علائم کلی مزاج
- بخش اول تفصیلی
1 .جثه ظاهری فرد چاقی یا تنومندی نشانه رطوبت ،لاغری و عدم استعداد چاقی، نشانه خشکی مزاج شخص است
2.اندازه اعضا و اندامها⬅️خشک مزاجان دارای اندام و اعضای ظریفی هستند(قطر انگشتان و استخوان ها، صورت، بینی و لب و …) ?تر مزاجان، ضخیم و زمخت هستند.
3.رنگ پوست بدن⬅️قرمز، نشانه گرمی و تری? زرد، نشانه گرمی و خشکی?سفید، نشانه سردی و تری ?تیره، نشانه سردی و خشکی مزاج است.
4.مشخصات ظاهری و رشد مو⬅️گرمی مزاج منجر به رشد سریع مو، معمولا از نوع مشکی، ضخیم و پرپشت می شود
سردی مزاج منجر به کندی رشد مو، معمولا از نوع بور و خرمایی، نازک یا کم پشت می شود?مجعد بودن مو می تواند نشانه خشکی مزاج ?صاف و حالت پذیر بودن مو، نشانه تری باشد.
5.خصوصیات لمسی پوست⬅️ خشکی پوست می تواند نشانه خشکی مزاج ? نرم و انعطاف پذیری پوست، می تواند نشانه رطوبت مزاج باشد?معمولا گرم مزاجان پوست گرم و سرد مزاجان، پوست سردی دارند.
وداع با ماه مبارک #رمضان
استاد علی صفایی حائری
سلامهاى وداع
در اين فراز، حضرت سجاد سلام هاى وداعى براى رمضان دارند و مى فرمايند كه ما با اين قول با رمضان وداع مى كنيم:
«فَنَحْنُ قَائِلُونَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا شَهْرَ اللَّهِ الْأَكْبَرَ وَ يَا عِيدَ أَوْلِيائِهِ.»
«السَّلَامُ عَلَيكَ يَا أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ وَ يا خَيْرَ شَهْرٍ فِى الْأَيَّامِ و السَّاعَاتِ».
بهترين مصحوب و همراه، مصحوبى است كه خيرى رسانده و شرّى نداشته؛ چون هر مصاحبى ممكن است در مصاحبت با او، انسان هم بهره مند بشود و هم صدمه بخورد، ولى رمضان ماهى و همراهى است كه فقط حُسنِ جوار دارد. او براى ما آزارى نداشته است، ولى حالا ما داريم از او جدا مى شويم.
يك دوستى را كه آدم از او فاصله مى گيرد يا يك كوزه اى را كه مدتى از آن آب خورده است را از دست مى دهد، دل شكسته مى شود.
حالا ما داريم از شهر بزرگ خدا، عيد اولياى خدا، بهترين مصحوب و بهترين مصاحب جدا مى شويم، چگونه دل شكسته نباشيم!! به قول يكى از دوستان، رمضان سالِ ديگر هم كه بيايد رمضانِ سال ديگر است، جاى خودش را دارد، جاى امسال كه نيست.
دوباره ما آن قدر تا سال ديگر كسرى مى آوريم كه بخواهيم با آن جبرانش كنيم.
در اين ماه خوب است كه انسان لحظه هايى براى تأمل در بينات و هُدى و فرقان و عنايات و غفران و رحمت و انابه حق داشته باشد.
اگر انسان ولو لحظه اى از اين ماه را چشيده باشد- كه در دعاهاى روزهاى ماه رمضان مى خوانيم: «شَهْرُ الْأِنَابه»، «شَهْرُ التَّوْبَة»، «شَهْرُ الْمَغْفِرَة»، «شَهْرُ الْبَرَكَة»- آن وقت مى بيند كه از چنين ماه بى آزارى با اين همه نور و خير و بركت، دارد فاصله مى گيرد و هنوز كوزه اش را هم آب نكرده و دستش را هم نشسته است.
بهار رویش
عید فطر چیست؟
عید فطر از دیدگاه قرآن و روایات
عید در لغت از مادهی عود، به معنی بازگشت است و لذا به روزهائی که مشکلات از قوم و جمعیتی برطرف میشود و بازگشت به پیروزیها و راحتیهای نخستین میکند، عید گفته میشود و در اعیاد اسلامی به مناسبت اینکه در پرتو اطاعت یک ماه مبارک رمضان و یا انجام فریضهی حج، صفا و پاکی فطری نخستین به روح و جان باز میگردد و آلودگیها که برخلاف فطرت است، از میان میرود، عید گفته شده است.
