وسواس
وسواس یکی از بیماریهای روانشناختی شایع است که دلایل مختلفی سبب بروز آن میشود. این بیماری، علاوه بر آنکه آسیبهای روحی فراوانی را از خود به جا میگذارد، در مسیر بندگی نیز افراد مبتلا را با سرعتگیرهای دشواری روبرو میکند. غلبه بر این مشکل، در صورتی که پیشرفت زیادی کرده باشد و شدت و زمان ابتلای به آن زیاد باشد، بدون کمک گرفتن از مشاوران حاذق، ممکن نیست. ولی در برخی از افراد، وسواس ناشی از ندانستن و کجفکری است(برگرفته از کتاب بی خیال درمانی،محمدحسین قدیری)
وسواس انواع مختلفی دارد،وسواس فکری،سواس عملی و غیره مانند وسواس در عبادات و طهارت و …..یکی از راه های درمان وسواس در منابع دینی و روانشناسی بی خیالی و بی اعتنایی به این افکار است
در محضر بزرگان
دستورالعمل آيت الله قاضي
آیت الله نجابت می فرمودند: آیت الله میرزا علی قاضی به مرحوم آیت الله شیخ علی محمد بروجردی (از شاگردان برجسته آقای قاضی) فرموده بودند که:
♦️هیچ گاه از قرآن جدا مشو و ایشان تا آخر عمر بر این سفارش آقای قاضی وفادار و پایبند بود. هر وقت از کارهای ضروری و روزمره فارغ می شد، قرآن می خواند و با قرآن بود.
آقای سید محمد حسن قاضی می فرمایند: چند سفارش ایشان عبارت است از: اول روخوانی قرآن. می فرمودند قرآن را خوب و صحیح بخوانید.
♦️توصیه دیگر ایشان راجع به دوره تاریخ اسلام بود. می فرمودند یک دوره تاریخ اسلام را از ولادت حضرت پیغمبر(ص) تا 255 ه.ق یا 260 ه.ق بخوانید.
♦️و بعد از عمل به این ها می فرمودند برو نمازشب بخوان!
♦️آیت الله قاضی در نامه ای به آیت الله طباطبایی می فرمودند: دستورالعمل، قرآن کریم است؛ فیه دواء کل دواء و شفاء کل عله و دوا کل غله علماً و عملاً و حالاً. آن قره العیون مخلصین را همیشه جلوی چشم داشته باشید و با آن هادی طریق مقیم و صراط مستقیم سیر نمایید و از جمله سیرهای شریف آن قرائت است به حسن صورت و آداب دیگر، خصوص در بطون لیالی…
و نیز:بر شما باد به قرائت قرآن کریم در شب با صدای زیبا و غم انگیز، پس آن نوشیدنی و شراب مؤمنان است. تلاوت قرآن کمتر از یک جزء نباشد.
حق روزه از دیدگاه امام سجاد علیه السلام
سخنانی با جوانان از زبان آیت الله بحجت(ره)
نوجوانها و جوانها باید ملتفت باشند که همچنانی که خودشان در این سن هستند و روزبهروز به سنّ بالا میروند، علم و ایمانشان هم باید همینجور باشد، مطابق این باشد؛ معلوماتشان، از همان کلاس اولِ علوم دینیه، به بالا برود، ایمانشان ملازم با همین علمشان باشد.
ما مسلمانها، امتیازی از غیر مسلمانها نداریم، الاّ به قرآن و عترت؛ والاّ ما هم مثل غیر مسلمانها میشویم.
باید بدانید اینکه ما مسلمانها، امتیازی از غیرمسلمانها نداریم، الاّ به قرآن و عترت؛ والاّ ما هم مثل غیرمسلمانها میشویم. اگر ما قرآن نداشته باشیم، مثل غیر مسلمانها هستیم؛ اگر ما عترت را نداشته باشیم، مثل مسلمانهایی که اهل ایمان نیستند، هستیم. باید ملتفت باشیم روزبهروز در این دو امر ترقی بکنیم؛ همچنان که سنّ ما به بالا میرود، معلومات ما هم در همین دو امر، بالا برود. این طرف، آن طرف نرود و الاّ گم میشود؛ گمش نکنند! گمراهش نکنند! این دو اصلِ اصیل را از اینها نتوانند بگیرند.
