قداست و تحریف ناپذیری قیام عاشورا
شما اگر هر زمان دربارهی شخصیت انبیا و اولیای خدا مطالعه بفرمایید، میبینید حتی در زمان خودشان ابهامهایی دربارهی شخصیت، رفتار و گفتارشان وجود داشته است و بعد از وفاتشان چندین برابر بر این ابهامها افزوده شده است. خود پیامبر صلی الله علیهو آله مثل سایر انبیا، به زشتترین تهمتها متهم شدند؛ گفتند این شخص عقلش را از دست داده و مجنون است، به حرف او گوش ندهید! گفتند او سحر میکند و جادوگر است! به جوانها سفارش میکردند که وقتی میبینید آن حضرت مشغول سخن گفتن است انگشت خود را در گوشهایتان بگذارید یا در گوش خود پنبه فرو کنید تا صدای او را نشنوید، چون ساحر است و سخن او شما را سحر میکند. همه این تهمتها را به پیغمبر اکرم (ص) میزدند و خود پیغمبر اکرم (ص) پیشبینی فرمودند که بعد از وفات من دروغهای زیادی به من خواهند بست، نه دشمنانی که از کفار بودند، بلکه به اصطلاح پیرامون خود حضرت و از میان کسانی که میگفتند ما به او ایمان داریم؛ و چنین هم شد. فرمود: «قَدْ کَثُرتْ عَلَی الْکذابَةُ و سَتَکْثُرُ»، دروغ بستن بر من زیاد شده و به زودی بعد از من کسان زیادی به دروغ احادیثی را از قول من نقل میکنند. بعد معیاری تعیین فرمود برای این که با آن تشخیص دهید کدام حدیث راست و کدام دروغ است، و آن این که روایت را بر قرآن کریم عرضه کنید، اگر مخالف قرآن بود بدانید من نگفتهام. به علاوه، ائمه اطهار: به عنوان کارشناسان علوم الهی بارها حدیثهای دروغین نقل شده را پالایش کردند. یک مرتبه در زمان امام رضا علیهالسلام بود که روایات نقل شده تصحیح شد و بعداً بر اساس آنها کتاب عیون اخبار الرضا (ع) نوشته شده در زمان امام صادق (ع) نیز چنین شرایطی پیش آمد. ابوطالب و دیگران دروغهایی جعل کرده بودند و امام علیهالسلام آنها را تصفیه نموده و احادیث صحیح را معرفی کردند. به هر حال، اگر شما در حال حاضر بخواهید احادیثی را که قطعاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودهاند و همه مسلمانان به عنوان کلام پیامبر (ص) قبول دارند شناسایی کنید، تعداد ان احادیث خیلی زیاد نیست. بعضی در صدد برآمدهاند که آنها را بشمارند، ولی به هر حال تعداد روایاتی که قطعاً از خود پیامبر (ص) روایت شده باشد خیلی زیاد نیست؛ اما روایات جعلی الی ماشاءالله است. درباره روایاتی که به دروغ به پیامبر (ص) نسبت داده شده است کتابهای بسیاری از شیعه و سنی نوشته شده است.
مسألهای که در زندگی پیامبر (ص) مثل آفتاب روشن بود- گرچه ممکن است بعضی آن را نیز حمل بر تعصب کنند- این حقیقت بود که از روزی که پیغمبر اکرم (ص) دعوت خود را علنی کرد، علی علیهالسلام را به عنوان جانشین خود معرفی فرمود. روزی که گوسفندی ذبح کرد و به دستور قرآن که فرمود: «أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین» (شعراء:214) همه عموها، عموزادهها و اقوام و خویشان را دعوت کرد و فرمود هر کس اول به من ایمان بیاورد، او جانشین من خواهد بود. هیچ کس ایمان نیاورد به جزنوجوانی ده یا سیزده ساله، یعنی همان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام، بعضی از بزرگان قریش که حضور داشتند به ابیطالب نگاه کردند و خندیدند، و گفتند طولی نمیکشد که تو تابع فرزندت شوی. یعنی با تمسخر گفتند چون او جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله شد، او رئیس میشود و تو هم باید تابع او بشوی.
این مطلب بارها در طول حیات پیغمبر (ص) به صورتهای مختلف مورد تأکید قرار گرفت. پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: «أَنْتَ مَنّی بِمَنْزَلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی الاَّ أَنَّهُ لا نَبی بَعْدی»؛ و روایات دیگری که مسلمانان شیعه و سنی نقل کردهاند، تا بالاخره هفتاد روز قبل از وفاتشان در غدیر و در آن جریانی که همه میدانید، مسلمانها را در آن آفتاب سوزان جمع کردند، علی (ع) را بلند کردند و فرمودند این است جانشین من: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلی مَولاه». بیست سال به صورتهای مختلف و در آخرین روزهای زندگیشان هم به این صورت که جنبهی تاریخی داشت علی (ع) را معرفی کردند. مردم تعجب میکردند که در گرمای ظهر، پیغمبر اکرم (ص) برای چه آنها را این جا جمع کرده است. هفتاد روز از واقعه غدیر خم گذشت. پیغمبر اکرم (ص) از دنیا رفتند و همین مسلمانهای اصحاب بدر و حنین جمع شدند تا برای پیغمبر (ص) جانشین تعیین کنند. بعضی گفتند باید جانشین حضرت (ص) از مهاجرین باشد؛ بعضی گفتند باید از انصار باشد؛ بعضی گفتند دو تا امیر برگزینیم: «مِنَّا أَمیرٌ وَ مِنْکُمْ أَمیرٌ». آنچه مطرح نشد و دنبال نکردند این بود که هفتاد روز قبل، پیغمبر (ص) خودشان چه فرمودند؟
برای چه ما را در غدیر جمع کردند و ما را در آن گرما نگاه داشتند و قبل از آن، در طول بیست سال بارها علی (ع) را معرفی کرده بودند؟ هم سخنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و هم رفتار آن حضرت تحریف شد؛ حتی بعضی از همسرانش به او تهمتها زدند. سورهی تحریم را بخوانید و بینید که قرآن درباره بعضی از همسران پیامبر (ص) با چه لحنی سخن میگوید.
شب گذشته درباره امیرالمؤمنین علیهالسلام اشاره کردم و شما بارها شنیدهاید که علی (ع) در تمام عالم با دو چیز شناخته میشود. هر جا از علی (ع) سخنی گفته میشود، عدالت و عبادت او به ذهن میآید. علی (ع) از عابدترین و نیز از عادلترین انسانها شناخته شده بود. علی (ع) در حال بیل زدن در مزرعه هم نماز نافله میخواند. در هر شبانه روز پانصد یا هزار رکعت نماز میخواند و همه او را میشناختند. اما وقتی خبر رسید که علی (ع) در کوفه، در مسجد به شهادت رسیده است مردم شام گفتند مگر علی (ع) هم نماز میخواند؟ و همینطور سایر ائمه اطهار علیهمالسلام و بزرگان دین، هر کدام به صورتی مورد تهمت قرار گرفتند. بالاترین حجت بر تمام انسانها قرآن کریم است. از روزی که حضرت آدم علیهالسلام خلق شده است تا پایان زندگی انسان بر روی کره زمین حجتی رساتر، روشنتر و هدایتگرتر از قرآن نخواهد بود. اما همین قرآن را مورد تفسیرهای غلط قرار داده بودند و حالا هم چنین میکنند. همه طوایف مسلمین با همه اختلافاتی که در مذاهبشان دارند به نحوی به آیات قرآن تمسک میجویند.در مورد یک مسأله، هم آن کسی که آن را اثبات میکند و هم آن که آن را نفی میکند،به آیه قرآن تمسک میکنند. چه آنها که قائل به جبرند و چه آنها که قائل به تفویض، هر دو گروه به آیات قرآن تمسک میکنند. یعنی قرآن مورد ابهام قرار میگیرد. این که چرا قرآن به گونهای است که میتوان برای آن تفسیرهای مختلفی کرد، مسألهای است و به بحث مفصلی احتیاج دارد. ولی قطعاً عامل عمدی هم در این جریانات وجود دارد. یعنی کسانی عمداً میخواهند قرآن را طبق رأی خودشان تفسیر کنند. همه این کارها از جهل و اشتباه نیست.
