بسته شدن در خانه ها جز در خانه حضرت فاطمه عليها السلام
ياران رسول خدا آن گاه كه مي بينند در خانه علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام به مسجد باز مي شود، هر يك از خانه خود دري به مسجد باز مي كنند. ديري نگذشت كه فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد كه تمام درها بايد بسته شود جز در خانه علي عليه السلام. موج اعتراض بالا گرفت اما پيامبر صلي الله عليه و آله قاطعانه بر موضوع پافشاري كرد و تمام درها، حتي پنجره ها را، جز در خانه علي عليه السلام بست.
زيد بن ارقم مي گويد: «برخي از ياران از حضرت خواستند كه اجازه دهد، درها همچنان باز بماند. پيامبر صلي الله عليه و آله از جاي برخاست و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:
به من دستور داده شد كه تمام درها، جز در خانه علي عليه السلام را ببندم. حال مي بينم كه برخي از شما سخن گفته ايد اما اين را بدانيد كه سوگند به خدا! اين من نبودم كه در خانه اي را بسته يا باز كرده باشم، بلكه دستوري بود كه من از آن پيروي كردم.»
حديث ياد شده از احاديث مسلم شيعه و سني است و تاكنون كسي بر صحت آن اشكال نگرفته جز ابن الجوزي كه آن را در رديف احاديث موضوعه و ساخته رافضي ها خوانده است اما «ابن حجر عسقلاني » در كتاب «فتح الباري در شرح صحيح بخاري » در رد گفته ابن الجوزي اظهار مي دارد:
«اخطا في ذلك شنيعا فانه سلك في ذلك رد الاحاديث الصحيحة بتوهمه المعارضة; وي خطاي زشتي را در اين كتاب مرتكب شده است، زيرا به بهانه تعارض، بسياري از احاديث صحيح را رد كرده است.»
مجله مبلغان شماره 19
احترام نام فاطمه عليها السلام
احترام حضرت فاطمه عليها السلام و قداست آن بانوي بزرگوار، براي همه مسلمانان بديهي و مسلم است .
سكوني مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، در حالي كه غمگين بودم . آن حضرت به من فرمودند: اي سكوني! چرا غمگين هستي؟ عرض كردم: خداوند به من دختري داده است . فرمودند: اي سكوني! سنگيني آن دختر بر زمين است و روزي اش با خدا و عمرش جداگانه . سپس فرمودند: چه نامي براي او انتخاب كرده اي؟ عرض كردم: فاطمه . فرمودند: آه، آه، آه . و دست خود را بر پيشاني نهادند و آنگاه فرمودند: «اذا سميتها فاطمة فلا تسبها و لاتلعنها ولا تضربها ; اگر نام او را فاطمه نهادي، به او بد مگو و لعن مكن و او را مزن .»
ياس در آتش
پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در آن هنگامه غم و اندوه در حاليكه حضرت علي عليه السلام و خانواده اش مشغول تجهيز و تدفين پيامبر صلي الله عليه و آله بود، كودتاچيان منافق و دنياپرست در سقيفه جانشيني رسول اكرم صلي الله عليه و آله را غصب نمودند و از مردم بر اين خلافت ناميمون بيعت گرفتند . تنها پايگاهي كه به آساني موفق به فتح آن نشدند خانه وحي بود . آنان خوب مي دانستند كه خلافتشان بدون بيعت آنان استحكام ندارد و لذا تصميم گرفتند كه ولي و جانشين بر حق پيامبر صلي الله عليه و آله را احضار و از او بيعت بگيرند .