بسیاری از آیات قرآن بر اجتماعی بودن شئون اسلامی دلالت میکند و صفت اجتماعی بودن در تمامی احکام و نوامیس اسلامی حاکم است. شارع مقدس اسلام در مسئلهی جهاد، اجتماعی بودن را به طور مستقیم تشریع کرده و دستور داده، حضور در جهاد و دفاع، به آن مقداری که دشمن دفع شود واجب است.
روزه و حج، بر هر کسی که مستطیع و قادر به انجام آن دو باشد و عذری نداشته باشد، واجب است. اجتماعیت، در این دو واجب، به طور مستقیم نیست. بلکه لازمهی آن دو است؛ چون وقتی روزه دار روزه گرفت، قهراً در طول رمضان در مساجد رفت و آمد خواهد کرد و در آخر در روز عید فطر، این اجتماع به حد کامل میرسد و نیز وقتی مکلف به زیارت خانه خدا گردید قهراً با سایر مسلمانان یک جا جمع میشود و در روز عید قربان این اجتماع به حد کامل میرسد و نیز نمازهای پنجگانه یومیه را بر هر مکلفی واجب کرده و جماعت را در آن واجب نساخته، ولی این رخصت را در روز جمعه تدارک و تلافی کرده و اجتماع برای نماز جمعه را بر همه واجب ساخته است.
ادامه دارد …
تفسیر سوره اخلاص
سپس در آيه بعد به رد عقائد” نصارى” و” يهود” و” مشركان عرب” كه براى خداوند فرزندى، يا پدرى قائل بودند، پرداخته، مى فرمايد: نزاد و زاده نشده” (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ).
در مقابل اين بيان، سخن كسانى است كه معتقد به تثليث (خدايان سهگانه) بودند، خداى پدر، و خداى پسر، و روح القدس! نصارى” مسيح” را پسر خدا، و يهود” عزير” را پسر او مى دانستند وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ:
” يهود گفتند عزير پسر خدا است! و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است! اين سخنى است كه با زبان خود مىگويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد چگونه از حق منحرف مىشوند"؟! (توبه- 30).
مشركان عرب نيز معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند! وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ:” آنها براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند"! (انعام- 100).
از بعضى روايات استفاده مىشود كه تولد در آيه” لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ” معنى وسيعترى دارد، و هر گونه خروج اشياء مادى و لطيف را از او، و يا خروج آن ذات مقدس از اشياء مادى و لطيف ديگر را نفى مىكند.
چنان كه در همان نامهاى كه امام حسين ع در پاسخ اهل” بصره” در تفسير صمد مرقوم فرمود، جمله” لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ” چنين تفسير شده:” لَمْ يَلِدْ” يعنى چيزى از او خارج نشد، نه اشياء مادى مانند فرزند، و ساير اشيايى كه از مخلوقين خارج مىشود (مانند شير از سینه مادر) و نه چيز لطيف، مانند نفس، و نه عوارض گوناگون، مانند خواب و خيال و اندوه و حزن و خوشحالى و خنده و گريه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگى و سيرى، خداوند برتر از اين است كه چيزى از او خارج شود.
و نيز برتر از آن است كه او متولد از شىء مادى و لطيف گردد … مانند خارج شدن موجوده زندهاى از موجود ديگر، و گياه از زمين، و آب از چشمه و ميوه از درختان، و خارج شدن اشياء لطيف از منابعش، مانند ديدن از چشم، و شنيدن از گوش، و استشمام از بينى، و چشيدن از دهان، و سخن از زبان، و معرفت و تشخيص از دل، و جرقه آتش از سنگ”
مطابق اين حديث تولد معنى گستردهاى دارد كه هر گونه خروج و نتيجه- گيرى چيزى از چيزى را شامل مىشود، و اين در حقيقت معنى دوم آيه است و معنى اول و ظاهر آن همان بود كه در آغاز گفته شد، بعلاوه معنى دوم با تحليل روى معنى اول كاملا قابل درك است، زيرا اگر خداوند فرزند ندارد به دليل آن است كه از عوارض ماده بر كنار مىباشد. همين معنى در باره ساير عوارض ماده صادق است.