این تحریفهای معنوی، مسخ شخصیتها، تهمت و افتراها درباره هرگونه حجت الهی وجود دارد. روشنترین حجتها قرآن است و این ابهامها در آن هم وجود دارد. بالاترین انبیا و راهنمایان انسانها، پیامبر اسلام (ص) و پس از ایشان امیرالمؤمنین (ع) بود. این ابهامها درباره هر دو بزرگوار وجود داشت. میدانید بعد از آن که بیست و پنج سال از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله گذشته بود، اولین کسانی که با امیرالمؤمنین علیهالسلام بیعت کردند، همان اصحاب نزدیک و بعضی از اقوام و خویشان امیرالمؤمنین (ع) بودند، مثل زبیر که پسر عمه پیغمبر (ص) و علی (ع) بود. اینها از اولین کسانی بودند که با علی (ع) بیعت کردند و بعد از چند روز گفتند علی (ع) قاتل عثمان است. به بهانه خونخواهی عثمان، با علی (ع) جنگ کردند. بسیاری از مردم را به اشتباه انداختند که عثمان به دست علی (ع) کشته شده است، پس باید با او جنگید. همان کسانی که با او بیعت کرده بودند، ابتدا جنگ جمل و بعد هم سایر جنگها را به راه انداختند.
امروز وقتی میخواهیم با برادران اهل تسنن درباره اسلام، یا درباره شخصیت پیامبر (ص) و رفتار و گفتار ایشان صحبت کنیم، ابهام وجود دارد. مثال سادهای بزنیم تا ببینید چه قدر ابهام میتواند وجود داشته باشد. پیغمبر اکرم (ص) در طول بیست و سه سال رسالت الهی خود، با مردم محشور بود، مردمیترین پیغمبر و مردمیترین رهبر بود. همیشه در میان اصحاب خود به گونهای بود که وقتی کسی وارد مسجد میشد معلوم نمیشد کدام پیغمبر (ص) است. تا به این اندازه مردمی و به قول معروف خاکی بود. همیشه رفتار و کردارش جلوی چشم مردم بود. آیا مردم در طول بیست و سه سال نمیدیدند پیامبر (ص) چگونه وضو میگیرد؟ آیا این مسألهای بود که برای مردم مخفی بماند؟ دست کم ده سال مردم مکه و مدینه دیده بودند که پیامبر (ص) چگونه وضو میگیرد، بسیاری از اوقات آب وضوی پیغمبر (ص) را برای تبرک میبردند. اما بعد از چندی این مسأله مطرح شد که هنگام وضو گرفتن آب را چگونه باید بریزیم؟ مگر مردم وضو گرفتن پیامبر (ص) را ندیده بودند؟ این که یک امر سرّی نبود، سادهتر از این امر دیگر چیست؟ کسانی میخواستند به رفتار پیامبر (ص) اقتدا کنند و به ایشان تأسی داشته باشند، اما عواملی در کار بود که میخواست ابهام ایجاد کند و در رأس این عوامل، شیطان بود. شیاطین انس هم کمک میکردند.
در میان همه این حوادث و در میان همه گفتارها و رفتارهایی که از انبیا و اولیا سرزده است، چیزی که قابل تحریف و مسخ نیست و ممکن نیست که آن را به غلط تفسیر کنند این است که امام حسین علیهالسلام برای ترویج دین کشته شد، و در این راه تمام یاران او نیز شهید شدند، و حتی طفل شیرخواره او هم به شهادت رسید. این تاریخ را کسی نتوانسته است تحریف کند. البته در بعضی از جزئیات اختلاف بوده است. مثل این که جمعیتی که از کوفه آمدند سی هزار نفر بودند یا صد و بیست هزار نفر؟ کمتر بودند یا بیشتر؟ طبیعی است که به آسانی نمیتوان آمار گرفت. در سایر قضایا هم اینگونه اختلافات وجود دارد. اما اصل این حادثه و این که امام حسین (ع) برای دین خود قیام کرد تا آن جا که با لب تشنه شهید شد و تا آن جا که زن و بچه او را اسیر کردند، این قابل تحریف نیست. نه میتوان گفت این کار انجام نپذیرفته است و نه میتوان گفت که این کار برای دنیاپرستی بوده است. مگر برای رسیدن به مقام راهی بهتر از این نبود؟ کسی که اهل مقام است، وقتی ببیند جانش در خطر است راهی برای صلح پیدا میکند. شب عاشورا هم به او پیشنهاد کردند، روز عاشورا هم به او پیشنهاد کردند بیا با یزید بیعت کن تا سالم بمانی. قبول نکرد و فرمود: «هَیهات مِنی الذِّلَة» جریان حرّ و سایر حوادث پیش آمد. به این مطالب اضافه کنید آنچه را معتقدیم و با سندهای متظافر ثابت شده است و قرائن فراوانی وجود دارد که امام حسین (ع) میدانست کشته میشود. اگر کسی بگوید علم امامت نداشت و الهام خدایی نبود، بنابر حدیثهایی که از خود پیغمبر صلی الله علیه و آله رسیده بود میدانست که کشته میشود. در آن بیانی که خودش فرمود: «کَأَنی بِأَوْصالی یتَقَطَّعُها عْسلانُ الْفَلَواتَ بَینَ النَواویسَ وَ کَرْبَلا»، گویا میبینم که درندگان بیابان، گرگهای بیابان بند از بند من جدا میکنند. و نیز آن خوابهایی که دیده شد. مانند آنچه در داستان علی اکبر علیهالسلام شنیدهاید. اگر اینها را ضمیمه کنیم، به این معناست که امام حسین (ع) میداند پایان این جریان کشته شدن است، اما با این حال، زن و فرزندش را با خود برد. آیا برای این بود که به پول برسد؟ به مقام برسد؟ به شهوات دنیا برسد؟ در بیابان کربلا کدام شهوات انسان تأمین میشود؟ به هیچ وجه نمیتوان این حادثه را به گونهای تفسیر کرد که این قیام برای دنیاخواهی، برای ریاستطلبی و برای قدرتطلبی بود. هیچ چیز جز این نبود که برای احیای دین جدش کشته شد.
البته ممکن است کسانی بگویند حسین علیهالسلام اشتباه کرد. بعضی از متعصبین و ناصبیهای منسوب به اسلام هستند که میگویند حق نبود که حسین (ع) این کار را بکند. اما قبول دارند که او این کار را برای احیای دین انجام داد. این حادثه با همه ویژگیهایش یعنی ویژگیهایی که در خط دادن به انسان، و در آموختن درس فداکاری مؤثر است، قابل خطا نیست؛ و در این که حجت بر مسلمانان تمام شده باشد و بدانند که اگر شرایطی مثل شرایط زمان امام حسین (ع) پیش آمد، باید همان حرکت را انجام دهند، قابل تفسیر غلط نیست. البتهکسی اینگونه القاء شبهه نکند که فلانی گفته است باید مردم حادثه عاشورا را تکرار کنند. میگویم اگر آن شرایط پیش آمد، باید همان کار امام حسین (ع) را انجام دهیم. به هر حال، ویژگی امام حسین (ع) در این است که این حرکت او به هیچ وجه قابل تفسیر غلط نبود و چنین ابهامی در اطراف آن به وجود نمیآمد که برای دنیاپرستی و ریاستطلبی این کار را کرده باشد. این است که هر کس به این حادثه توجه کند، نور هدایت در دلش میتابد و وجدانش بیدار میشود، عواطف مذهبی او شکوفا میشود و احساس مسؤولیت در دلش پدید میآید. آیا دینی که سزاوار است شخصیتی مانند حسین (ع) با تمام بستگان و حتی با طفل شیرخوارهاش برای آن شهید شود، من و شما در برابر آن مسؤولیت نداریم؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟ این است که «اِنَّ الْحُسَینَ… مِصْباحُ الهُدی» این چراغی است برافروخته فرا روی انسانیت تا روز قیامت، که هر کس از هر جا به این چراغ نگاه کند راه را پیدا میکند و کسی نمیتواند در آن ابهامی ایجاد کند.