بر اين اساس به «قنفذ» گفته شد: به نزد علي عليه السلام برو و بگو: خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله از تو خواسته كه براي بيعت درمسجد حاضر شوي . قنفذ چندين مرتبه نزد حضرت علي عليه السلام رفت و آمد كرد، ولي آن حضرت از حضور نزد خليفه امتناع ورزيد . يكي از سركردگان كودتا به اتفاق خالد بن وليد و قنفذ و جماعت ديگري رهسپار خانه حضرت زهرا شدند . او در خانه را كوفت و گفت: اي علي! در را باز كن . فاطمه عليها السلام با سر بسته و تن رنجور از مصيبت رحلت پدرش پشت در آمد و فرمود: با ما چكار داري؟ چرا نمي گذاري به كار خودمان مشغول باشيم؟ چرا دست از ما برنمي داري، با اينكه عزادار هستيم؟
او بانگ زد: در را باز كن والا خانه را آتش مي زنم.فاطمه عليها السلام هر چه او را نصيحت كرد، او از تصميم خود منصرف نشد . سپس آتش طلبيد و در خانه را آتش كشيد، آنگاه در نيم سوخته را فشار داد و بدن نازنين فاطمه عليها السلام بين فشار در و ديوار قرار گرفت .»
جريان جنايت را از زبان خود اين كودتاچي بشنويد: «به فاطمه كه پشت در بود گفتم: اگر علي از خانه [براي بيعت] بيرون نيايد، هيزم فراواني به اينجا بياورم و آتشي برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و يا اينكه علي را براي بيعت به سوي مسجد مي كشانم . آنگاه تازيانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن وليد گفتم تو و مردان ديگر هيزم بياوريد و به فاطمه عليها السلام گفتم خانه را به آتش مي كشم . . . هماندم دستش را از در بيرون آورد تا مرا از ورود به خانه بازدارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاي او زدم تا در را رها كند، از شدت درد تازيانه، ناله كرد و گريست، ناله او به قدري جانكاه و جگرسوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف شوم . ولي به ياد كينه هاي علي و حرص او بر كشتن قريشيان (مشركين) افتادم . با پاي خودم لگد بر در زدم، ولي او همچنان در را نگه داشته بود كه باز نشود . وقتي كه لگد بر در زدم صداي ناله فاطمه را شنيدم كه گمان كردم اين ناله مدينه را زير و رو كرد . در آن حال فاطمه مي گفت: «يا ابتاه، يا رسول الله، هكذا يفعل بحبيبتك وابنتك، اه! يا فضة اليك فخذيني فقد والله قتل ما في احشائي من حمل; اي پدرجان! اي رسول خدا! بنگر كه اين گونه با حبيبه و دختر تو رفتار مي شود . آه! اي فضه بيا و مرا درياب كه سوگند به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد .»
در عين حال در را فشار دادم، در باز شد، وقتي وارد خانه شدم فاطمه با همان حال روبروي من ايستاد ولي شدت خشم، مرا به گونه اي كرده بود كه گويي پرده اي در برابر چشمم افتاده بود، چنان با سيلي روي روپوش به صورت فاطمه زدم كه به زمين افتاد . . . . »
تا در بيت الحرم از آتش بيگانه سوخت كعبه ويران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه خم غدير آتشي افروخت تا هم خم و هم خمخانه سوخت
بالاخره علي عليه السلام را دستگير كردند تا به جانب مسجد ببرند . حضرت زهرا عليها السلام هنگامي كه به خود آمد، ديد علي عليه السلام را به جانب مسجد مي برند، شجاعانه پيش رفت، و دامنش را محكم گرفت و گفت: نمي گذارم همسرم را ببريد . قنفذ ديد دست از علي برنمي دارد، آنقدر با تازيانه به دست نازنين دختر پيامبر صلي الله عليه و آله زد كه بازويش ورم كرد .