ما میگوییم: اگر [میگویید] اسلام درست نیست [و] شما قرآن را قبول ندارید، [پس] مثل قرآن بیاورید؛ یک سورهای مثل قرآن بیاورید. میگویند: نه، نمیتوانیم بیاوریم و نمیآوریم و مسلمان هم نمیشویم! این ادعا و این کلام، جواب ندارد، برای اینکه میگویند: «ما میدانیم و عمل نمیکنیم». همچنین کسانی که صورتاً با قرآن هستند و با عترت نیستند، به اینها میگوییم که این آثار عترت، این فضائل عترت، این ادعیه اینها، این احکام اینها، این خُطَب اینها، این رسائل اینها، این «نهجالبلاغه»، این «صحیفه سجادیه»، در مخالفینِ عترت، مثل اینها را بیاورید! اگر آوردید، ما دست برمیداریم.
این علمیاتشان، این عمَلیاتشان، این ایمانشان، این کراماتشان این معجزاتشان، باید بدانیم این دو تا را از ما نگیرند. میدانید چقدر پول به ما میدهند اگر اینها را به آنها بدهیم؟ خیلی میدهند، لکن این پول ارزش ندارد؛ فردا از راه غیرمستقیم همین پول را از ما میگیرند و یک بلایی هم بر سر ما میآورند. اینها به ما وفا نمیکنند؛ تا خودشان استفادهشان را از ما بگیرند، دیگر کار ما را میسازند.
بالاخره باید ملتفت باشیم قرآن را یاد بگیریم؛ الفاظش را یاد بگیریم که از غلط، محفوظ باشد. آنچه را که میدانیم، قرائتش را تصحیح کنیم، تجویدش را تصحیح کنیم؛ در نمازمان صحیحُالقرائة باشیم. و همچنین تفسیرهای آسان و ساده را ما که فارسی زبانیم، بدانیم؛ و[یک] تفسیر فارسی پیدا کنیم که از روی آن سَهل باشد ما قرآن را بفهمیم؛ مثلاً «منهجالصادقین» را کموبیش مطالعه کنیم، بلکه از اول تا به آخر؛ چون کتابِ فارسی است و کتاب خوبی هم هست. اگر بهتر از او پیدا بکنیم عیب ندارد؛ اما کجا پیدا شود بهتر از او که معتبر باشد؟ حفظ کنیم قرآن را که همیشه با ما باشد، ما با او باشیم، تحصن بکنیم به قرآن، تحفّظ بکنیم به قرآن؛ وسیله حفظمان در فِتَن و شدائد دنیا قرار بدهیم. از خدا بخواهیم که از قرآن، ما را جدا نکند؛ همچنین از خدا بخواهیم ما را از عترت جدا نکند که عترت با قرآن است و قرآن هم با عترت است؛ اگر کسی یکی از این دو تا را ندارد، هیچکدام را ندارد.
ملتفت باشیم دروغ به ما نگویند و دروغ خودشان را به ما نفروشند! از مردم دنیا، دروغ را نخریم! ما از عترت و قرآن نمیتوانیم دوری کنیم؛ اگر دوری کردیم، در دامن گرگها میافتیم، [و] خدا میداند آیا بعد، از دستشان نجات مییابیم؟ بعد از اینکه سرها شکست و دستها بریده شد و بلاها به سر ما آمد. ملتفت باشید! از این دو اصل کسی را بیرون نبرند. شما مدرسه میروید، معلم خودتان را ملتفت باشید در صراطِ مستقیم باشد. اگر معلم را با رشوه و غیر رشوه، منحرف کردند دیگر کار بچهها زار است، چرا؟ بهجهت اینکه او، از راه مستقیم یا غیرمستقیم، باطل خودش را به بچهها میفروشد، به این بچهها میخوراند.