این یک طرف قضیه است که دیدیم مسلمانان از ابتدا، لااقل از اولین روزهای شهادت امام حسین (ع) که حرکت توابین شروع شد تا امروز، هم در بزرگداشت این قیام اهتمام داشتهاند، در گریه کردن، در فداکاری کردن، در عشقبازی کردن با نام حسین (ع). یک ذره خاک کربلا را میآورند و با چه قداستی احترام میکنند. اگر روزی به بیماری صعب العلاجی مبتلا شوند به اندازه دانه عدسی از آن تناول میکنند تا شفا پیدا کنند. این یک سویاز فکر روشن اثری، این دشمنی که اینها با نام حسین (ع) میکنند چه دشمنی است؟ چه اصراری دارند بر این که شهادت امام حسین (ع) قضیهای عادی و یا عکسالعملی در برابر خشونت پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده است؟! میگویند پیغمبر (ص) در جنگ بدر با بنیامیه خشونت کرد، در این جا هم بنیامیه آتش جنگ را برافروختند و پسر پیامبر (ص) و یارانش را کشتند. این همه نتیجه آن خشونت بود! بالاخره در جنگ، نان و حلوا پخش نمیکنند. در جنگ بدر، هم از مسلمانها و هم از کفار کشته شدند؛ ولی از کفار بیشتر کشته شدند و خدا مسلمانها را پیروز کرد. میگویند چون در جنگ بدر پیغمبر (ص) با بنیامیه با خشونت برخورد کرد، فرزندان بنیامیه هم با اولاد او همان کار را کردند. این یک امر طبیعی و عکسالعمل زندگی بوده است. پیغمبر (ص) میبایست آنها را نمیکشت تا بچههایشان هم بچههای او را نکشند! این چیز مهمی نیست! به اصطلاح این روشنفکران کسانی که میخواهند از عاشورا درس بگیرند باید اینگونه درس بگیرند که در برابر هیچکس خشونت در پیش نگیرند تا با بچههایشان خشونت نشود. آنها میگویند باید از عاشورا اینگونه درس گرفت. در نظیر این افراد باید جهاد، دفاع و امر به معروف و نهی از منکر تعطیل شود تا کسی به دیگری کار نداشته باشد. یعنی خدا که دستور داد «قاتِلُوهم یعَذِّبْهُم اللَّهُ بِاَیدیکُم وَ یخْزِهِم وَ ینْصُرْکُم عَلَیهِم وَ یشْفِ صُدُورَ قَومٍ مؤمِنین» (توبه:14) العیاذ بالله خدا بیجا کرد که فرمود با مشرکین بجنگید تا خدا آنها را به دست شما عذاب کند! «یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم» رسوایشان کند، و «ینصرکم علیهم» و شما را بر آنها پیروز کند «و یشف صدور قوم مؤمنین» تا دلهای مؤمنان شاد شود. اینها آیه قرآن است. باز نگویند خشونت طلب هستی، تئوریسین خشونت هستی.
آنچه خواندم آیه قرآن است. اما این روشنفکران میگویند قرآن بیخود گفته است. نباید خشونت به خرج داد، پس خدا اشتباه کرده است! پیغمبر صلی الله علیه و آله که در جنگ بدر شرکت کرد اشتباه کرد، و نتیجه اشتباه پیامبر (ص) این بود که فرزندش را کشتند! اما یزیدیان تبرئه شدند. آنها گناهی نداشتند؛ کارشان عکسالعملی طبیعی بیش نبود. وقتی پدری را میکشند، پسر مقتول هم میآید پسر قاتل را میکشد. این میشود سلام مدرن و قرائت جدید از اسلام! این مطالب در «روزنامههای کثیرالانتشار جمهوری اسلامی ایران» چاپ میشود و به خورد جوانهای معصوم ما داده میشود، تا این جوانها بعد از این، حسین (ع) را اینگونه بشناسند. چرا اینها با حسین (ع) دشمنی میکنند؟ جوابش روشن است: حسین (ع) چراغ هدایت است. او نمیگذارد فضا تاریک شود تا مردم به گمراهی بیفتند. او راه را روشن میکند، وظیفهی مردم را روشن میکند که چه باید بکنند، چگونه از دین خود حمایت کنند، نمیگذارد مردم به بهانهی تساهل و تسامح، بیغیرت شوند. او میگوید «هیهات منا الذلة» با این مکتب چه کنند؟ او را تطمیع کنند؟ بگویند به تو پول میدهیم؟ مگر حسین (ع) پول قول کرد؟ مگر حسین (ع) ریاست پذیرفت؟ اگر بگویند تو را میکشیم، خوب، خودش آماده شهادت شد، اطفالش را هم به کشتن داد. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.
اگر کسی پیرو حسین (ع) شد، نه از آن تطمیعها اثر میپذیرد، نه از این تهدیدها میهراسد. حتماً به خاطر دارید که در جریان نهضت، جوانها سینهشان را باز میکردند و به ارتشیهای پهلوی میگفتند بزن! از کشته شدن باک نداشتند و این رمز پیروزی بود. اگر کسی از مرگ نترسید پیروز است.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
یاران حسین علیهالسلام شب عاشورا با مرگ عشقبازی میکردند. پیرمردها تنویر و خضاب کردند. این مکتب قابل شکست نیست، مگر این که آن را مخدوش و تحریف کنند.
بنابراین از یک طرف چرا مسلمانها، آنها که شیر پاک خوردهاند و آنان که حلالزاده هستند، تا این اندازه به حسین (ع) علاقه دارند؟ و آنها که با نام حسین (ع) دشمنی میکنند، چرا چنین میکنند؟ علت این دشمنی روشن است، چون حسین (ع) چراغ هدایت است و نمیگذارد مردم گمراه شوند.
آذرخشی دیگر از آسمان کربلا (مجموعه سخنرانی های محمدتقی مصباح یزدی) - محمد تقی مصباح یزدی
گستردگی، اهمیت و تأثیر عزاداری برای سیدالشهداء
این عزاداریها مخصوص شهر و کشور ما نیست. شاید بسیاری از مردم گمان کنند که اینگونه عزاداریها مخصوص شهرهایی همچون قم و مشهد یا سایر شهرهای ایران است؛اما من به شما عرض کنم که در دورترین نقطههای جهان در ایام محرم و صفر و به خصوص روز عاشورا شبیه همین مراسمی که شما در شهر خودتان دارید برنامههایی برگزار میشود. در نیویورک که یکی از بزرگترین شهرهای دنیا است، در روز عاشورا از طرف شیعیان پاکستانی، ایرانی، عراقی، لبنانی و بعضی از کشورهای دیگر، دستهی سینهزنی راه میافتد به طوری که توجه همه مردم را به خود جلب میکند. بزرگترین خیابان این شهر، پر از جمعیت میشود به گونهای که رفت و آمد را مشکل میسازد.