نخلي كه شكسته ثمرش را نزنيد مرغي كه زمين خورده پرش را نزنيد
ديديد اگر كه دست مردي بسته ديگر در خانه همسرش را نزنيد
آغاز جدايي
پس از شهادت حضرت زهرا عليها السلام، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام از شهادت مادر خود با خبر شدند، اسماء به حسنين عليهما السلام گفت: به نزد پدرتان علي عليه السلام رويد و خبر شهادت فاطمه عليها السلام را به او رسانيد . حسنين عليهما السلام از خانه بيرون آمدند و در حالي كه فرياد مي زدند: «يا محمداه! يا احمداه! اليوم جدد لنا موتك اذ ماتت امنا» ، وارد مسجد شدند و علي عليه السلام را كه در مسجد بود، از شهادت فاطمه عليها السلام آگاه نمودند . علي عليه السلام با شنيدن اين خبر، آنچنان دگرگون شد كه بي حال افتاد . آب به صورتش پاشيدند و به حال آمد . با سوز و گداز فرمود: «بمن العزاء يا بنت محمد كنت بك اتعزي ففيم العزاء من بعدك; اي دختر محمد صلي الله عليه و آله! به چه كسي خود را تسليت دهم. [تا زنده بودي] مصيبتم را به تو تسليت مي دادم، اكنون پس از تو چگونه آرام و قرار گيرم؟ »
راه هاي تقويت عواطف در خانواده
5- دلجويي، استقبال، بدرقه
خانواده كانون آرامش و راحتي بخش انسان است. مردي كه در بيرون منزل با انواع مشكلات درگير است و با ناملايمات فراواني برخورد مي كند و گاهي در راه كسب حلال و تهيه معيشت خانواده خود سخنان ناروا شنيده و لطمه هاي روحي را متحمل مي شود; دوست دارد هنگام برگشت به خانه كسي از او دلجوئي كند، حرف دلش را بشنود و با سخنان آرامبخش خود مرهم دردهاي انباشته دل او باشد. دلش مي خواهد هنگامي كه در منزل را باز مي كند، كسي با چهره اي گشاده و لبي خندان و لحني عاطفي از او استقبال نموده و آنچه را كه در دست دارد با تكريم و رضايتمندي از او تحويل بگيرد و اين فرد جز همسر صالح و مهربان او فرد ديگري نخواهد بود. در اين صورت چنين زني از دوستان خدا بوده و پاداش بزرگي خواهد داشت. اين همسر مهربان با عمل خود شوهر خود را راضي نموده، پاداش معنوي كسب كرده و رضايت و خشنودي پروردگار متعال را بجان خريده است.
× مردي به محضر رسول خداصلي الله عليه وآله آمده و عرضه داشت: «ان لي زوجة اذا دخلت تلقتني و اذا خرجت شيعتني و اذا راتني مهموما قالت لي: ما يهمك؟ ان كنت تهتم لرزقك فقد تكفل لك به غيرك و ان كنت تهتم لامر آخرتك فزادك الله هما.
فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: ان لله عمالا و هذه من عماله، لها نصف اجر الشهيد;
يا رسول الله! من همسري دارم كه هرگاه وارد خانه شوم به استقبالم مي آيد و چون مي خواهم از منزل بيرون روم مرا بدرقه مي كند. هر گاه مرا اندوهگين ببيند مي گويد: چه چيز تو را اندوهگين كرده؟ اگر براي مخارج زندگي ات ناراحتي، مطمئن باش كه ديگري (خداوند) عهده دار آن است (و با داشتن چنين ضامن معتبري كه روزي تو را تضمين كرده، تو نبايد اندوهگين باشي) و اگر براي آخرت [و گرفتاري هاي قبر و قيامت] غصه مي خوري، خداوند اندوهت را زياد كند. (و بايد چنين باشي.) رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: خداوند [در روي زمين] كارگزاراني دارد و اين زن يكي از آن ها است. براي او نصف پاداش شهيد مي باشد.»
