی است. هرچه معرفت کامل تر باشد، این صفات نیز در انسان کامل تر میشود. محبّت و دوستی خدا که از اعظم درجات و متعالی ترین مقامات است، محصول معرفت است؛ زیرا انسان هرکس و هرچیزی را که دوست میدارد، برای این است که او را به کمالی از کمالات متصف میداند؛ عالم را برای علمش، بخشنده را برای بخشش، جمیل و زیبا را برای جمال و زیبایی اش، قادر و توانا را برای قدرت و توانایی اش و رحیم را برای رحمت و مهربانی اش، و خلاصه هرکس را که دوست میدارد، برای این است که او را دارای وصفی از کمال میشمارد. چون حب به کامل و کمال، فطری بشر است و برحسب این فطرت، وقتی به خدا معرفت پیدا کرد که کمال مطلق و جامع جمیع کمالات و بخشنده هر کمال به هر صاحب کمال است، او را دوست خواهد داشت و هرچه را به او تعلق دارد، از آن جهت که وابسته به او است، دوست میدارد و دعایش این دعا میشود.
«اَللّهُمَّ ارْزُقْنِی حُبَّکَ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَحُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنِی إِلی حُبِّکَ»؛
«خدایا روزی من فرما دوستی خودت و دوستی هر کس که تو را دوست میدارد و دوستی هر عملی که مرا به دوستی تو میرساند».
و در مناجاتش با خدا، او را این گونه توصیف مینماید:
«أَنْتَ الَّذِی أَزَلَّتِ الاْءَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبّائِکَ حَتّی لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلی غَیْرِکَ»
«تویی آنکه بیگانگان را از دلهای دوستانت میبری تا غیر از تو کسی را دوست نداشته باشند و به غیر تو پناه نبرند».
و حاصل آنکه آثار معرفت، باید در اعمال و رفتار انسان ظاهر باشد؛ چون اگر آثار آن نباشد، از عدم اثر پی به عدم مؤثر میبریم. و از جمله علایم معرفت، شوق به عبادت و دعا و مناجات و خلوت با حضرت قاضی الحاجات و انجام تکالیف و فرایض است که در عارف به خدا و عارف به آثار و برکات دعا و عبادت و اطاعت باید وجود داشته باشد.
بالجمله( به طور کلی) تفاوت مراتب معرفت از تفاوت تعهدات دینی و التزامات اسلامی افراد معلوم میشود. هرچند طریق معرفت صاحبان مراتب، مشاهده آثار و مصنوعات و مخلوقات باشد که جمیع خردمندان در آن شرکت دارند؛ از انبیا تا افراد عادی، چنان که در قرآن مجید میفرماید:
«وَکَذلِکَ نُرِیآ إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّموَاتِ وَالاْءَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»؛ (انعام/75)
«و همچنین ما به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را ارائه دادیم تا به مقام اهل یقین رسد».
لذا اگرچه همه سالک این راه میباشند امّا سلوک و وصولشان به مقصود برحسب مراتب عقول و صفای باطن آنها مراتب و درجات دارد و همان طور که حضرت خلیل الرحمن علیه السلام به ملکوت آسمانها و زمین و طلوع و غروب کواکب بر وجود خدا استدلال نمود، دیگران هم استدلال مینمایند؛ امّا بعضی معرفتشان چنان ضعیف است که در کمترین ابتلا و فشاری که بر آنها وارد شود، به هر کسی ملتجی میشوند و در برابر هرکس تضرّع و تذلّل مینمایند؛ ولی ابراهیم خلیل چنان در اوج ایمان قرار گرفته بود و علم ثابت و یقین جازم داشت که وقتی او را با منجنیق به سوی آتش انداخته بودند جبرئیل امین به او گفت: «أ لک حاجة؛ آیا حاجتی داری؟ » فرمود: «أمّا إلیک فلا؛ به تو حاجتی ندارم.»
این اظهار بی نیازی حضرت خلیل الرحمن از مثل روح الامین و التجا او به خدا برای معرفتش به خدا و صفات کمالی او بود. او ماسوای خدا را به خدای تعالی نیازمند و مغلوب و مقهور او میدانست، لذا اظهار نیاز به غیر خدا در آن حالت بسیار حساس و خطرناک از او ظاهر نگردید.
عظمت علی علیه السلام
6 ـ در خطبه 109 مي فرمايد: ما درخت نبوّتيم، درخت نبوّت در خاندان ما ريشه دارد و فيض رسالت در اين خانواده فرود ميآيد و فرشتههاي خداي متعال به خاندان ما رفت و آمد دارند و قرارگاه علم، ما هستيم و چشمهسار حكمتها ماييم: «نحْن شجرة النبوّة ومَحَطُّ الرّسالة ومختلف الملائكة ومعادن العلم ويَنابيع الحِكَم».
كانون و كان علم و حكمت، علي و اولاد علي (عليهمالسلام) هستند و همانگونه كه قرآن كريم در تشريح حكمت، گويا و رساست، امير مؤمنان (عليهالسلام) نيز كه شاگرد بارز اين كتاب و قرآن ناطق است، بهترين بيانگر حكمت خواهد بود.
وصفي را كه خدا براي قرآن بيان فرمود، علي (عليهالسلام) نمونه آن صفت را براي خود تشريح ميكند؛ خدا در عظمت قرآن ميفرمايد: (لو أنزلنا هذا القران علي جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية الله) آنقدر اين قرآن وزين است كه اگر آن را بر كوه نازل كنيم، كوه متلاشي مي شود.
همانگونه كه هضم مسائل سنگين، براي همه ميسّر نيست و بسا افرادي را به صداع و سردرد مبتلا ميكند، معارف بلند قرآنْ كوه را به صداع، تفرّق و تلاشي مبتلا ميكند. و اين مَثَلي است كه ممثّل را روشن ميسازد: (وتلك الأمثال نضربها للنّاس). [1]
امير مؤمنان (عليهالسلام) نيز پس از درگذشت سهل بن حنيف انصاري، كه از اصحاب ديرينه و شاگردان مكتب مولي الموحدين بود، فرمود: اگر كوه بخواهد محبّتم را هضم كند، متلاشي ميشود: «لو أحبّنى جبلٌ لتهافت»؛ [2] يعني تحمّل محبّت، هضم ولايت و معرفت
[1] ـ سوره حشر، آيه 21.
[2] ـ نهج البلاغه، حكمت 111.
حكمت علوي ،ص 25
علي (عليهالسلام) مقدور كوه نيست، همانگونه كه هضم معاني بلند قرآن، مقدورش نيست.