علاوه بر شیعیان، در بسیاری از کشورهای سنینشین هم در ایام عاشورا چنین مراسمی از سوی اهل سنت برگزار میشود؛ یا اگر شیعیان جلساتی تشکیل میدهند، برادران اهل تسنن، خود را موظف میدانند که در این مراسم شرکت کنند. بسیاری از برادران اهل تسنن ما در شبه قاره هند، هم در هندوستان که تعداد مسلمانان آن، دو برابر جمعیت کل ایران است و هم در بنگلادش و پاکستان، به عنوان ادای اجر رسالت، بر خود واجب میدانند که در مراسم عزاداری سیدالشهداء علیهالسلام شرکت کنند. چون در قرآن آمده است: «قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً اِلاَّ الْمَّوَدَةَ فی الْقُرْبی». (شوري:23) بر همین اساس، ایشان نیز اظهار مودت به اهلبیت علیهمالسلام را اجر رسالت میدانند و ادای آن را بر خود واجب میشمارند. به این دلیل وقتی عزاداری سیدالشهداء (ع) برپا میشود، آنها هم برای اظهار محبت و علاقه به اهلبیت علیهمالسلام و ادای این دینی که به عهدهی خود میدانند شرکت میکنند؛ بلکه حتی بتپرستانی که به شریعت اسلام معتقد نیستند، به لحاظ برکاتی که از عزاداری سیدالشهداء (ع) دیدهاند مراسم عزاداری برپا میکنند و نذورات فراوانی برای برگزاری مراسم سیدالشهداء (ع) دارند. اینها مواردی است که در تمام دنیا دیده میشود و کفار هم میدانند که چنین مسائلی وجود دارد. شما هیچ حادثهای را در عالم نمیتوانید نشان دهید که چنین تأثیری داشته باشد و ملتهای مختلف را تحت تأثیر قرار داده باشد.
از نظر طول اثر، بیش از سیزده قرن است که طراوت و تازگی خود را حفظ کرده و گویی این جریان دیروز واقع شده است و مردم همچنان با سوز و گداز میگریند و بر سر و سینه میزنند. شاید بعضی از مراسم عزاداری وجود داشته باشد که از جهت قدمت سابقه بیشتری داشته باشد. نمونهای که میتوان به آن اشاره کرد، عزاداریای است که مسیحیان برای به دار زدن حضرت عیسی علیهالسلام انجام میدهند. سالگرد به دار کشیده شدن حضرت عیسی- علی نبینا و آله و علیهالسلام- در همین ایام بهار است. البته ما معتقدیم که چنین اتفاقی واقع نشده است. قرآن میفرماید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوُه وَلکِنْ شُبِّهَ لَهُم». (نساء:157) اما آنها معتقدند که حضرت عیسی (ع) را به دارکشیدند و ایشان را دفن کردند و بعد از سه روز، ایشان از قبر بیرون آمد و به آسمان رفت. لذا برای سالگرد به دار کشیده شدن حضرت عیسی علیهالسلام مراسم عزاداری برپا میکنند. بنده یک سال در واتیکان بودم که مصادف بود با شبهایی که شب عزاداری حضرت مسیح (ع) بود. این مراسم در کلیسای بزرگ رم، در کلیسای سنپیتر با حضور خود پاپ برگزار میشد و برنامه به گونهای پیش آمد که ما هم در آن شرکت کردیم.بدیهی است مراسمی که در آن، پاپ که شخصیت جهانی عظیمی دارد شرکت میکند و از اطراف دنیا برای دیدن آن جمع میشوند و در کلیسایی که بزرگترین کلیسای عالم است برپا میگردد، مراسمی با شکوه خواهد بود. در این مراسم لباس مشکی میپوشند، شمع روشن میکنند و سرودهای مذهبی شبیه نوحهای که ما میخوانیم، به صورت آرام میخوانند.چنین مراسمی را برگزار میکنند، اما تمام این مراسم به اندازه مجلس ترحیم یکی از علمای ما شور ندارد. از آنجا که از میلاد حضرت مسیح (ع) دو هزار سال میگذرد، میتوانیم بگوییم سابقه برگزاری ای مراسم عزاداری به حدود دو هزار سال میرسد و این مراسم همچنان برگزار میشود و مورد احترام است. اما به همین صورت کمرنگ و خیلی عادی برگزار میگردد. اگر شما این مراسم را با یکی از مجالس عزاداری که در قم یا تهران برگزار میشود مقایسه کنید، آن وقت خواهید دید که چه قدر تفاوت راه است میان آن ارادتی که مسلمانان- بخصوص شیعیان- از عمق جان اظهار میکنند، با آنچه در بزرگترین ادیان جهان و با آن تشکیلات، برای مسیح (ع)برگزار میشود. به هر حال شما بهتر میدانید و خودتان لمس میکنید که کیفیت آن با هیچ مراسمی قابل مقایسه نیست.
به این مطالب، فداکاریهایی را که شیعیان در طول تاریخ کردهاند اضافه کنید. این فداکاریها برای این بوده است که بتوانند این مراسم را برگزار کنند و بتوانند به زیارت قبر سیدالشهداء (ع) نایل شوند. همیشه برگزاری اینگونه مراسم و زیارت قبر آن حضرت (ع) به این راحتی نبوده است. البته الان هم خیلی راحت نیست؛ ولی زمانی بود که اگر کسی میخواست برای زیارت قبر سیدالشهداء (ع)برود، باید جان خود را کف دست بگیرد. مأموران دولت عباسی، بخصوص در زمان متوکل، آنچنان سختگیری میکردند که کسی جرأت نکند به نزدیک حرم حسینی برسد. و بالاخره قبر سیدالشهداء علیهالسلام را خراب کردند، بر آن آب بستند و زمینش را شخم زدند، برای این که به کلی آثار این قبر محو شود. ولی شیعیان برای آن که بتوانند حتی قبر سیدالشهداء را زیارت کنند (ع)، حاضر شدند دست بدهند، پا بدهند، جان بدهند امام بروند و از نزدیک سلام بدهند. چنین چیزی قطعاً در تاریخ بشر نمونه ندارد. اگر از هر جهت دیگر بگوییم شباهتی با سایر حوادث دارد، از این جهت شباهتی با هیچ حادثهای ندارد. هیچ واقعهای را نمیشود با این واقعه مقایسه کرد.
البته این حادثه اتفاقی نیست؛ درست است که خدای متعال در قلب مؤمنان عشقی برای سیدالشهداء (ع) قرار داده است و در این مورد یک عامل غیبی وجود دارد، اما کارهای الهی معمولاً بدون اسباب ظاهری نیست؛ این که گاهی بدون اسباب ظاهری کاری انجام میگیرد، استثناء است. تصادفی نبوده که شیعیان این طور علاقهمند شدند. حتی اهل تسنن و حتی بتپرستان هم برکات و آثاری از این کار دیدهاند. ولی شاید مهمتر از همه، توصیههایی بوده است که پیشاپیش از طرف خود پیغمبر اکرم و از طرف ائمه و اهلبیت علیهالسلام، بر زیارت، بزرگداشت و عزاداری، گریستن و برپا کردن مراسم ماتم صادر و بر آنها تاکید شده است. تأکیدهای عجیب، که یک سلام دادن برای سیدالشهداء (ع) ثواب حج و عمره دارد. سلامی که از حضور قلب و از صدق دل انجام بگیرد میتواند ثواب حج مستحب داشته باشد. آن قدر ثواب در فضیلت زیارت سیدالشهداء (ع) وارد شده است که کتابها از این قبیل مطالب پر شده است. رفتاری را که خود ائمه اطهار علیهمالسلام در بزرگداشت این مراسم داشتهاند مورد توجه قرار دهید. مثلاً به کسانی که مرثیه میگفتند و شعر میسرودند، صلههای فراوان میدادند و از آنها بسیار تمجید میکردند و به آنان احترام میگذاشتند. در ایام عزاداری در بیوت خود مراسم عزاداری تشکیل میدادند، شاعری را دعوت میکردند، میآمد مرثیه میخواند. هم سفارشهای زبانی و هم سیرهی عملی و هم ذکر آن همه ثوابها برای زیارت و بزرگداشت عزاداری و بالاخره آن عشقی که خدا در دلهای پاک مومنان قرار داده، این حادثه را به صورت حادثه منحصر به فردی در تاریخ بشر درآورده است.