× علي عليه السلام در مورد بانوي بانوان و همسر نمونه تاريخ مي فرمايد: «فوالله ما اغضبتها و لا اكرهتها من بعد ذلك علي امر حتي قبضهاالله عزوجل اليه و لا اغضبتني و لا عصت لي امرا، و لقد كنت انظر اليها فتكشف عني الغموم و الاحزان بنظري اليها; (11) به خدا سوگند بعد از ازدواج با فاطمه عليها السلام بر او خشمگين نشدم و او را به كاري مجبور نكردم تا زماني كه خداوند متعال او را گرفت. و او مرا ناراحت نكرد و هيچگاه با من مخالفت ننمود، و به او نگاه مي كردم و با نگاه كردنم به او تمام غم و اندوه هاي دلم برطرف مي شد.»
حضرت فاطمه عليها السلام در خانه علي عليه السلام با عشق و صفا و صميميت زندگي كرد و در آخرين لحظات زندگي به شوهر وفادار خويش صادقانه اظهار داشت: «يابن عم ما عهدتني كاذبة ولا خائنة ولا خالفتك منذ عاشرتني; اي عموزاده! هيچ گاه دروغ و خيانتي در زندگي از من نديدي و از وقتي كه با من زندگي مشترك آغاز نمودي، هرگز با دستورات تو مخالفت نكردم.» علي نيز در جواب او فرمود: «معاذالله انت اعلم بالله و ابر و اتقي و اكرم و اشد خوفا من الله من ان اوبخك بمخالفتي; پناه به خدا. [اي دختر پيامبر!] تو نسبت به خدا داناتر و نيكوتر و پرهيزكارتر و بزرگوارتر و هراسناك تر از آني كه بخواهم در مورد مخالفت با خود، تو را سرزنش و توبيخ نمايم.
× ابوطلحه انصاري از اصحاب بزرگ پيامبرصلي الله عليه وآله بود. او پسري داشت كه بسيار مورد علاقه وي بود، اتفاقا اين طفل مريض شد. مادرش ام سليم از زنان با شخصيت صدر اسلام بود، و چون به محبت و علاقه بيش از حد ابوطلحه به پسر آگاه بود، هنگامي كه فهميد بچه از دست خواهد رفت، ابوطلحه را نزد رسول خداصلي الله عليه وآله فرستاد و بعد از بيرون رفتن شوهر از منزل، بچه از دنيا رفت. ام سليم او را در جامه اي پيچيده در كنار اطاق گذاشت و فورا غذاي مطبوعي براي شوهر تهيه كرد و خودش را براي پذيرايي شوهر با عطر و وسائل آرايش آراست.
وقتي ابو طلحه بازگشت و حال فرزند خويش را پرسيد، او جواب داد: خوابيده است. سؤال كرد: غذايي هست؟ ام سليم خوراكي را كه تدارك ديده بود آورد … و سپس در حالي كه مرد آرامش خود را باز يافته بود، ام سليم به وي گفت:اي ابوطلحه! چندي پيش امانتي از شخصي نزد ما بود، حال اگر ما آن را به صاحبش بازگردانيم نارحت مي شوي؟ مرد گفت: چرا بايد ناراحت بشوم؟ نه!.
زن گفت: پسر تو نزد ما يك امانت خدايي بود، خداوند امروز او را از ما گرفت.
ابوطلحه بدون تغيير حالت گفت: در اين صورت من به صبرو شكيبايي (از تو كه مادرش هستي) سزاوارترم!. آنگاه دو ركعت نماز خوانده و دوباره به حضور پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله رسيد و ماجرا را بازگو نمود.
پيامبر گرامي اسلام ضمن سخناني فرمود: «الحمدلله الذي جعل في امتي مثل صابرة بني اسرائيل; سپاس خداي را كه در امت من نيز مانند زن صابره و شكيباي بني اسرائيل قرار داد.» در اثر دعاي پيامبر، خداوند به آن زوج با ايمان و خوشبخت فرزندي عنايت كرد كه او را عبدالله ناميدند. ابوطلحه صاحب نه پسر شد كه همه قاري قرآن بودند.