و بالآخره در آخرين آيه اين سوره مطلب را در باره اوصاف خدا به مرحله كمال رسانده، مىفرمايد:” و براى او هرگز احدى شبيه و مانند نبوده است” (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ).
” كفو” در اصل به معنى همطراز در مقام و منزلت و قدر است، و سپس به هر گونه شبيه و مانند اطلاق مىشده است.
مطابق اين آيه تمام عوارض مخلوقين، و صفات موجودات، و هر گونه نقص و محدوديت، از ذات پاك او منتفى است، اين همان توحيد ذاتى و صفاتى است، در مقابل توحيد عددى و نوعى كه در آغاز تفسير اين سوره به آن اشاره شد.
بنا بر اين او نه شبيهى در ذات دارد، نه مانندى در صفات، و نه مثلى در افعال، و از هر نظر بى نظير و بى مانند است.
امير مؤمنان على ع در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد:”
لم يلد” فيكون مولودا،” و لم يولد” فيصير محدودا … و لا” كفء” له فيكافئه، و لا نظير له فيساويه
” او كسى را نزاد كه خود نيز مولود باشد، و از كسى زاده نشد تا محدود گردد، … مانندى ندارد تا با او همتا گردد، و شبيه ى براى او تصور نمىشود تا با او مساوى باشد” .
تفسیر سوره اخلاص
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- بگو: خداوند يكتا و يگانه است.
2- خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مىكنند:
3- نزاد و زاده نشد.
4- و براى او هرگز شبيه و مانندى نبوده است.
تفسير: او يكتا و بى همتا است
نخستين آيه از اين سوره در پاسخ سؤالات مكررى كه از ناحيه اقوام يا افراد مختلف در زمينه اوصاف پروردگار شده بود مىفرمايد:” بگو او خداوند يكتا و يگانه است” (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ)
آغاز جمله با ضمير” هو” كه ضمير مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حكايت مىكند، در واقع رمز و اشارهاى به اين واقعيت است كه ذات مقدس او در نهايت خفاء است، و از دسترس افكار محدود انسانها بيرون، هر چند آثار او آن چنان جهان را پر كرده كه از همه چيز ظاهرتر و آشكارتر است، چنان كه در آيه 53 سوره فصلت مىخوانيم: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ:” به زودى نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مىدهيم تا آشكار گردد كه او حق است".
سپس از اين حقيقت ناشناخته پرده برمىدارد و مىگويد:” او خداوند يگانه و يكتا است".
ضمنا معنى” قل” (بگو) در اينجا اين است كه اين حقيقت را ابراز و اظهار كن.
در حديثى از امام باقر ع آمده است كه بعد از ذكر اين سخن فرمود:
كفار و بتپرستان با اسم اشاره به بتهاى خود اشاره كرده، مىگفتند:” اين خدايان ما است اى محمد! تو نيز خدايت را توصيف كن تا او را ببينيم و درك كنيم” خداوند اين آيات را نازل كرد: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ …” ها” در” هو” اشاره به تثبيت و توجه دادن به مطلب است،” واو” ضمير غائب است و اشاره به غائب از ديد چشمها و دور از لمس حواس”
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم كه فرمود: در شب جنگ بدر” خضر” را در خواب ديدم، از او خواستم چيزى به من ياد دهد كه به كمك آن بر دشمنان پيروز شوم گفت: بگو: يا هو، يا من لا هو الا هو، هنگامى كه صبح شد جريان را خدمت رسول اللَّه ص عرض كردم، فرمود: يا على! علمت الاسم الاعظم:” اى على ع اسم اعظم به تو تعليم شده سپس اين جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود …”
” عمار ياسر” هنگامى كه شنيد حضرت امير مؤمنان ع اين ذكر را روز صفين به هنگام پيكار مىخواند، عرض كرد اين كنايات چيست؟ فرمود: اسم اعظم خدا و ستون توحيد است"!
” اللَّه” اسم خاص براى خداوند است، و مفهوم سخن امام ع اين است كه در همين يك كلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است، و به همين جهت آن اسم اعظم الهى ناميده شده.