خوب، اینها چه اثری در زندگی انسانها داشته است؟ ما معتقدیم که مقام پیغمبر اکرم صلی الله علیهو آله از ائمه اطهار (ع) بالاتر است. چرا برای پیغمبر اکرم (ص) اینگونه عزاداری نمیکنیم؟ چرا با این که مقام پیغمبر اکرم (ص) از همه ائمهی اطهار (ع)از همهی ائمه اطهار (ع) بالاتر است، این همه سفارش برای زیارت و برپا کردن مراسم عزاداری آن حضرت نشده است؟ ما دوازده امام معصوم داریم، اگر بنا بر تفضیل مقام ائمه باشد، بر اساس آنچه خود ایشان فرمودهاند مقام امیرالمؤمنین علیهالسلام از همه بالاتر است. درست است که ما برای شهادت امیرالمؤمنین (ع) هم خیلی عزاداری میکنیم، اما نسبت به سیدالشهداء (ع) قابل مقایسه نیست. مصیبت حسین (ع) چه خصوصیتی دارد که این چنین برای او اهمیت قائل شدهاند و این همه سفارش کردهاند؟ بگذریم از روایاتی که میفرماید از زمان حضرت آدم علیهالسلام، ذکر حسین (ع) و گریه کردن بر مصیبت حسین (ع) بوده است. روایتی هست که همه انبیا و اولیا و فرشتگان آسمان برای سیدالشهداء (ع) گریه کردهاند. این ویژگی که پیغمبر اکرم (ص) در مورد آن بزرگوار فرمود: «حُسَینُ مِنّی وَ أَنا مِنْ حُسَین» ، برای چیست؟ خوب، معنای «حسین منی» روشن است؛ اما «انا من حسین» خیلی مهم است. یا عبارت معروفی که معمولاً در حسینیهها مینویسند که از این روایت گرفته شده است: «اِنَّ الْحُسَینَ ابنِ عَلی فی السَّماءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فی الْاَرْضِ فَاِنَّهُ لَمَکْتُوبٌ عَنْ یمینِ عَرْشِ اللَّه مِصْباحُ هُدی وَ سَفینَةُ نَجاةٍ»، حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است. خوب، همه امامان ما علیهمالسلام چراغ هدایت بودهاند، همه آنان کشتی نجات هستند. در زیارت جامعه میخوانیم که همه شما کشتی نجات هستید،هر کس به شما تمسک بجوید، نجات مییابد، و هر کس از شما دور و عقب بماند، هلاک میشود. همه اهلبیت علیهمالسلام همین گونهاند. پس حسین (ع) چه خصوصیتی دارد؟
بدون شک شخصیت سیدالشهداء (ع) و شرایطی که به تقدیر الهی برای زندگی ایشان پیش آمد، یک ویژگی به زندگی آن حضرت (ع) و بخصوص شهادت او بخشید که این برکات میتواند از آن ناشی شود. همینطور ما معتقدیم همه ائمهی اطهار علیهمالسلام نور واحد هستند؛ هر امام دیگری هم به جای امام حسین (ع) بود، باید همین برنامه را اجرا میکرد. اگر اختلافی در رفتار ائمه علیهمالسلام دیده میشود، به لحاظ شرایط اجتماعی زمان ایشان بوده است. مثلاً امام حسن (ع) اول جنگید و بعد صلح کرد. این که معروف است که امام حسن (ع) در مقایسه با سیدالشهداء (ع) سمبل صلح بود، بدان معنا نیست که دو نوع سلیقه و دو قرائت از اسلام داشتهاند، قرائتی صلحطلبانه و قرائت دیگری خشونتآمیز؛ خیر، ما معتقدیم اگر امام حسین (ع) هم در موقعیت امام حسن (ع) بود، میبایست همانند امام حسن (ع) رفتار کند و اگر امام حسن (ع) در شرایط امام حسین (ع) بود، باید همان رفتار امام حسین (ع) را انجام میداد، و سیار ائمه علیهمالسلام نیز به همین شکل. اختلاف در روشها و رفتارها به خاطر شرایط اجتماعی خاصی بوده که این وظایف را ایجاب میکرده است. پس این شرایط خاص است که برای ابیعبدالله پیش آمد و زمینهای را فراهم کرد که نقشی را در تاریخ بشر و راهنمایی انسانها ایفا کند که برای هیچ فرد دیگری میسر نشد. این شرایط بود که چنین رفتاری را تعیین کرد؛ یا به زبان دینی این تقدیر الهی بود، خواست خدا بود. چون شرایط اجتماعی هم به دست خداست، همه چیز به اراده لا یزال الهی منتهی میشود. این دو مطلب، دو روی یک سکه است؛ خواه بگوییم خدا این ویژگی را به امام حسین (ع) بخشید، و یا بگوییم شرایط زندگی ابیعبدالله این خصوصیتها را اقتضا کرد. چون این شرایط نیز تابع اراد خدا است و طبق تقدیر او انجام میگیرد.