معلم خودتان را ملتفت باشید در صراطِ مستقیم باشد. اگر معلم را با رشوه و غیر رشوه، منحرف کردند دیگر کار بچهها زار است.
ملتفت باشید! خیلی احتیاط بکنید! احتیاط شما هم فقط در همین است که از یقین، تجاوز نکنید؛ بلکه امروز بزرگها هم همینجورند؛ باید خیلی سعی بکنید که غیر یقین را، داخل یقینیات ما نکنند؛ آب را توی شیر ما نریزند! اگر یک نفر، هزار کلمه حقی گفت، این هزار کلمه را خوب تأمّل بکنیم و از او بگیریم، بعد [تأمل کنیم که] هزارویکم هم درست است، [یا] نه؛ آن ظن است، یقین نیست. هر کلمهای از هر کسی شنیدید، دنبال این بروید که «آیا این صحیح است، تام است، مطابق با عقل و دین هست، یا نه؟»
[و بدانید که] در وقتی [که] ما خلوت کردیم [خداوند] مطلع است، وقتی جلوی مردم هستیم مطلع است، حرف میزنیم مطلع است، ساکتیم مطلع است. همین که شخص مطلع شد: [که] «صاحب این خانه، صاحب این عالم، از هر فردفرد، به تمام افعال و تروک، به تمام نوایا، مطلع شد؛ آنچه که نیت کرده و میکند، آنها را هم مطلع است. بلکه نیت خیر را مینویسد، نیت شر را نمینویسد تا شر محقق نشده. شر هم که محقق شد، یک مقدار صبر میکند تا ببیند، توبه میکند یا نه، برمیگردد یا نه» کار تمام است.
مقصود، همین که انسان بداند که خدا میداند، کار تمام شد؛ دیگر معطل نباشد؛ همه چیز را تا به آخر میفهمد [که] چه باید بکند و چه باید نکند؛ از چه منتفع میشود و از چه متضرر میشود، [خداوند] ما را میبیند. [آیا] میتوانیم [با اینکه] سر سفره او نشستهایم، با همدیگر نزاع بکنیم؟ [مثلاً] آن غذا را من جلوتر دیدم، من باید بخورم؛ او میگوید من اول این را برداشتم، من باید این غذا را بخورم؛ سر این دعوا بکنیم و مقاتله بکنیم؟! تمام این جنگهایی که حکومتها دارند، از همین قبیل است؛ سر سفره کریم نشستهاند، او هم میبیند. دستور هم معلوم است که چیست؛ [خداوند] از چه خوشش میآید، از چه بدش میآید. از آزار به غیر حق، بدش میآید؛ از احسان به حق در جایش، خوشش میآید؛ همه اینها را میداند و ما هم میدانیم که او این دستور را داده و اینها را میداند و میبیند، آیا این کار[ها] را میکنیم؟
آدم جلوی یک نفر آدم عادی هرگونه معصیت نمیکند، با اینکه شخصِ عادی است؛ شاید قدرت من از قدرت او بیشتر باشد، نتواند به من [کاری کند]، اما همینقدر به من بدبین میشود، با من بد میشود، یک وقتی اگر فرصت پیدا کرد کار ما را تصفیه میکند. اما خدا که اینجور نیست؛ خدا قادر است و عالم است و دستور هم داده و میداند «چه کسی میداند و چه کسی نمیداند»؛ همه اینها را میداند. [آیا] جلوی او میتوانیم مخفی بکنیم، یا نه آشکار کنیم طوری نمیشود، نمیتواند کاری بکند؛ آیا اینجور است؟ [آیا] هیچ فایده برای ما دارد، [آیا] میتوانیم مخفی کنیم؟ انسان، یا غیرانسان ـ مکلف ـ به جایی شقاوتش میرسد که اصلاً این مطالب کأنه به گوشش نخورده که خدایی داریم بیناست، شنواست، داناست، قادرست، رحیم و کریم است. قادرست یک سر سوزنی اگر در راه او صرف بشود، مزدش را بدهد، یک همچنین [خدایی است].