اين نام جز بر خدا اطلاق نمىشود، در حالى كه نامهاى ديگر خداوند معمولا اشاره به يكى از صفات جمال و جلال او است مانند عالم و خالق و رازق و غالبا به غير او نيز اطلاق مىشود (مانند رحيم و كريم و عالم و قادر و …)
با اين حال ريشه آن معنى وصفى دارد، و در اصل مشتق از” وله” به معنى” تحير” است، چرا كه عقلها در ذات پاك او حيران است، چنان كه در حديثى از امير مؤمنان على ع آمده است:
اللَّه معناه المعبود الذى ياله فيه الخلق، و يؤله اليه، و اللَّه هو المستور عن درك الأبصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات:
” اللَّه مفهومش، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مىورزند، اللَّه همان كسى است كه از درك چشمها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب”
گاه نيز آن را از ريشه” الاهة” (بر وزن و به معنى عبادت) دانستهاند، و در اصل” الاله” است، به معنى” تنها معبود به حق".
ولى همانگونه كه گفتيم ريشه آن هر چه باشد بعدا به صورت” اسم خاص” درآمده، و به آن ذات جامع جميع اوصاف كماليه، و خالى از هر گونه عيب و نقص اشاره مىكند.
اين نام مقدس قريب” هزار بار” در قرآن مجيد تكرار شده، و هيچ اسمى از اسماء مقدس او اين اندازه در قرآن نيامده است، نامى است كه قلب را روشن مىكند، به انسان نيرو و آرامش مىبخشد، و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مىسازد.
اما واژه” احد” از همان ماده” وحدت” است، و لذا بعضى” احد” و” واحد” را به يك معنى تفسير كردهاند و معتقدند هر دو اشاره به آن ذاتى است كه از هر نظر بى نظير و منفرد مىباشد، در علم يگانه است، در قدرت بى مثال است، در رحمانيت و رحيميت يكتا است، و خلاصه از هر نظر بى نظير است.
ولى بعضى عقيده دارند كه ميان” احد” و” واحد” فرق است” احد” به ذاتى گفته مىشود كه قبول كثرت نمىكند، نه در خارج و نه در ذهن، و لذا قابل شماره نيست و هرگز داخل عدد نمىشود، به خلاف” واحد” كه براى او دوم و سوم تصور مىشود، يا در خارج، يا در ذهن، و لذا گاه مىگوئيم احدى از آن جمعيت نيامد، يعنى هيچكس نيامد، ولى هنگامى كه مىگوئيم، واحدى نيامد ممكن است دو يا چند نفر آمده باشند.
ولى اين تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجيد و احاديث چندان سازگار نيست.
بعضى نيز معتقدند: احد اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء تركيبيه خارجيه يا عقليه (جنس و فصل، و ماهيت و وجود) است، در حالى كه واحد اشاره به يگانگى ذات او در برابر كثرات خارجيه مىباشد.
در حديثى از امام محمد باقر ع مىخوانيم:” أحد” فردى است يگانه و” احد” و” واحد” يك مفهوم دارد، و آن ذات منفردى است كه نظير و شبيهى براى او نيست، و” توحيد” اقرار به يگانگى و وحدت و انفراد او است".
در ذيل همين حديث مىخوانيم:” واحد از عدد نيست، بلكه واحد پايه اعداد است، عدد از دو شروع مىشود، بنا بر اين معنى” اللَّه احد” يعنى معبودى كه انسانها از ادراك ذات او عاجزند، و از احاطه به كيفيتش ناتوان، او در الهيت فرد است و از صفات مخلوقات برتر”
در قرآن مجيد نيز” واحد” و” احد” هر دو به ذات پاك خداوند اطلاق شده است.
جالب اينكه در توحيد صدوق آمده است كه مردى اعرابى در روز جنگ” جمل” برخاست عرض كرد: اى امير مؤمنان! آيا مىگويى خداوند واحد است؟ واحد به چه معنى؟
ناگهان مردم از هر طرف به او حمله كردند، و گفتند: اى اعرابى! اين چه سؤالى است؟ مگر نمىبينى فكر امير مؤمنان تا چه حد مشغول مساله جنگ است؟ هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد! امير مؤمنان ع فرمود: او را به حال خود بگذاريد، زيرا آنچه را كه او مىخواهد همان چيزى است كه ما از اين گروه دشمن مىخواهيم” (او از توحيد سؤال مىكند، ما هم مخالفان خود را به توحيد كلمه دعوت مىكنيم).