حال باید بررسی کنیم که چگونه سیدالشهداء (ع) این ویژگی را پیدا کرد که بتواند این برکات را داشته باشد و مردم در سایه عزاداری در مصیبت او بتوانند مصالح دنیا و بخصوص مصالح آخرتشان را تامین کنند؛ چون برای مومن، دنیا مقدمهای برای تکامل اخروی است و حیات اصلی در آنجا است. اینجا یک دوران جنینی است که ما میگذرانیم. حیات حقیقی، پس از مرگ شروع میشود. «وَ اِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةِ لَهِی الْحَیوان»، (عنكبوت:64) حیات واقعی، پس از این عالم است. به هر حال، هم مصالح دنیوی و هم مصالح اخروی ما در سایه توسل به سیدالشهداء (ع)، توجه به آن حضرت، عزاداری برای او، گریستن برای او و عرض ارادت به ایشان است. همه شما آن قدر از معجزات و کراماتی که از این عزاداریها حاصل شده است شنیدهاید که من هر چه بگویم زیره به کرمان بردن است؛ لذا به این قسمت نمیپردازم. حتی خاک گلی که عزاداران سیدالشهداء علیهالسلام به پیشانی میمالیدند موجب شفای چشم حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) شد. این داستان را همه شنیدهاید که ایشان به چشم دردی مبتلا بودند که معالجه نمیشد. تا این که در ایام عاشورا در بروجرد دستهای سینهزن به منزل ایشان آمدند. مرحوم آیت الله بروجردی مقداری از گلهایی را که عزاداران حسینی به سر و صورت مالیده بودند، برداشته و به چشم مالید و آن چشم درد ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هیچ ناراحتی از ناحیه چشم نداشتند و بدون عینک ریزترین خطها را میخواندند و این به برکت گلی بود که از سر و پریشانی سینهزنان سیدالشهداء (ع) ریخته بود. از اینگونه کرامات و معجزات الی ماشاءالله وجود دارد. همه شما با یک قطره اشکی که در این مراسم میریزید،اول نورانیت آن را در خود احساس میکنید. حاجتهایی که از شما برآورده میشود و نیز بسیاری از آفتها و مصیبتهایی که از شما دفع میشود و نمیدانید، در مرحله بعد است. نکتهای است که داخل پرانتز عرض میکنم که در دعاها به آن اشاره شده است، و آن این که ما غالباً فقط حاجتهایی را که از خدا میخواهیم و برآورده میشود، به حساب میآوریم؛ اما نمیدانیم چه مصیبتهایی متوجه ما بوده است و خدا آن مصیبتها را از ما برداشته است و از آنها خبر نداریم؛ در حالی که به برکت نام سیدالشهداء (ع) دهها برابر برکاتی که بر مردم نازل میشود، آفات و مصیبتهایی از آنها برداشته میشود و ما خبر نداریم و آنها را به حساب نمیآوریم. اگر چنین چیزی باشد، آیا جا ندارد که مردم این همه اهتمام به گریه و عزاداری داشته باشند؟
آذرخشی دیگر از آسمان کربلا (مجموعه سخنرانی های محمدتقی مصباح یزدی) - محمد تقی مصباح یزدی
چرا بايد دشمنان امام حسين را لعن كرد؟
به دنبال این سؤال ممکن است سؤال دیگری پدید آید که این روزها بیشتر مطرح شده است، اغلب، این پرسش را منافقان مطرح میکنند، البته منافقان مدرن! آنها میگویند که بسیار خوب، ما تا این جا قبول کردیم که تاریخ امام حسین (ع) تاریخ مؤثر و حرکتآفرینی بوده است. همچنین دریافتیم که باید آن را عمیقاً به خاطر داشت، و به یاد امام حسین (ع) عزاداری کرد؛ تا این جا را قبول داریم. اما شما در این عزاداریهای خود کار دیگری هم میکنید. علاوه بر این که از امام حسین (ع) به نیکی یاد میکنید، و بر شهادت او گریه میکنید، بر دشمنان امام حسین (ع) هم لعن میفرستید. این کار برای چیست و چرا دشمنان ابیعبدالله را لعن میکنید؟ این کار نوعی خشونت و بدبینی است. این یک نوع احساسات منفی است و با منش «انسان مدرن» نمیسازد. هنگامی که احساسات شما تحریک میشود، بروید گریه و عزاداری کنید. اما چرا دشمنان را لعن میکنید؟ چرا میگویید «أَتَقَرَّبُ اِلی اللَّهِ بِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِک»، من با تبری از دشمنان تو، به خدا تقرب میجویم. چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین (ع) را لعن کنید؟ بیایید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین کنید و یا نسبت به دیگران احساسات منفی ایجاد کنید؟ امروز زمانی است که باید با همه مردم با خوشی و شادی و لبخند رفتار کرد.
امروز باید دم از زندگی زد، دم از شادی زد، دم از صلح و آشتی زد. این روحیه لعن و تبری و پشت کردن به دیگران خشونتهایی است که به هزار و چهار صد سال پیش، یعنی زمانی که امام حسین علیهالسلام را کشتند برمیگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمیپسندند. بیایید به جای اینها راه آشتی را پیش بگیرید، و روی دشمنان هم لبخند بزنید، به آنها هم محبت کنید. مگر اسلام دین محبت، دین رأفت و رحمت نیست؟ این چه کاری است که شما دائما لعن و بدگویی میکنید؟
اگر کسانی واقعاً از روی جهل این سؤال را مطرح کنند، جواب دادن به آنها مشکل نیست. اما احتمال قوی میدهیم که بسیاری از کسانی که اینگونه سخن میگویند، اندیشههای دیگری، و اغراض خاصی در سر دارند. احتمال دارد آنها از سیاستهای دیگری پیروی کنند، و یا نقشههایی را که دیگران کشیدهاند اجرا کنند. البته ما فرض را بر این میگذاریم که این سؤال عاقلانه و عالمانهای ست که جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزشگذاری در مورد طرح اینگونه سؤالها، فرض کنید اگر نوجوانی از ما سؤال کرد که چرا باید قاتلان ابیعبدالله را لعن کرد؟ به جای لعنهایی که در زیارت عاشورا میخوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین (ع) سلام بفرستید. مگر سلام کردن برای سیدالشهداء (ع) ثواب ندارد؟ به جای آن صدر مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستید، چه عیبی دارد؟ این همه لعن و بدگویی، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومی دارد؟
جواب علمی چنین سؤالی این است که همانگونه که سرشت انسان فقط از شناخت ساخته شده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودی است که من احساس مثبت و هم احساس منفی دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفی دارد. همانگونه که شادی در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اینگونه آفریده است، هیچ انسانی نمیتواند بیغم و یا بیشادی زندگی کند. همچنان که خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه کردن هم به ما عطا فرموده است. در جای خودش باید خندید و به جای خود هم باید گریست. تعطیل کردن بخشی از وجودمان، به این معنی است که از دادههای خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نکنیم. دلیل اینکه خدا در ما گریه را قرار داده، این است که در مواردی باید گریه کرد. البته مورد آن را باید پیدا کنیم، و الا استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است که به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا میکند و اشک از دیدگانش جاری میشود؟ معلوم میشود گریه کردن نیز در زندگی انسان جای خود را دارد. گریه برای خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقای الهی و شوق به لقای محبوب در تکامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزی نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا میکند؛ این طبیعت انسان است که در مواردی باید رقت قلب پیدا کند و در اثر آن گریه به سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، نسبت به کسانی که کمالی دارند، خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامی که انسان احساس میکند در جایی کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطهی مقابل محبت به نام بغض و دشمنی قرار داده شده است. همانگونه که فطرت انسان بر این است که کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است که کسی را که به او ضرر میزند دشمن بدارد. البته ضررهای مادی دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین را از انسان بگیرد، دشمنی که سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن میفرماید: «انَّ الشَّیطانَ لَکُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً»، شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید. با شیطان دیگر نمیشود لبخند زد و کنار آمد. وگرنه انسان هم میشود شیطان. اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت انسانی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان به آنها دوستانه میشود، و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرفهایشان را قبول میکند. کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود. میگویید نه! ببینید قرآن چه میفرماید: «وَ اِذا رَأَیتَ الَّذینَ یخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم حتّی یخوضُوا فی حَدیثٍ غیرهِ».
چنانچه ببینی کسانی نسبت به دین بدگویی و اهانت میکنند، با سستی و با زبان مسخره و استهزا سخن میگویند، به آنها نزدیک نشو. هر چه گفتند، گوش نده تا زمانی که به بحث دیگری بپردازند. و در جای دیگر میفرماید: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیکُمْ فی الْکتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یکْفَرُ بِها وَ یسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّی یخوضوا فی حدیثٍ غَیرهِ» بعد میفرماید اگر کسانی این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آنها ملحق خواهند شد. «اِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَالْمُنافِقینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً».
سرانجام کسانی که نسبت به استهزاکنندگان دین محبت میورزند و به آنها روی خوش نشان میدهند این است که تدریجاً حرفهای استهزاکنندگان بر آنها اثر میگذارد. وقتی حرفهایشان اثر کرد، در دلهایشان شک به وجود میآید. و اگر شک ایجاد شد، اظهار ایمان کردن نفاق میشود. انسان وقتی در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن میفرماید: «اِنَّ اللَّه جامِعُ الْکافِرینَ وَالْمُنافِقینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً» چنین کسانی که در دنیا به واسطه اثر همنشینی با کافران منافق میشوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان همنشین خواهند بود.