اگر یک نفر، هزار کلمه حقی گفت، این هزار کلمه را خوب تأمّل بکنیم و از او بگیریم، بعد [تأمل کنیم که] هزارویکم هم درست است، [یا] نه.
در انجیل برنابا ـ که اقرب اناجیل به صحت است ـ نوشته شده که حضرت عیسی علیهالسلام برای ابلیس شفاعت کرد: «خدایا این مدتها عبادت تو را میکرد، تعلیمات میکرد، فلان میکرد، بیا از گناهانش بگذر»! با اینکه از زمان آدم تا زمان عیسی علیهالسلام چه کارها، چه فسادها کرده بود. این چه نوری است که حتی به این هم ترحم کرد [که گفت]: خدایا از تقصیراتش بگذر! [خداوند] فرمود: « بله، من حاضرم ببخشم؛ بیاید بگوید: من گناه کردم، اشتباه کردم، ببخش، همین؛ بیاید بگوید: «اَخطَأتُ فَارْحَمنی»؛ بیاید این دو کلمه را بگوید». حضرت عیسی علیهالسلام خیلی خوشحال شد که کاری در عالم انجام داد، یک کاری که دیگر مثل ندارد. از زمان آدم تا به حال پر از فساد و اِفساد، حالا واسطه میشود و وساطتش اثر کرد، قبول شد. از همان راهی که داشت، شیطان را صدا زد، گفت: بیا، من برای تو بشارت آوردم! گفت: از این حرفها زیاد است. [حضرت عیسی علیهالسلام] گفت: «تو خبر نداری، اگر بدانی، سعی میکنی، حریص میشوی کار را بفهمی». گفت: «من به تو میگویم اعتنا به این حرفها نداشته باش، از این حرفها زیاد است».
گفت: «تو خبر نداری؛ [خداوند] میخواهد تمام این مفاسد با دو کلمه خلاص شود»؛ گفت: «بگو ببینم چه بوده است»؛ گفت: «اینکه تو بیایی و در محضر الهی بگویی: «خدایا! أخطأت فارحمنی؛ من اشتباه کردم، تو ببخش». ببینید چقدر ما به خودمان ظلم میکنیم که بهسوی خدا نمیرویم، بهسوی چه کسی میرویم؟ آخرش افتادن میان چاه است، آخرش پشیمانی است؛ خوب چیزی که میدانی آخرش پشیمانی است، حالا دیگر نرو. [شیطان] گفت: «نه، او باید بیاید و بگوید من اشتباه کردم! تو ببخش!؛ چرا؟! بهجهت اینکه لشکر من از او زیادتر است! آن ملائکهایی که با من سجود نکردند و تابع من شدند، آنها لشکر من هستند! شیاطین هم لشکر من هستند، آن اجنهای هم که ایمان به خدا نیاوردند، لشکر من هستند، تمام بتپرستهای بشر، لشکر من هستند!».
این، به زیادتی لشکر در روز قیامت میخواهد مغرور شود! آنجا جای زیادتی و کمی نیست. هر چقدر زیاد باشد جهنم میگوید: «هل من مزید؟» آن وقت تو میخواهی با زیادتی لشکر کار بکنی! بله، لشکر تو زیاد است؛ [اما] جهنم جایشان میشود؛ جهنم نمیگوید: «اتاق نداریم» جهنم میگوید: «هر چقدر هست بیاورید، هل من مزید؟» یعنی اینکه بیاورید، هر چه زیادتر بیاورید؛ جا داریم! [حضرت عیسی علیهالسلام] گفت: «برو ملعون! نتوانستم برای تو هم کاری بکنم. تو میگویی: خدا باید بیاید من او را ببخشم!؟».