سپس فرمود: اى اعرابى! اينكه مىگوئيم خدا” واحد” است چهار معنى مىتواند داشته باشد كه دو معنى آن در باره خدا صحيح نيست، و دو معنى آن صحيح است.
اما آن دو كه صحيح نيست: وحدت عددى است اين براى خدا جائز نمىباشد (بگوئيم او يكى است و دو تا نيست، زيرا مفهوم اين سخن آن است كه دومى براى او تصور مىشود ولى وجود ندارد، در حالى كه مسلما براى ذات بى نهايت حق دومى تصور نمىشود) چرا كه چيزى كه ثانى ندارد داخل در باب اعداد نمىشود، آيا نمىبينى كه خداوند كسانى را كه گفتند:” إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ” (خدا سومى از سه نفر است) تكفير كرده؟
ديگر از معانى واحد كه بر خدا روا نيست اين است كه به معنى واحد نوعى باشد، مثل اينكه مىگوئيم فلان كس يكى از مردم است، اين نيز بر خدا روا نيست (چرا كه خدا نوع و جنسى ندارد) مفهوم اين سخن تشبيه است و خدا از هر گونه شبيه و نظير برتر و بالاتر است.
اما آن دو مفهومى كه در باره خدا صادق است نخست اينكه گفته شود خداوند واحد است يعنى در اشياء عالم شبيهى براى او نيست، آرى پروردگار ما چنين است.
ديگر اينكه گفته شود پروردگار ما احدى المعنى است يعنى ذات او تقسيمپذير نيست، نه در خارج و نه در عقل، و نه در وهم، آرى خداوند بزرگ چنين است”
كوتاه سخن اينكه خداوند احد و واحد است و يگانه و يكتا است نه به معنى واحد عددى، يا نوعى و جنسى، بلكه به معنى وحدت ذاتى، و به عبارت روشنتر وحدانيت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبيه و نظير براى او است.
دليل اين سخن نيز روشن است: او ذاتى است بى نهايت از هر جهت، و مسلم است كه دو ذات بى نهايت از هر جهت غير قابل تصور است، چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مىشود، اين كمالات آن را ندارد، و آن كمالات اين را (دقت كنيد).
در آيه بعد در توصيف ديگرى از آن ذات مقدس يكتا مىفرمايد:” او خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مىكنند” (اللَّهُ الصَّمَدُ).
براى” صمد” در روايات و كلمات مفسران و ارباب لغت معانى زيادى ذكر شده است:
” راغب” در” مفردات” مىگويد: صمد به معنى آقا و بزرگى است كه براى انجام كارها به سوى او مىروند، و بعضى گفتهاند:” صمد” به معنى چيزى است كه تو خالى نيست بلكه پر است.
در” مقاييس اللغة” آمده است كه” صمد” دو ريشه اصلى دارد: يكى به معنى” قصد” است، و ديگرى به معنى” صلابت و استحكام” و اينكه به خداوند متعال صمد گفته مىشود به خاطر اين است كه بندگانش قصد درگاه او مىكنند.
و شايد به همين مناسبت است كه معانى متعدد زير نيز در كتب لغت براىصمد ذكر شده است: شخص بزرگى كه در منتهاى عظمت است، و كسى كه مردم در حوائج خويش به سوى او مىروند كسى كه برتر از او چيزى نيست، كسى كه دائم و باقى بعد از فناى خلق است.
لذا امام حسين بن على ع در حديثى براى” صمد” پنج معنى بيان فرموده:
” صمد” كسى است كه در منتهاى سيادت و آقايى است.
” صمد” ذاتى است دائم ازلى و جاودانى.
” صمد” وجودى است كه جوف ندارد.
” صمد” كسى است كه نمىخورد و نمىآشامد.
” صمد” كسى است كه نمىخوابد.
در عبارت ديگرى آمده است” صمد كسى است كه قائم به نفس است و بى نياز از غير".
” صمد” كسى است كه تغييرات و كون و فساد ندارد.
از امام على بن الحسين ع نقل شده است كه فرمود” صمد” كسى است كه شريك ندارد، و حفظ چيزى براى او مشكل نيست، و چيزى از او مخفى نمىماند”
بعضى نيز گفتهاند:” صمد” كسى است كه هر وقت چيزى را اراده كند مىگويد موجود باش، آن هم فورا موجود مىشود".