به عبارت دیگر، دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همانگونه که عامل جاذبهای دارد که موارد مفید را جذب میکند، یک سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکربها را دفع میکند، سیستمی که با میکرب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبولهای سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکربها رشد میکنند. رشد میکربها به بیماری انسان منجر میشود و انسان بیمار ممکن است با مرگ روبهرو شود. اگر بگوییم ورود میکروب به بدن ایرادی ندارد! به میکرب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم میماند؟ باید میکرب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زندهای دو سیستم در نظر گرفته است، یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همانطور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زندهای لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا میکند. چیزهایی که برای بدن مضر است باید بیرون ریخت. دستگاههایی در بدن وجود دارند نظیر کلیه، مثانه، و… که این کار را به طور عادی انجام میدهند. گاهی هم وقتی میکروبهای خارجی حملهور میشوند، باید گلبولهای سفید فعال شوند و با آنها بجنگند تا آنها را کشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید یک عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آنها نزدیک شویم، از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای این که وقتی به آنها نزدیک میشود از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستی کرد، و در مقابل، باید عملاً با کسانی که برای سرنوشت جامعه مضر دشمنی کرد: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فی اِبْراهیمَ وَالَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنَّا بُرَئاءُ مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَینَنا وَ بَینَکُمْ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»، قرآن میفرماید شما باید به حضرت ابراهیم علیهالسلام و یاران او تأسی کنید. میدانید که حضرت ابراهیم (ع) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم صلی الله علیهو آله هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامی است که حضرت ابراهیم (ع) به این دین و آیین داد: «هُوَ سَمَّاکُم الْمُسْلِمینَ مِنْ قِبْل»، خداوند میفرماید شما باید به ابراهیم (ع) تأسی کنید. کار ابراهیم (ع) چه بود؟ ابراهیم (ع) و یارانش به بتپرستانی که با آنها دشمنی میکردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: «اِنَّا بُرَئاءٌ مَنْکُمْ» ما از شما بیزاریم. اعلان برائت کردند. بعد به این هم اکتفا نمیکند. میفرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است،مگر این که دست از خیانتکاری خود بردارید.
این که ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر کینه داریم و اجازه نمیدهیم شعار «مرگ بر آمریکا» حذف شود، تاسی به حضرت ابراهیم علیهالسلام است. قرآن میفرماید شما باید از ابراهیم (ع) یاد بگیرید و صریحاً بگویید مگر در دشمن اسلام، و عداوت و دشمنی خود را نسبت به دشمنان دین اعلام کنید. همه موارد، جای لبخند نیست. در بعضی موارد باید عبوس بود، باید اخم کرد، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم، ما آشتی نمیکنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. سابقاً میگفتند فروع دین ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهی از منکر» دو فرع «تولی» و «تبرّی» را نیز جزء فروع دین به حساب میآوردند.
یعنی از جمله واجباتی که همه مسلمانها باید توجه داشته باشند و به آنها عمل کنند، این است که باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنی کنند. تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است که ما جای جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهی متأسفانه امور متشبه میشود. در موردی که باید جذب کنیم عملاً به دفع میپردازیم. کسی که از روی نادانی سخنی به اشتباه و خطا گفته و لغزشی برای او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است، و یا اگر برای او توضیح دهیم، از روی انصاف قبول خواهد کرد، نسبت به چنین کسی نباید دشمنی کرد. صرف این که کسی مرتکب گناهی شد، نباید او را از جامعه طرد کرد، بلکه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیماری است که باید به پرستاریاش پرداخت. در این مورد جای اظهار دشمنی نیست. مگر کسی که تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعمد و خیانت و پلیدی است. باید با چنین شخصی دشمنی کرد. اما اگر کسی اشتباهاً مرتکب گناهی شده است، باید با مهربانی با او رفتار کرد. نباید آبروی او را ریخت، بلکه باید در اصلاح او سعی کرد. او مشکل دارد و باید مشکلش را حل کرد.
اما در مورد دشمنان غدار، کینهتوز و قسم خورده، خداوند میفرماید: «وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیهُودُ وَ لا النَّصاری حتَّی تَتَّبِعَ مَلّتَهُم»، تا دست از انقلابتان برندارید، آمریکا از شما راضی نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل کنیم که آشتی با چنین کسانی یعنی چه؟ لبخند به روی آنان یعنی چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندی و عبوسی با اینها برخورد کرد. باید مرگ را بر سر اینها بارید، چون آنان جز به مرگ ما راضی نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلکه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضی میشوند.
حاصل سخن اینکه، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء علیهالسلام بازسازی حیات حسینی است، تا از آن حیات به نحو احسن استفاده شود نباید به بحثهای علمی اکتفا شود. چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد. نباید به عواطف مثبت، به شادی، به خنده، بسنده کرد، زیرا زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء (ع) و مظلومیت او از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری امکان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاک پای حسینی و به خاک قبر حسینی، باید بر دشمن حسین (ع) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین کرد. تنها سلام و درود مشکل را حل نمیکند. ما نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم، مگر این که اول دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم، قرآن هم اول میفرماید: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّار»، بعد میفرماید: «رُحَماءُ بَینَهُم». پس در کنار سلام، باید لعن هم باشد. در کنار ولایت، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد. اگر اینگونه شدیم، حسینی هستیم؛ وگرنه بیجهت خودمان را به حسین (ع) نسبت ندهیم.
آذرخشی دیگر از آسمان کربلا (مجموعه سخنرانی های محمدتقی مصباح یزدی) - محمد تقی مصباح یزدی
چرا باید به یاد وقایع عاشورا عزاداری کرد؟
تا این جا فهمیدیم که باید در جامعه عواملی را ایجاد کرد تا احساسات و عواطف دینی مردم را تحریک کند و آنها را برانگیزاند تا کاری مشابه کار سیدالشهداء علیهالسلام انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به این امر مهم علاقه پیدا کنند. اما موضوع دیگری که در اینجا مطرح میشود این است که یگانه راه برانگیختن احساسات و عواطف عزاداری و گریه نیست. عواطف انسان ممکن است با مرام جشن و سرور هم تحریک شود. میدانیم که در ولادتهای مبارک، در میلاد خود سیدالشهداء (ع)، وقتی مراسم جشن برگزار میشود، مدحها خوانده میشود و مردم از طریق آنها شور و نشاطی مییابند. سؤال سوم این است که چرا برای تحریک احساسات از مراسم شاد استفاده نمیکنید؟ چرا باید گریه کرد؟ چرا باید به خود زد؟ چرا باید زنجیر بزنیم؟ بیاییم به جای این کارها جشن بگیریم،نقل و نبات پخش کنیم، شیرینی بدهیم، مدح و سرود بخوانیم، تا احساسات مردم تحریک شود.
جواب این است که احساسات و عواطف انواع مختلفی دارد. تحریک هر نوع احساسات و عواطف، باید با حادثه مربوط متناسب باشد. حادثهای که بزرگترین نقش را در تاریخ اسلام ایفاد کرد، حادثه شهادت ابیعبدالله بود. او بود که مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد. او بود که درسی برای حرکت، برای نهضت، برای مقاومت و برای استقامت تا روز قیامت به انسانها داد. برای آنکه آن خاطره تجدید شود، فقط مجلس جشن و شادی کافی نیست.باید کاری متناسب با آن حادثه انجام داد. یعنی باید کاری کرد که حزن مردم برانگیخته شود، اشک از دیدهها جاری شود، شور و عشق در دلها پدید آید. و در این حادثه چیزی که میتواند چنین نقشی را بیافریند، همین مراسم عزاداری و گریستن و گریاندن دیگران است؛ در حالی که خندیدن و شادی کردن هیچ وقت نمیتواند این نقش را ایفا کند. خندیدن هیچ وقت آدم را شهادتطلب نمیکند. هیچوقت انسان را به شلمچه نمیکشاند. هیچوقت نمیتوانست سختیها و مصیبتهای هشت سال جنگ را بر این مردم هموار کند. این قبیل مسائل عشق دیگری میخواهد که از سوز و اشک و شور پدید میآید. راه آن هم همین عزاداریها است. این سؤال سوم که چرا ما باید برای زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء علیهالسلام عزاداری و گریه کنیم.