مقصود، حلّ این مطالب به علم و جهل، دانستن و ندانستن، عالم بودن و جاهل بودن، دور میزند. اصل مطلب، از جهلِ این بدبخت است. تو ای جاهل! میگویی: «چیزی که آتش شد، دیگر ممکن نیست برای خاک خضوع بکند؟» آدم، خاک به تنهایی است؟ یا مجموعِ خاک و یک پاک دیگری است. تو هم که فقط آتش نیستی، مثل آتشهای جامد، روح داری، مکلفی، یک آتشِ مکلف هستی. [خداوند] به تو فرمود: «اسجدوا»، سجده نکردی؛ قهراً مجموع روح و جسم، انسان یا جن یا شیطان یا ملک میشود. این بدبخت خیال کرد که همین بدن او با بدن این، این ظلمانی و آن نورانی است؛ دیگر محال است نورانی برای ظلمانی سجده و خضوع کند. دیگر نمیداند که این، نورانی است. ای جاهل! آیا نمیدانستی آن وقتی که مجلس امتحان، درس امتحان شد، تمام ملائکه، عاجز بودند و عاجز ماندند از اسامی آنهایی را که خداوند اشاره کرد اسمهای اینها را بگویید، یا خودشان، یا سایر ملائکه، یا سایر اشیاء، همه عاجز بودند. [گفتند]: ما خودمان از خودمان چیزی نداریم؛ هر چیزی که به ما یاد دادی بلد هستیم و هر چیزی را که یاد ندادی بلد نیستیم.
[خداوند] به آدم فرمود: «تو بگو!»، [آدم] تمام اسامی را بیان کرد. حالا که فهمیدی آدم بر تمام ملائکه ـ با آن همه عظمتها و اختلاف مراتب در ملائکه ـ تفوّق پیدا کرد و مقدم شد و حال که فهمیدی که آدم بر تو و همه ملائکه مقدم است، باز هم خجالت نکشیدی؛ باز هم گفتی: «خَلَقتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»؟ باز هم جای این [حرف] است؟ باز هم نفهمیدی!؟
معلومات را نباید زیر پا گذاشت، آدم پشیمان میشود؛ اگر به معلوماتش عمل کرد، دیگر روشن میشود، دیگر توقف ندارد.
ببینید: میزان، علم و جهل است. خوب، اگر [تا به حال] نفهمیدی که آدم باید [به] آنچه معلوماتش است عمل کند، از حالا توبه بکن؛ اقلاً حالا بپرس: «آیا توبه من قبول میشود یا نه؟» و علیهذا، ببینید چقدر ما غافلیم! چقدر ما به خودمان ظالمیم که واضحات را زیر پا میگذاریم!
مطلب همین است؛ دایر مدارِ این است که اگر معلومات ما زیر پا نباشد، مجهولات ما عملی نشود، کار تمام است. معلومات را نباید زیر پا گذاشت، آدم پشیمان میشود؛ اگر به معلوماتش عمل کرد، دیگر روشن میشود، دیگر توقف ندارد. اگر دید باز هم توقف دارد، بداند ـ بهطور یقین ـ بعضی از معلومات را زیر پا گذاشته است، کفشش ریگ دارد، خوب دقت نکرد که این ریگ را خارج کند: «مَنْ عَمِلَ بما عَلِمَ وَرثَهُ الله عِلْمَ ما لَمْ یعْلَمْ»، «وَ الذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدینهُم سُبُلَنا»، «وَ مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ کفِی ما لم یعْلَم».
هیچکس نیست که بگوید هیچ چیز نمیدانم؛ [اگر بگوید] دروغ میگوید هر کسی [که] هست، غیرمعصوم، بعضی چیزها را میداند و بعضی چیزها را نمیداند؛ آن چیزهایی را که میداند، اگر عمل کند، آن چیزهایی را که نمیداند، میفهمد. آن چیزهایی را که میدانید، عمل کنید، و آن چیزهایی را که نمیدانید، از حالا توقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود؛ وقتی به آنها عمل کردی روشن میشود؛ به همان دلیلی که اینها را برای شما روشن کرد، آنهای دیگر را هم روشن میکند. علیهذا، ببینید برای چه توقف داریم. آنچه میدانی بکن و آنچه نمیدانی، احتیاط کن، هرگز پشیمان نخواهی شد. خداوند بر توفیقات همه شما بیافزاید. و خداوند انشاءالله، سلامتی مطلقه روحیه و جسمیه، به همه مرحمت فرماید.
«والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته» (بهسوی محبوب، ص ۱۲۷- ۱۳۶)
اهمیت سلامتی از زبان آیه الله تبریزیان
در مورد سلامتی مستفاد از روایات و کلام معصومین، سلامتی یک پایه اساسی در زندگی بشر است، شاید مهمترین نعمت بعد از ایمان و دین همان سلامتی است، از مجموعه روایات ما این معنی استفاده میشود، در روایتی از امام صادق(علیه السلام) آمده:« اگر این پنج چیز در زندگی کسی نباشد زندگی خوب و خوشی نخواهد داشت سلامتی، امنیت، بی نیازی، قناعت، همسر یا دوست موافق». پس اولین شرط سعادت، و زندگی خوب و خوش، سلامتی معرفی میشود البته شاید انسان ها واجد تمام این شرایط نباشند و بعضی را نداشته باشند به عقیده بنده بهترین حالت زمانی است که هر کدام از این شرایط محقق شود با سلامتی همراه باشد، در روایتی دیگر از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده:« یکی از بلاها فقر و نیازمندی است و سختتر از آن بیماری بدن است و سختتر از آن بیماری قلب است؛ یکی از نعمت ها زیادی مال و فراخی معاش است و بهتر از آن سلامتی بدن است و بهتر از آن تقوی الهی». در روایتی دیگر از پیامبر(صل الله علیه و آله) آمده:« دو نعمت است که مردم از آن غافلند، سلامتی و امنیت » این روایات و روایات دیگر اهمیت سلامتی از نظر پیامبر و ائمه را ثابت میکند، حتی پیامبر(صل الله علیه و آله) در اهمیت علم طب تصریح کرده و فرمودهاند:« علم دوتاست علم الأدیان(علم دینها یعنی فقه) و علم الأبدان(علم بدنها یعنی طب)». در این روایت پیامبر صعلم طب و فقه را علم معرفی میکنند و بقیه علوم را نادیده میگیرند، که مراد نشان دادن اهمیت و برتری این دو علم است. شاید گفته شود که در این روایت عبارت «علم الأبدان» ترکیب اضافی است و میتواند مراد تمام علومی باشد که به نوعی مربوط به بدن هم میشود، اعم از فیزیک، شیمی، زیست شناسی و دیگر علوم و نیز در مورد «علم الأدیان» منظور تنها فقه نیست، بلکه تمامی علوم دین است، ولی از روایات چنین بر میآید که مراد از «علم الأبدان» تمام علوم مربوط به بدن نیست و تنها طب است، و نیز منظور از «علم الأدیان» تمام علوم در رابطه با دین نیست و فقط فقه است، و مؤید آن روایتی از حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) است که در آن علوم را احصاء میکنند، ایشان میفرمایند: « علمها چهارتاست، علم فقه برای ادیان، و طب برای بدنها، و نحو برای زبان، و علم نجوم برای شناخت زمانها».البته حضرت امیر (علیه السلام)در این روایت، حصر اراده نفرمودهاند که تمام علوم فقط این چهارتاست، بلکه مراد اینست که این علوم فوائد زیاد و عاجل دارد و زندگی بشر روی زمین در مراحل اولیه نیازمند این علوم است.(به نقل از سایت منتظران ظهور)