اطاعت
یکی از بنیانیترین شیوههای پاسداشت حرمت اهلبیت علیهم السلام اطاعت از آنهاست . خداوند متعال می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم» (نساء:59) ؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! از خداوند و رسول و صاحبان امر اطاعت کنید . » در این آیة شریفه، خداوند متعال امر به اطاعت مطلق از اولواالامر فرموده است و امر مطلق به اطاعت، تنها از معصوم معقول و مشروع است .
از سوی دیگر، خداوند متعال در مواردی نهی از اطاعت کرده است: «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطا» (كهف:28) ؛ «و از کسی اطاعت مکن که قلبش را از یادمان غافل ساختیم و از هوسش پیروی کرده است . »
«وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقين» (حزاب:1) ؛ «و از کافران و منافقان اطاعت نکن!»
«وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُورا» (انسان:24) ؛ «و از میان آنان از هیچ گنهکار یا بسیار ناسپاس اطاعت مکن!»
از مجموع این آیات به دست میآید که ما نباید از غافل، هوا پرست، کافر، منافق، گنهکار، کفران پیشه و . . . اطاعت کنیم .
خداوند متعال یکی از علل جهنمی شدن ملل را اطاعت از سرانشان میداند و میفرماید: «وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ» (احزاب:67) ؛ «گفتند: پروردگارا! ما از سران و بزرگانمان پیروی کردیم . آنان ما را از راه به بیراهه کشاندند . »
از این دست آیات به دست میآید فرمانروایانی که اهل تسنن آنان را «اولوا الامر» میدانند، خطاپیشهاند و نباید از آنان اطاعت کرد . قرآن کریم میفرماید: «وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (عنكبوت:8) ؛ «و اگر پدر و مادرت تلاش کردند که تو در مورد چیزی که به آن علم نداری، شرک بورزی، از آنان اطاعت مکن!» با اینکه پدر بر ما ولایت دارد؛ اما نباید در مسیر شرک از او اطاعت کنیم .
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق ؛
هیچ مخلوقی نمیتواند با اطاعت از آفریدة دیگری، خداوند را نافرمانی کند . »
«اولوا الامر» ائمه علیهم السلام هستند؛ چون:
الف) اطاعت از آنان در طول اطاعت از خداوند متعال و رسول اکرم صلی الله علیه و آله قرار دارد . در زیارت جامعه میخوانیم: «مَنْ أَطَاعَكُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاكُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّه؛ هر کس از شما پیروی کند، محققاً از خداوند اطاعت کرده و هر کس شما را نافرمانی کند، خداوند را عصیان کرده است . »؛
ب) در این آیه، امر به مطلق اطاعت شده است و همان طور که گفته شد، این امر تنها از امام معصوم معقول و مشروع است؛
ج) نصوص فراوانی داریم که مصداق اولوا الامر را ائمه علیهم السلام معیّن کرده است .
اطاعت، از مقولات تشکیکیه است؛ یعنی درجه بردار و تبعیض پذیر است . اطاعت از خداوند متعال نیز این گونه است . برخی اطاعتشان تا سطح نماز و روزه است؛ ولی حج و خمس را رها میکنند . بعضی در امر به معروف و نهی از منکر درجا میزنند . گروهی همة اینها را تا هنگامی که خطر نداشته باشند، انجام میدهند؛ ولی وقتی دستوری خطرساز شود، پا پس میکشند .
پاس داشتن حرمت ائمه علیهم السلام در اطاعت از آنهاست؛ یعنی اطاعت مطلق در همه جا، همه چیز و تحت هر شرایطی، گرچه جنگیدن با کسانی باشد که قرآن بر نیزه کرده و پینه بر پیشانی دارند . چنان که در جنگ صفین گروهی قرآن را با نیزه برافراشته، دست از اطاعت امیرالمؤمنین علیه السلام کشیدند و سرنوشت خویش و امت را به چالش کشیدند .
از امام معصوم علیه السلام باید اطاعت کرد، گرچه جنگ با همسر پیامبر صلی الله علیه و آله امّ المؤمنین باشد .
در جنگ جمل، عدهای که اعتقاداتشان سست بود، پایشان سست شد و لغزیدند .
از امام معصوم علیه السلام باید اطاعت کرد، گرچه در جمعی چند نفره باشی و سی هزار نفر مرد جنگی تو را محاصره کرده باشند؛ یعنی شهادت و اسارتت حتمی باشد و رهایی ناممکن . برخلاف آنان که در عاشورا عافیت گزیدند و رفتند .
باید از امام معصوم علیه السلام اطاعت کرد، گرچه رفتن در میان شعلههای افروختة تنور باشد . «مأمون رِقّی» گفته است: در خانة امام صادق علیه السلام بودم . دیدم «سهیل بن حسن خراسانی» وارد شد . سلام کرد و نشست و سپس اعتراضگونه به امام علیه السلام عرض کرد: ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله! شما بیش از حدّ عطوفت پیشه کردهاید . ولایت و امامت حق شماست؛ چرا قیام نمیکنید و حق خود را از غاصبان و ظالمان پس نمیگیرید؟ با اینکه بیش از صد هزار نفر آمادة جهاد و فداکاری در رکاب شما هستند .
امام صادق علیه السلام فرمودند: آرام باش! خداوند حق تو را نگهدارد . سپس به یکی از پیشخدمتان خود فرمودند: تنور را آتش کن . همین که تنور روشن شد و شعلهها زبانه کشید، امام علیه السلام به «سهل» فرمودند: برخیز و داخل تنور برو و در میان شعلهها بنشین . سهل خراسانی گفت: ای سرور و مولای من! مرا به آتش عذاب مکن و ببخش . خداوند شما را مورد رحمت واسعة خویش قرار دهد . در همین هنگام «هارون مکّی» در حالی که کفشهایش را در دست گرفته بود، وارد شد و سلام کرد . حضرت علیه السلام پس از جواب سلام، به او فرمودند: هارون! کفشهایت را بر زمین بگذار و درون آتش تنور بنشین .
هارون کفشهای خود را بر زمین نهاد و بدون چون و چرا داخل تنور رفت و در میان شعلههای آتش نشست . آنگاه امام علیه السلام با سهل خراسانی مشغول صحبت شد و پیرامون وضعیت فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و دیگر جوانب زندگی مردم خراسان مطالبی را مطرح فرمود . مثل کسی که مدتی در خراسان بوده و تازه از آنجا آمده است .
پس از گذشت ساعتی، حضرت فرمودند: ای سهل! برخیز و ببین در تنور چه خبر است؟!
همین که سهل کنار تنور آمد، دید هارون مکّی چهار زانو روی آتش نشسته است . امام علیه السلام به هارون فرمودند: بیرون بیا . هارون از تنور بیرون آمد . آنگاه حضرت به سهل خراسانی فرمود: در خراسان چند نفر مخلص و مطیع ما چون هارون مکّی هست؟ سهل گفت: به خدا سوگند! یک نفر هم وجود ندارد .
امام صادق علیه السلام فرمودند: ای سهل! ما خود میدانیم که در چه زمانی خروج و قیام کنیم و آن زمان موقعی خواهد بود که دست کم پنج نفر مطیع و مخلص نسبت به ما یافت شود . در ضمن، بدان که ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستیم .